(ترجمه)
پرسش:
اسلام علیکم و رحمت الله و برکاته!
جناب محترم امیر صاحب، الله سبحانه وتعالی شما را در حفظ و امان خود داشتهباشد، من یکی از شباب حزب التحرير هستم چند پرسش از کتاب «نظام اسلام» در رابطه بهترک تقليد داشتم، اميدوام پاسخ آن را ارائه نمائيد.
- در کتاب «نظام اسلام» ذکر شدهاست: شخصی که در یکی از امور از یک مجتهد تقلید و بهقول اوعمل کند، بهصورت مطلق حق رجوع و برگشت در آن حکم بهقول مجتهد دیگر را ندارد.
کلمه «مطلق» در اينجا خلاف آنچه است که ما بر مبنای آن تثقيف شدهایم، یعنی تثقیف ما بهگونه است که وقت خطاء در اجتهاد مجتهد را بدانيم باید آن را ترک نموده و به رأی صواب عمل کنیم، اما برداشت که من در اینجا از کلمه «مطلق» کردم این بود: از مجتهد که در امور زندگی تقلید میکنیم به گذشت زمان دانستهشود که او فاسق یا منافق است، هنوز در تقلید خود باقی بمانیم؛ آیا هنگامیکه دانستهشود مجتهدی که از آن تقلید مینمائیم آراء و نظریاتش ضعیف است در جستجوی رأی صواب نباشیم؟ اگر دانستهشود عالمی که مسئله تحریم یک امر معین را صادر کرده در استنباط تحریم این امر استدلال بهیک حدیث بسیار ضعیف نمودهباشد، آیا کار برد کلمه «مطلق» ما را مقید بهپیروی از این امر ضعیف نمیکند؟
- همچنین در کتاب «نظام اسلام» آمدهاست: تنازل مجتهد از اجتهادش اگر بهمصلحت مسلمین باشد جواز دارد. میخواهم نتیجه این مسئله را بدانم، چون هنگامیکه در این مورد بحث میشود این رأی صحیح بهنظر نمیآید، آیا از طریق روایات دیگر صحت این روایت ثابت میشود یا تنها بهاین که در اجماع صحابه دلیل جواز برای تقلید وجود دارد، از صحت و یا عدم صحت این روایت چشم پوشی نمایم؟
- آیا ممکن است در انجام عمل واحد بهبیش از یک ارزش دست یابیم یا خیر؟ طور مثال: شخصی علم معینی را تدریس میکند و هدفاش هم رضای الله سبحانه وتعالی باشد و هم بدست آوردن امور مادی.
پاسخ:
و علیکم سلام و رحمت الله و برکاته!
اول موضوع تقلید: قبل از ارائه پاسخ بهپرسش شما پيرامون کلمه «مطلق» که در کتاب «نظام اسلام» ذکر گردیده، میخواهم چند موضوع را یاد آور شوم.
- دلائل جواز تقلید از قرآن كريم و اجماع صحابه: دليل از قرآن کريم، قول الله سبحانه وتعالی است که فرمودهاست:
فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
[انبياء: 7]
از کسانیکه بهكتاب آسمانی علم دارند، بپرسيد؛ اگر اين را نمیدانيد.
يعنی الله سبحانه وتعالی بهکسانیکه علم ندارند امر کرده تا بپرسند از کسانی که داناتر از ايشان اند. پس آیت چنین بيان کرده است:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
[انبياء : 7]
پيش از تو نيز جز مردانی را كه بهايشان وحی فرستادهایم، روانه نكردهایم. از کسانیکه بهكتاب آسمانی علم دارند، بپرسيد؛ اگر اين را نمیدانيد.
در این آیت کلمه «فاسألوا» بهصورت عام آمدهاست؛ بدین معنی که پرسش نمائید تا بدانید که الله متعال برای امم سابقه نیز جزء بشر را نفرستادهاست، و این متعلق بهآموزش و معرفت است نه بهایمان، و مقصد از اهل ذکر در آيت گرچه اشاره بهاهل کتاب است، ليکن در اینجا اهل ذکر عام وارد شده که تمام اهل ذکر را شامل میشود، بدین حساب مسلمانان نیز اهل ذکر اند زيرا قرآن کریم خودش «ذکر» است. چنانچه الله سبحانه وتعالی میفرماید:
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ
[نحل: 44]
و قرآن را بر تو نازل كردئم تا اينكه چيزی را برای مردم روشن سازی كه برای آنان فرستاده شدهاست.
پس علمای که بهاحکام شرعی علم دارند اهل ذکر گفته میشوند، برابر است که شروط اجتهاد را تکميل کردهباشند یا بهصورت مستقيم كسب علم نمودهباشند؛ مقلد آنست که حکم شرعی را خواه در یک مسئله و یا هم در مسائل متعدد از غیرش(مجتهد) اخذ مینماید.
دليل از اجماع صحابه: از حضرت عمر رضی الله عنه روایت است که بهحضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: رأی من تابع رأی توست. و همچنان از حضرت عمر فاروق رضی الله عنه بهگونه صحیح روایت است که وقتی دو جانب متخاصم نزدش بهقضاوت میآمدند، بهقرآن و سنت رجوع میکرد؛ اما هنگامی خسته میشد و مسئله را پیدا نمیکرد، بهدوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه رجوع میکرد که حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه در آن قضیه چگونه قضاوت نمودهاست، اگر قضاوت ابوبکر صدیق رضی الله عنه را پيدا میکرد مطابق آن قضاوت مینمود.
همچنان روایت است که ابن مسعود رضی الله عنه در مواردی رأی حضرت عمر فاروق رضی الله عنه را اخذ مینمود، و این چیزی است که در حوادث متعدد از اصحاب دیده و شنیده شدهاست، هیچیک بر دیگری انگشت انتقاد نگذاشتهاند، حتی این مسئله را اجماع سکوتی مینامند. علاوه بر این موضوع بیعت حضرت عثمان بهشرط اینکه از حضرت ابوبکر وعمر رضی الله عنهما تقلید نماید صورت گرفت، هیچکسی آن را رد نکرد و این درخواست از جانب حضرت عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه در حضور داشت اکثر صحابه صورت گرفت و هیچکسی بهآن انتقاد ننمود، بهاین ترتیب اجماع صحابه در ارتباط بهجواز تقلید یک مجتهد از مجتهد دیگر واضح میگردد، پس بهصورت اولی تقلید مقلد از مجتهد دیگر جایز میباشد.
- بناً هر کسیکه از غیر خودش پیروی کند مقلد است، چون در امر تقلید مدار اعتبار اِتباع از غیر میباشد؛ بنابر این مردم در شناخت احکام شرعی بهدو دسته تقسيم شدهاند: یکی مجتهد و دیگری مقلد، زیرا در واقع هر کسیکه حکم را اخذ مینماید یا بهاجتهاد خود بدان دست یافته است و یا بهاجتهاد شخص دیگری، یعنی مسئله از این دو حالت خارج نیست. پس تمام آنانیکه مجتهد نیستند مقلد اند، برابر است که این مقلد متبع -مجتهد را با شناخت دلیلاش پیروی کند- باشند و یا هم مقلد عامی-مجتهد را بدون شناخت دلیل تقلید نماید- باشد. و برای مجتهد نیز تقلید از مجتهدین دیگر جواز دارد البته در مسائلی که قبلاً در آن اجتهاد نکردهباشد، در این حالت مقلد بشمار میرود؛ چون: اجتهاد از فرض کفائی بوده نه فرض عین. پس هنگامیکه حکم شرعی را در یک مسئله شناخت برای مجتهد واجب نیست که در آن اجتهاد کند، بلکه جایز است در این مسئله از مجتهد دیگری تقلید کند.
اما وقتیکه مجتهد در یک مسئله اجتهاد نمود تقلید در آن مسئله از مجتهدین دیگر برایش جائز نیست، چون در مخالفت با آنچه قرار دارد که بهاجتهاد خودش بهآن دست یافتهاست و جواز ندارد که گمان غالب خویش را ترک نماید و بهیقین گمانش در این مسئله عمل نکند؛ مگر در چهار حالت:
اول: هرگاه دریابد دلیلی که او در اجتهادش بدان استناد کرده ضعیف است و دلیل مجتهد دیگر قویتر از دلیل اوست؛ در این حالت ترک اجتهاد خودش و پذیرفتن اجتهاد که با دلیل قوی استوار است برایش واجب میگردد.
دوم: اگر برایش مشخص شود که مجتهد دیگری نسبت بهربط دلائل از او تواناتر است یا اطلاع بیشتری نسبت بهواقعیت دارد و دليل را بهتر میفهمد یا آگاهی بیشتری نسبت بهدلائل سمعی دارد، در این صورت برای او جائز است از اجتهاد خود منصرف شود و بهاجتهاد قوی که از خودش نیست عمل کند.
سوم: اگر خلیفه مسلمانان حکمی شرعی را تبنی(گزینش) کرد که موافق بهاجتهادش نبود، در این صورت واجب است عمل بهاجتهاد خود را رها کند و بهتبنی خلیفه عمل نماید. چون اجماع صحابه بر این است که «امر امام اختلاف را بر میدارد،» و اینکه دستور وی بر تمام مسلمانان نافذ است.
چهارم: نظری موجود باشد که در آن وحدت کلمه مسلمین حاصل شود که در این صورت برای مجتهد جائز است آنچه را که با اجتهادش بهآن رسیده رها کند و حکمی را بپذیرد که اتحاد مسلمانان بر آن است؛ شبیه آنچه که هنگام بیعت با حضرت عثمان رضی الله عنه واقع شد.
اما مقلد هنگامیکه در مسائل شرعی از یکی از مجتهدین تقلید نموده و بهقول آنها عمل کرد پس برگشتش از آن در آن حکم بهمجتهد دیگر جائز نیست، مگر بهدلائل ترجیحی که بهمنظور طلب رضایت الله سبحانه وتعالی بهآن رسیدهاست، و از جمله ترجیحات قرار ذئل اند:
فقاهت و دانائی: از ابن مسعود رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:
يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ فَقُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، ثَلَاثَ مِرَارٍ، قَالَ: «هَلْ تَدْرِي أَيُّ النَّاسِ أَعْلَمُ؟ قُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ: «فَإِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ أَبْصَرُهُمْ بِالْحَقِّ إِذَا اخْتَلَفَتِ النَّاسُ
(این حدیث را حاکم در مستدرک روایت نموده وگفته صحیح الاسناد است، ولی شیخین آن را روایت نکردهاند).
ای عبد الله! گفتم: بلی حاضرم یا رسول الله صلی الله علیه وسلم و سه مرتبه تکرار کردم، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آیا میدانیکه داناترین مردم کدام ها اند؟ گفتم: اَلله ورسولش داناتر اند، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: بهتحقیق دانانترین مردم بیناترین شان بر حق(حلال و حرام)است، هنگامیکه مردم اختلاف میکنند.
بنابر این مقلد باید عالمتر را ترجیح دهد. عدالت مجتهدی که مقلد از او تقلید میکند وعلم را از وی اخذ مینماید بدینگونه که علم شرعی از کسیکه بهفسق معروف است گرفته نمیشود.
اقتران حکم با دلیل: اگر مقلد عالِمی را بدون شناخت دلیل تقلید نمود و سپس برایش فرصت تعلیم مهیا شد و دلیل مجتهد دیگری را نیز دانست، بهاین مقلد جائز است حکمی را تقلید نماید که با دلیل نزدیکتر است و حکم کسی را که بدون معرفت دلیل أخذ نموده بود ترک کند.
ترجيحات فراوانی وجود دارد که مطابق بهاحوال مقلدین مختلف میباشد حتی برای عامی اعتماد و اطمنان نسبت بهعالمی که از آن حکم را میگیرد کفایت میکند. همچنان بهمقلد جائز است مجتهدی را که از وی تقلید مینمود، ترک کند و بهمجتهد دیگری انتقال نماید، در صورتیکه نزدش ترجیحی از ترجیحات وجود داشته و بهمنظور طلب رضای الله متعال بهآن عمل كند، بدین معنی که بدون موجودیت ترجيحی نمیتواند بهمجتهد دیگر برگردد که در این صورت پیروی از هوای نفس بوده و آن نهی شدهاست. چنانکه الله متعال فرمودهاست:
فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى
[نساء: 135]
از هوا وهوس پیروی نکنید.
- حالا در مورد پرسش شما پیرامون آنچه در کتاب «نظام اسلام» آمدهاست روشنی میاندازم: "مقلد هنگامیکه حکمی را در یکی از حوادث از یک مجتهد تقلید نموده و بهقول آن عمل نمايد، پس از آن بهصورت مطلق حق رجوع و برگشت را در آن حکم بهقول مجتهد دیگر ندارد." برداشت شما از آن متن بهگونه بودهاست که گویا تا قیام قیامت برگشت از تقلید آن مجتهد جواز ندارد؛ در حالیکه این برداشت از کلمه «مطلق» درست نیست. اگر بهدو سطر قبل از آن متن دقیق شودید چنین در مییابید: "بنابر این حکم شرعی همان است که مجتهد که اهلیت اجتهاد را داشتهباشد آن را استنباط کند و این همان حکم الله در حق وی است و مخالفت از آن و اِتباع از دیگرش بهصورت مطلق جائز نیست؛ همچنان در حق کسیکه از او تقلید مینماید همین اجتهاد حکم الله سبحانه وتعالی است و مخالفت با آن جواز ندارد." در اینجا دیده میشود که در حق مجتهد نیز چنین گفتهاست: "بهصورت مطلق جائز نیست که از آن مخالفت کند و از خلاف آن پیروی کند." با وجودیکه در صفحه قبلی در همین کتاب چنین آمدهاست: "مکلف بهحکم شرعی هنگامیکه اهلیت اجتهاد را در مسئله واحد و یا در مسائل متعدد پیدا کرد و اجتهاد نمود و حکم را استنباط کرد، همه متفقاند که تقلید غیر از آن برایش جائز نیست در خلاف آنچه بهظن و گمانش بهآن رسیدهاست و ترک ظن و گمانش جائز نیست مگر در چهار حالت-اینکه گفتهاست- بهصورت مطلق جایز نیست، مانع این قولش نمیشود که گفتهاست: "مگر در چهار حالت."
بهاین ترتیب کلمه «مطلق» نه از باب اصول و نه هم از باب لغت عدم تقلید را منع کردهاست و این مانند نص مطلق است هنگامیکه مقید گردید مطلق بر مقید حمل میگردد، مثل این قول او سبحانه وتعالی:
فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُك
[بقرة: 196]
و اگر كسی از شما بيمار شد يا ناراحتی در سر داشت، فديه بدهد؛ از قبيل روزه يا صدقه و يا گوسفندی را.
در این آیت(روزه، صدقه و قربانی) بهالفاظ نکِره ثابتاند و اینجا لفظ مطلق بهاین حدیث مقید میشود که روزه را بهسه روز، صدقه را بهسه پیمانه و قربانی را بهگوسفند مقید گردانیدهاست. چنانچه مسلم از طريق کعب بن عجره روايت نموده که رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود:
فَاحْلِقْ رَأْسَكَ، وَأَطْعِمْ فَرَقًا بَيْنَ سِتَّةِ مَسَاكِينَ، أَوْ صُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، أَوْ انْسُكْ نَسِيكَةً. قَالَ ابْنُ أَبِي نَجِيحٍ: «أَوِ اذْبَحْ شَاةً» أي اذبح شاة، والفرق ثلاثة آصاع.
(رواه مسلم)
سرت را تراش کن و طعام فرق را ميان شش مسكين تقسيم کن یا سه روز را روزه بگیر یا قربانی کن، آنچه که ذبح میشود. ابن ابی نجیح گفت: یا گوسفندی را ذبح کن و فرقاش سه صاع يا پيمانهاست.
و در مثال دیگری ابن عمر رضی الله عنهما رويت نموده:
أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَرَضَ زَكَاةَ الْفِطْرِ مِنْ رَمَضَانَ عَلَى النَّاسِ، صَاعًا مِنْ تَمْرٍ، أَوْ صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ، عَلَى كُلِّ حُرٍّ أَوْ عَبْدٍ، ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى، مِنَ الْمُسْلِمِينَ.
(متفق عليه)
رسول الله صلی الله علیه وسلم صدقه فطر ماه مبارک رمضان را بر مرد و زن، بزرگ و كوچك، برده، آزاد و مسلمان فرض قرار داد و مقدار آن را یک صاع خرما و يا يك صاع جو تعيين فرمود.
در این حدیث کلمه «صاعاً» بهگونه نکِره ثابت و لفظ مطلق آمدهاست و در حقيقت بهصاع مدینه قید گردیده نه بههر صاع ديگر، زيرا در حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم بيان شدهاست:
الْوَزْنُ وَزْنُ أَهْلِ مَكَّةَ، وَالْمِكْيَالُ مِكْيَالُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ
(اخرجه ابوداود)
وزن قابل اعتبار وزن اهل مکه و پیمانه از اهل مدینهاست.
صاع یا پیمانهای که رسول الله صلى الله عليه وسلم آن را بیان نموده، پیمانه اهل مدینه بوده و برابر با پنج رطل و یک سوم بهرطل بغدادی قدیم است و این همان پیمانه رسول الله صلى الله عليه وسلم است، همانگونه مالک و اهل حجاز گفتهاند و بهاوزان امروزی(2.176) کیلو گرام میباشد.
بدين اساس کلمه «مطلق» قید را منع نمیکند و این در كتاب «نظام اسلام» در عین همین صفحات که شما سوال مطرح نمودید واضح و روشن است و در آنجا واضح میسازد که مجتهد در چهار حالت باید از رأی خود بر گردد، با وجودیکه تذکر دادهاست که اجتهادش در حق خودش حکم الله سبحانه وتعالی شمرده میشود و مخالفت از آن بهگونه مطلق برایش جائز نیست، موضوع مقلد نیز بههمین گونهاست، بدون در نظرداشت اختلاف ميان ترجيحاتی که برای مقلد جائز گردانيده تا مبنی بر آن رأی را که مطابعت کرده بود ترک کند، با ترجيحات مجتهد چون مجتهد بر دلائل و قوت آن تمرکز دارد، اما ترجيحات برای مقلد چه مقلد متبع باشد یا عامی همان طور میباشد که در بالا تذکر دادهشد.
خلاصه سخن اینکه برای مقلد بهشکل مطلق جایز نیست تا بدون موجب رأی مجتهدی را که تقلید میکند ترک نماید؛ مگر اینکه موجبی برای ترک آن دریابد و مطابق ترجيحات رأی غیر آن را برگزیند که حالات ترجیح قبلاً توضیح دادهشد. فرق نمیکند که مجتهد باشد یا مقلد؛ بنابر این کلمه «مطلق» تقید را منع نمیکند و مانند نص مطلق است که ممکن است مقید گردد.
امیدوارم پاسخ خود را در رابطه بهچگونهگی کاربرد کلمه «مطلق» گرفتهباشید؛ و اینک باید تذکر بدهم که روش طرح پرسش شما درست و دقیق نبود. زیرا وجوه پرسش تان بهگونه بود که گویا برداشت خودت از کاربرد کلمه مذکور کاملاً دقیق باشد، و اینکه خلاف تثقیف شما بکار رفتهاست؛ بهعبارت دیگر هنگامیکه ما خطاء را در اجتهاد مجتهد بدانیم باید آن را ترک نموده و بهرأی صواب عمل نمائیم، پس چگونه ما از شیخی تقلید نمائیم و بعداً بدانیم که او فاسق یا منافق است، هنوز در تقلید خود باقی باشیم؟ مگر متوجه نشدهايد که صيغه پرسش تان بهاين شکل مناسب نيست؛ الله سبحانه وتعالی برهمه ما رحم کند.
دوم تنازل حضرت عثمان رضی الله عنه
موضوع تنازل حضرت عثمان رضی الله عنه از رای خودش و تقلید از حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما موافق بر شرطِ بود که حضرت عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه برایش در نزد بزرگان صحابه پیش کش نمود و حضرت عثمان رضی الله عنه با آن موافقت کرد، هیچیک از اصحاب بر این عمل انگشت انتقاد نگذاشتند. این بود آنچه که شما از آن پرسش نمودید و من بهنقل و تفصيل آن پرداختم و با استفاده از فرصت ضروت میدانم تا بهبعضی موضوعات دیگر نیز اشاره کنم.
- در کتاب «أصول السرخسی» تأليف محمد بن أحمد بن أبی سهل شمس الأئمه السرخسی متوفى: 483هـ.ق چنین آمدهاست: "سپس عمر رضی الله عنه موضوع را بهشورای شش نفری محول نمود و آنها بهاین نتیجه رسیدند که مسئله تعیین خلیفه را بهعبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه محول نمایند؛ و عبدالرحمن بعد از اینکه از بحث پیرامون موضوع خارج شد، موضوع را بهعلی کرم الله وجهه تقدیم نمود مبنی بر این شرط که مطابق اجتهادات ابوبکر و عمر رضی الله عنهما عمل کند و او-علی کرم الله وجهه- در پاسخ گفت: بهکتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم عمل مینمایم و سپس بهرأی خود اجتهاد میکنم. وقتیکه موضوع بهعثمان رضی الله عنه پیش کش گردید او شرط را پذیرفت و بهآن راضی شد و از ایشان تقلید نمود.
- در کتاب «البداية والنهایه» تأليف ابن کثیر چنین آمدهاست: برخیز و بهسوی من بیا ای علی! علی رضی الله عنه برخواست و در زیر منبر بهجانب وی رفت سپس عبدالرحمن بن عوف دستش را گرفت و برایش گفت: آیا تو با ما بر کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم و بهتقلید از اعمال(اجتهادات) ابوبکر و عمر رضی الله عنه بیعت میکنی؟ علی رضی الله عنه گفت: ای بار خدایا نمیتوانم! ولی با سعی خویش و طاقت انسانیام.
- در کتاب «تاریخ الرسل والملوک» تأليف طبری چنين بيان شدهاست: وعلی رضی الله عنه را فرا خواند و سپس گفت: عهد و میثاق الله سبحانه وتعالی بر عهده توست، تا آنگاه که بر کتاب الله و سنت رسولش صلی الله علیه وسلم و سیرت خلفای راشدین رضوان الله علیهم بعد از رسول صلی الله عليه وسلم عمل میکنی؟ علی گفت: آرزو دارم بهتوانائی و طاقت علمیام عمل نمایم و فعلی را انجام دهم.
- بدين اساس این مسئله حتی در دوره معاصر هم یک امر معروف بودهاست، مثل اینکه در مجله دانشگاه اسلامی مدینه منوره در ستون بحث علمی سال 1423هـ.ق مطابق 2002م، چنین آمدهاست: عبدالرحمن بن عوف مسلمانان را در مسجد جمع نمود. بعد از آن علی رضی الله عنه را صدا زد و برای عبدالرحمن انتخاب خلیفه تفویض شدهبود بر اینکه با هر کسیکه بیعت کند مسلمانان بهتبعیت از وی بیعت میکنند و عبد الرحمن دستش را بالای دست علی گذاشت و گفت: با تو بیعت میکنیم بر اینکه بر کتاب الله و سنت رسولش و اجتهاد شیخین-ابوبکر و عمر- عمل نمایی! علی برعمل بهاجتهاد شیخین موافقت نکرد بلکه گفت: بهرأی خود اجتهاد میکنم، عبدالرحمن دستش را رها کرد و عثمان رضی الله عنه را نداء کرد و او بهتبعیت از اجتهاد شیخین موافقت نمود.
چنانچه که گفته شد این روایات در کتب معتبر بيان شدهاست و اگر در هر یکی از کتب بهجزء «اصول سرخسی» نمیآمد باز هم اعتماد بر آن ممکن بود، و این نشان میدهد که حضرت عثمان رضی الله عنه از رأی خودش تنازل نموده و بهاجتهاد شیخین عمل کردهاست. باوجود اینکه در روایاتِ صحیح ذکر نشده که حضرت عبدالرحمن بن عوف پرسش را در مورد پذیرش امر خلافت با حضرت علی آغاز کرد و سپس بهحضرت عثمان رجوع کرد، و بدون شک طبق اين روایات، نخست با درخواست از عثمان بدون درخواست از علی شروع نمود، ولی تذکر رفتهاست که عبدالرحمن بن عوف از دست عثمان گرفت و شرط را برایش گفت و او در نزد بزرگان صحابه قبول نمود، پس شرط(تقليد از شیخين) در تمام روایات ثابت بوده برابر است که این را عبدالرحمن بن عوف با علی رضی الله عنه آغاز کردهباشد یا این پیشنهاد مستقیماً از عثمان رضی الله عنه صورت گرفتهباشد.
- بخاری در صحیح خود از زهری روایت کردهاست که حُمَید بن عبدالرحمن وی را خبر داد که مسور بن مخرمه بهاو گفتهاست: آنانی را که حضرت عمر رضی الله عنه مسؤلیت دادهبود، تمام شب مشوره نمودند تا اینکه صبح شد و ما با عثمان رضی الله عنه بیعت کردیم؛ مسور گفت: بعد از گذشت پاسی از شب، عبدالرحمن دروازه اتاق مرا تک تک نمود تا اینکه بیدار شدم سپس گفت: هنوز تو را در خواب میبینم، قسم بهالله جزء اندکی از شب را خواب نشدهام، سپس گفت: عثمان را برای من فرا خوان و بهادامه گفت: علی را برای من فرا خوان، هنگامیکه نماز صبح را بر مردم خواند سپس بعد از ادای نماز جمع شدند، عبد الرحمن شهادت خواند و گفت: اما بعد، ای علی! من آرای مردم را دیدم عثمان و علی را هم ردیف نیافتم، هیچ حرجی را بر نفس خود راه مده سپس بهعثمان گفت: با تو بر کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم و متابعت از عمل کرد دو خلیفه راشده بیعت مینمایم، پس عبدالرحمن با او بیعت کرد و سپس مردم اعم از مهاجرين و انصار و امرای جهاد و سائر مسلمانان با وی بیعت کردند.
عبد الرزاق صنعانی در تصنیف خود از مِسوَر بن مخرمه روایت نموده که فرمود: عبدالرحمن بن عوف در شب سوم ایام شوری نزدم آمد بعد از اینکه قسمتی از شب گذشته بود و مرا در خواب یافت و گفت: بیدارش کنید و سپس مرا بیدار کردند و گفت: آیا تو را هنوزهم در خواب میبینم، قسم بهالله از سه شب و روز بدین سو چشمانم خواب را ندیدهاست. برو فلانی و فلانی را برای من فرا خوان و جمعی از سابقون و اهل انصار نیز حضور داشتند، سپس گفت: برای من علی را فراخوان سپس گفت: عثمان را برای من فراخوان. سپس گفت: اما بعد، من نظریات مردم را دیدم عثمان وعلی رضی الله عنهما را از دید رأی عام مساوی نیافتم، ای علی! مگذار که نفست بر تو چیره شود، سپس گفت: ای عثمان! عهد و میثاق الله و رسول صلی الله علیه وسلم بر عهده توست تا بر کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم و دو خلیفهای که بعد از وی عمل کردهاند عمل نمایی، عثمان رضی الله عنه پذیرفت. پس دستش را بالای دست عثمان رضی الله عنه گذاشت و با او بیعت کرد، پس از آن مردم با وی بیعت کردند و بعد از آن علی رضی الله عنه با وی بیعت کرد و خارج شدند.
خلاصه کلام اینکه تنازل عثمان و قبول شرط تنازل از رأیاش در تمام روایات ذکر گردیدهاست، برابر است که در آن حرفی نسبت بهضعیف بودنش باشد و یا گمان ضعف در آن نبوده و صحیح باشد. در تمام این روایات وارد شده که عبدالرحمن بن عوف بهشرطی با عثمان رضی الله عنه بیعت نمود که از اجتهادات دو خلیفه قبلی تقلید نماید؛ و عثمان رضی الله عنه با شرط تقلید از حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما موافقت نمود. بهاین معنی که هر قضیهای که در زمان حضرت عثمان رضی الله عنه بهوقوع پیوسته بود در آن اجتهاد نمیکند، بلکه از حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما تقلید مینماید، در صورتیکه آن حادثه در عهد حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما بهوقوع پیوسته باشد و آنها بر آن حکم نمودهباشند. این شرط تقلید حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما در قضایای معین بوده که حضرت عثمان رضی الله عنه بدون اینکه احدی از صحابه با آن اعتراض کند موافقت کردهاست و این اجماع میباشد.
سوم ارزش عمل
در رابطه بهپرسش شما که گفتهاید: اگر علم معینی را تدریس نماید و هدف تان رضای الله و هم کسب مادی باشد، آیا ممکن است که در یک عمل دو ارزش تحقق یابد؟ بهپاسخ این پرسش شما وضاحت موارد ذیل ضروری است:
- اصل در افعال تَقَّید(خویشتن را بند کردن) بهحکم شرعی میباشد، بدین اساس لازم است هر عمل که انسان انجام میدهد موافق شرع باشد. چنانچه در عبادات بهآن التزام میکنند و همچنان در معاملات، تجارت و اخلاق نیز بهاین شکل ملزم باشد و در کمک بهغریق نیز همچنین است. بدين اساس که بر بنده واجب است تا در تمام اعمال ارتباطاش را با خالق درک کند و طبعاً التزام و پابند بودن بهحکم شرعی که فرموده الله است، دارای اجر بوده که «جنت» را در پی داشته و رضای الله سبحانه وتعالی از این بزرگتر است.
- ارزش اصطلاحاً دارای معنی است و آن قصد عمل کننده از عمل میباشد(آنچه را که از تحقق فعلاش میخواهد). بناً لازم است هر عمل کننده دارای هدفی باشد که بههمان هدف عملاش را انجام میدهد و همین قصد و هدف را ارزش عمل گویند. بنابر این تمام اعمال را که انسان انجام میدهد دارای ارزشی است که انسان هنگام اقدام بهعمل آن را مراعت مینماید، در غیر آن عمل مجرد و عبث خواهد بود. نباید انسان بهاعمال بیهوده اقدام کند بلکه لازم است که انسان ارزش اعمال را حین قیام بهعمل که بههمان منظور عمل را انجام میدهد مراعت نماید، این بود معنی اصطلاحی ارزش.
- با تحقیق و پژوهش پیرامون واقعیت تمام اعمال و آنچه از انجام دهنده عمل ظاهر میشود، هدف بارز و آشکار شدن از آن این است: عمل یا دارای ارزش مادی است؛ مانند: اعمال تجارتی، زراعتی وصناعنتی... زیرا مقصد از اقدام بهاین اعمال بهدست آوردن فوايد مادی است و این در زندگی دارای ارزش است، و عمل گاهی دارای ارزش انسانی میباشد؛ مانند: نجات دادن غرق شده و کمک بهکسیکه وضعیت نابسامان دارد، زیرا مقصد از انجام این عمل نجات انسان است بدون در نظرداشت رنگ، جنس، دین و هر اعتبار دیگری غیر از انسان بودنش. و گاهی هم عمل دارای ارزش اخلاقی است؛ مانند: صداقت، امانت، گذشت، زیرا مقصود از اینها ناحیه اخلاقی آن است بدون در نظرداشت فوائد و بدون در نظرداشت انسان بودن، چون اخلاق با غیر انسان نیز مراعت میشود؛ مانند: ترحم بر حیوانات و پرندگان... و اگر در عمل اخلاقی خساره مادی هم باشد تحقق ارزش آن واجب است و آن ناحیه اخلاقی است و یا هم ارزش عمل روحی میباشد؛ مانند: عبادات... زیرا هدف از آن فوائد مادی نیست و ناحیه انسانی نیز نمیباشد و نه هم مسائل اخلاقی است، بلکه مقصود از آنها مجرد عبادت است.
بنابر این لازم است که فقط ارزش روحی آن بدون در نظرداشت سایر ارزشها مراعت شود. این ارزشها بهذات خود نه از دیگر برتری دارند و نه هم برابرند، زیرا در میان آنها خصائصی دیده نمیشود که بر بنیاد آن قاعده بعضی را با بعضی دیکر مساوی و یا یکی را بر دیگر برتری داد، و در حقیقت اینها نتایج است که انسان حین انجام عمل آنها را هدف قرار میدهد، لذا گذاشتن آن در میزان واحد ممکن نیست و بهمعیار واحد قیاس هم نمیشوند، زیرا آنها باوجودیکه ضد یک دیگر نباشند حد اقل مخالف یک دیگر اند. لیکن تمام این افعال که در آنها ارزشهای مادی، انسانی و اخلاقی تحقق مییابد لازم است تا مسلمان آنها را با التزام بهحکم شرعی و بهمنظور نائل شدن بهرضای الله سبحانه وتعالی انجام دهد-رضای الله با اذن او سبحانه وتعالی بهمسلمانی که ملتزم بهحکم شرعی در تمام ارزشها باشد تحقق مییابد.
- بنابر این پرسش تان پیرامون شغل تعلیم با توجه بهاینکه شما وظیفه دارید و بهدرآمد مادی هم نیاز دارید، شما ارزش مادی را قصد کردید اما رضای الله سبحانه وتعالی نتیجه التزام بهحکم شرعی است و آن بهاجازه پروردگار در تمام اعمال تحقق مییابد تا هنگامیکه انسان با اطاعت الله سبحانه وتعالی عمل را انجام میدهد، این متعلق بهمسئله احکام شرعی است و بهمسئله ارزش ارتباطی ندارد-شما با التزام بهحکم شرعی رضای الله سبحانه وتعالی را در ارزش مادی، روحی، اخلاقی و انسانی نایل میشوید.
بدين اساس رضای الله سبحانه وتعالی ارزش جدا از ارزشهای چهارگانه نیست، بلکه در تمام ارزشهای چهارگانه تحقق مییابد. البته زمانیکه بنده حین انجام عمل برای تحقق این ارزشها بهحکم شرعی پابندی از خود نشان دهد. بهگمان شما در ابتدا در شغل تدریس تنها ارزش مادی وجود دارد با وجود اينکه پابندی بهحکم شرعی داشتهباشید و در طلب علم تنها ارزش روحی میباشد، در صورتیکه واقعیت چنین نیست که شما گمان کردهاید، بلکه رضای الله سبحانه وتعالی مختص بهکدام ارزش نبوده و یکجا با تمامی ارزشها میباشد تا وقتیکه مسلمان در حین مراعت کردن ارزش اعمال پابندی بهحکم شرعی داشتهباشد.
- پس رضای الله بهاذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن تاجر بهحکم شرعی در تجارتش متحقق میشود؛ در حالیکه ارزش مادی را بدست میآورد.
- رضای الله بهاذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن نمازگذار بهحکم شرعی در نمازش متحقق میشود؛ در حالیکه ارزش روحی دارد.
- رضای الله بهاذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن صادق(راستگوی) بهحکم شرعی در کلامش متحقق میشود؛ در حالیکه ارزش اخلاقی دارد.
- رضای الله بهاذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن بهحکم شرعی برای کسیکه بهشخص مصیبت زده کمک میکند متحقق میشود؛ در حالیکه ارزش انسانی دارد.
در اخير بايد گفت، شما با شغل معلمی که دارید ارزش مادی در آن تحقق مییابد و تا زمانیکه علم را با التزام بهحکم شرعی بیاموزانید الله سبحانه وتعالی را نیز راضی خواهید ساخت. لیکن اینگونه گفته نمیشود که با این شغل تان ارزش مادی را متحقق میسازید. زمانیکه نماز خواندید و روزه گرفتید ارزش روحی را متحقق میسازید. پس ارزش «اصطلاح» است و بهسوی معنی اصطلاحی بر میگردد، بههمان معنی موقوف میباشد. از الله متعال خواهانم که این پاسخ کافی باشد.
برادر شما عطا بن خلیل ابورشته