جمعه, ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۱/۲۹م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

حكم ركاز

  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

 السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

الله سبحانه وتعالی شما را حفظ نماید. می‏خواهم توضح دهيد که بحث رکاز-اموال پنهان شده در زمين- چرا در باب خراج گذاشته‏ شده نه در باب زکات، و آیا وقتی ركاز به‏حد نصاب برسد خمس(پنجم حصه) از آن گرفته می‏شود يا خير؟

پاسخ:

و عليكم السلام و رحمت الله و بركاته!

امام بخاری و مسلم از ابن شهاب، سعید بن مسیب و ابو سلمه بن عبدالرحمن از طریق حضرت ابو هریره رضی الله عنه روايت نموده‏اند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

وَفِي الرِّكَازِ الخُمُسُ

در رکاز(پرداخت) خمس(پنجم حصه) می‏باشد.

ركاز عبارت از اموال پنهان شده قدیمی و یا رگ‏های معین از معادن می‏باشد. و هرکه در ملکیت خود(چه زمین باشد یا خانه) آن را دریافت، پس وی مالک آنست. و کسی‏که در زمین یا خانه شخص دیگری رکاز یا معدنی را یافت؛ آن از صاحب زمین یا خانه می‏باشد نه از یابنده‏اش. و به‏مجرد دریافت «رکاز» خمس واجب شده و تأخیر در پرداخت آن به‏بیت المال جواز ندارد.

اما اين‏كه خمس زکات است یا فيء(ملكيت دولت که بدون جنگ حاصل شود)، پس پاسخ چنین است که آن فیء است نه زكات. از جمله دلایل در این مورد، آن‏چه ابوعبید از مجالد و او از شعبی روایت کرده می‏باشد: شخصی هزار دیناری را یافت که در بیرون از شهر دفن شده‏بود و آن را نزد عمر بن خطاب رضی الله عنه آورد. پس عمر رضی الله عنه دو صد دینار آن را خمس گرفته و باقی را به‏خود آن شخص سپرد. و آن دوصد دینار خمس را بین مسلمانانی كه نزدىش حاضر بودند تقسيم نمود تا آن‏كه قسمتی از آن زیاده شد و عمر رضی الله عنه فرمود: كجاست صاحب پول‏ها؟ آن شخص بر خواسته آمد و عمر رضی الله عنه برايش فرمود: بگير اين دينارهای زياده نیز از تو باشد.

روایت شعبی بیانگر این است که آن‏چه عمر رضی الله عنه از یابنده رکاز گرفت آن خمس بوده و چهار حصه باقی را به‏یابنده رکاز واپس نمود، و نیز واضح می‏شود که خمس گرفته‏شده زکات نبوده بلکه آن به‏منزله  فیء می‏باشد. زيرا اگر زکات می‏بود باید به‏مستحقین زکات داده می‏شد و هرگز از آن به‏یابنده رکاز نمی‏داد؛ چون‏که وی غنی بوده و دادن زکات برای غنی جواز ندارد.

بنابرين قيمت ركاز هر چندی كه باشد چهار از پنج حصه آن برای یابنده و حصه پنجم به‏بيت المال سپرده می‏شود، و از این‏که آن زکات نیست موقوف به‏نصاب نمی‏باشد. بناً برابر است که ارزش «رکاز» در حد نصاب باشد یا خیر؛ واجب است که پنجم حصه آن به‏بیت المال مسلمانان داده‏شود. چون‏كه در زمان کنونی برای مسلمين بيت المالی وجود ندارد؛  ازین‏رو یابنده «رکاز» باید حصه پنجم آن را در امور عام المنفعه مصرف نموده یا به‏نیازمندان کمک نماید... و یا آن‏چه را که شریعت الله سبحانه وتعالی نیکو شمرده انجام دهد.

برادر شما عطا بن خليل ابورشته

 

ادامه مطلب...

حقیقت نماز استخاره

  • نشر شده در فقهی

پرسش:

السلام عليکم و رحمت الله و برکاته!

شيخ بزرگوار! می‏خواهم در مورد حقيقت نماز استخاره معلوماتی داشته‏باشم و آن اين‏که آيا استخاره کننده(مستخير) بعد از استخاره‏اش چيزی را در خواب می‏بيند؟ لطف نموده پاسخ اين پرسش را برایم ارایه فرماید.

پاسخ:

و عليکم السلام و رحمت الله و برکاته!

بدون شک پيامبر اسلام صلی الله عليه وسلم نماز استخاره را به‏صورت واضح و روشن بيان فرموده‏است. در حديثی که امام بخاری و ديگران از جابر ابن عبدالله رضی الله عنهما روايت نموده‏اند که گفت: رسول الله صلی الله عليه وسلم استخاره را در تمام امور مانند سوره‏های قرآن برای ما تعليم می‏‏داد و می‏‏فرمود: هرگاه يکی از شما قصد کاری را داشت بايد دو رکعت نماز نفل بخواند و بگويد:

اَللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْتَخِيْرُكَ بِعِلْمِكَ وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ وَأَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ الْعَظِيْمِ، فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلَا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلَا أَعْلَمُ وَأَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوْبِ، اَللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ(هَذَا الْأَمْرَ...) خَيْرٌ لِّي فِيْ دِيْنِيْ وَمَعَاشِيْ وَعَاقِبَةِ أَمْرِيْ وَعَاجِلِ اَمْرِيْ وَ آجِلِهِ فَاقْدُرْهُ لِيْ وَ يَسِّرْهُ لِيْ، ثُمَّ بَارِكْ لِيْ فِيْهِ، وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ ­(هَذَا الْأَمْرَ...) شَرٌّ لِّي فِيْ دِيْنِيْ وَمَعَاشِيْ وَعَاقِبَةِ أَمْرِيْ، وَفِيْ عَاجِلِ اَمْرِيْ وَ آجِلِهِ فَاصْرِفْهُ عَنِّيْ وَاصْرِفْنِيْ عَنْهُ وَاقْدُرْ لِيَ الْخَيْرَ حَيْثُ كَانَ ثُمَّ اَرْضِنِيْ بِهِ

(رواه بخاری)

ای الله! من به‏سبب علمت از تو طلب خیر می ‏کنم و به‏سبب قدرتت از تو طلب قدرت می‏نمایم و از فضل عظیم تو می ‏خواهم، چون: تو توانایی و من ناتوانم، تو می‏دانی و من نمی‏‌دانم، تو بسیار دانای غیبی. ای الله! اگر می‏دانی که این کار… برای دین، دنیا و عاقبتم خیر است آن را برای من مقدر و آسان گردان، و سپس در آن برکت بیانداز، و اگر می‏دانی که این کار… به‏مصلحت دین، دنیا و عاقبتم نیست، آن را از من دور کن و مرا از آن منصرف نما و خیر را هرجا که هست برایم مقدر فرما و مرا از آن خشنود نما.

از اين حديث کيفيت و چگونه‏گی نماز استخاره واضح می‏گردد. بناً هرکه قصد استخاره را داشت دو رکعت نماز نفل به‏نيت استخاره بخواند و بعد از ادای نماز دعای استخاره که در فوق ذکر شد را بخواند. بدين ترتيب نماز و دعای استخاره به‏پايان می‏رسد، و همين است کيفيت نماز استخاره؛ ليکن چند امور ديگری نيز به‏نماز استخاره تعلق دارد که در زير بيان می‏شود:

  1. هرگاه شخصِ به‏کاری تصميم گرفت البته بعد از اين ‏که تمام جوانب آن را تحقيق و بررسی نمود و در نتيجه‏ی آن کار را به‏نفع و مصلحتش خواند و تصميم به‏انجام دادن آن گرفت، در اين وقت دو رکعت نماز نفل بخواند و بعد از آن دعای استخاره را بخواند و به‏کار خود اقدام نمايد، در حقيقت اين شخص از الله سبحانه وتعالی خيرش را در خصوص اين کار خواسته است. به‏اين معنی که اگر خيرش در آن بود آن را آسان بگرداند و يا او را از آن کار منصرف سازد اگر به‏خيرش نباشد.

يعنی بعد از تحقيق و بررسی همه جانبه و تصميم به‏کار مطلوبش نماز و دعای استخاره را خوانده و به‏انجام دادن آن اقدام نماید. لذا نماز و دعای استخاره خوانده نمی‏شود مگر بعد از تحقيق و بررسی همه جانبه و تصميم به‏کار مطلوب؛ زيرا در حديث گفته‏شده است: 

إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِالأَمْرِ، فَلْيَرْكَعْ رَكْعَتَيْنِ مِنْ غَيْرِ الفَرِيضَةِ، ثُمَّ لِيَقُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ...

(رواه بخاری)

هرگاه کسی از شما قصد کاری را داشت بايد دو رکعت نماز نفل بخواند، و بعد بگويد: يا الله! من از تو به‏سبب علمت طلب خير می‏کنم...

  1. این ثابت نشده که پيامبر صلی الله عليه وسلم موضوع استخاره را به‏ديدن خواب ارتباط داده‏باشد. چنان‏که از کثرت راهنمائی پيامبر صلی الله عليه وسلم مردم را به‏فعل استخاره معلوم می‏شود؛ چون: نتيجه آن را پيامبر صلی الله عليه وسلم به‏خواب ارتباط نداده‏است. چنان‏که در حديث حضرت جابر رضی الله عنه آمده‏است:

... فَاقْدُرْهُ لِي وَيَسِّرْهُ لِي، ثُمَّ بَارِكْ لِي فِيهِ وقوله: فَاصْرِفْهُ عَنِّي وَاصْرِفْنِي عَنْهُ، وَاقْدُرْ لِي الخَيْرَ حَيْثُ كَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِي...

... و اگر می‌دانی که این کار… به‏مصلحت دین، دنیا و عاقبتم نیست، آن را از من دور کن و مرا از آن منصرف نما و خیر را هرجا که هست برایم مقدر فرما...

از اين متن حديث واضح می‏شود که پيامبر صلی الله عليه وسلم موضوع استخاره را به‏ديدن خواب ارتباط نداده، بلکه آن را مربوط به‏آسان گردانيدن و تقدير آن از طرف الله سبحانه وتعالی ساخته است. يعنی هرگاه شخص به‏انجام آن‏چه استخاره نموده سعی و تلاش نمايد پس اگر آن کار برايش خير بود الله سبحانه وتعالی آن را برايش آسان می‏سازد و در غير آن او را از آن کار منصرف می‏سازد؛ چون: استخاره به‏معنای اين است که شخص اختيار و تصميم کار خود را به‏الله سبحانه وتعالی می‏سپارد تا او سبحانه وتعالی برايش امری را اختيار نمايد، گويا مستخير(استخاره کننده) در اقدام به‏عمل پيش بينی شده‏اش اختيار ندارد، و اگر الله سبحانه وتعالی برای استخاره کننده چيزی را نخواست او را از آن کار منصرف می‏سازد.

  1. بدون شک از فرموده پيامبر صلی الله عليه وسلم که در حديث حضرت جابر رضی الله عنه چنین آمده:

فَاصْرِفْهُ عَنِّي وَاصْرِفْنِي عَنْهُ، وَاقْدُرْ لِي الخَيْرَ حَيْثُ كَانَ، ثُمَّ أَرْضِنِي

... و اگر به‏مصلحت دین، دنیا و عاقبتم نیست، آن را از من دور کن و مرا از آن منصرف نما و خیر را هرجا که هست برایم مقدر فرما...

بعضی‏ها چنين فهميده‏اند که انشراح الصدر يا به‏اصطلاح ميلان قلبی به‏سوی کار مطلوب نشانه‏ای از اختيار الله سبحانه وتعالی است که با ظهور اين نشانه شخص استخاره کننده به‏سوی آن عمل حرکت نمايد و با انقباض يا عدم ميلان قلب از آن منصرف شود، چون منصرف شدن استخاره کننده از کارش با اعراض و انقباض قلب حاصل می‏شود. امام شوکانی در«نيل الاوطار» به‏نقل از نووی گفته‏است: "خوب است که بعد از استخاره به‏نشانه انشراح الصدر يا ميلان قلبی عمل شود، ليکن اين کار از هوای نفس که قبل از استخاره بود سرچشمه نگرفته‏باشد و استخاره کننده بايد تصميم قبلی خود را کاملاً ترک نمايد در غير آن طالب هوای نفس محسوب می‏شود و نه طلب کننده خير از الله سبحانه وتعالی. در غیر آن تصميم قبلی و اختيار نفس خود را ترک کرده‏بود نیز طالب خير از طرف الله سبحانه وتعالی محسوب می‏‏شود.

ليکن اين نشانه(انشراح الصدر يا ميلان قلبی) چون کدام نص(دلیل شرعی) در مورد آن وارد نشده قابل ترجيح نبوده و صحيح دانسته نمی‏شود، اما حديثی که در اين مورد عده‏ای به‏آن اعتماد کرده‏اند نزد محققين سند درستی ندارد و حديث مذکور اين است:

ابن سنی در کتاب «عمل اليوم والليلة» گفته: خبر داد برای ما ابو العباس ابن قتيبه عسقلانی، حديث بيان کرد به‏ما عبيد الله بن حميری، ابراهيم ابن علاء ابن نضر ابن انس بن مالک، حديث بيان کرد به‏من پدرم از پدرش و از پدر کلانش که گفت: رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود:

يَا أَنَسُ، إِذَا هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَاسْتَخِرْ رَبَّكَ فِيهِ سَبْعَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ انْظُرْ إِلَى الَّذِي يَسْبِقُ إِلَى قَلْبِكَ، فَإِنَّ الْخَيْرَ فِيهِ

ای انس! هرگاه قصد امری را داشتی از الله سبحانه وتعالی هفت مرتبه استخاره نما، بعد متوجه قلبت باش که چه چيز برايت روشن می‏شود، چون خير در آن است.

ابن حجر در فتح الباری گفته است: ...نووی در کتاب اذکار فرموده: بعد از استخاره طبق آن‏چه از انشراح الصدر برايش ايجاد شده انجام دهد، به‏دليل حديث انس که نزد ابن سنی آمده: هرگاه تصميم امری را داشتی هفت مرتبه از الله سبحانه وتعالی استخاره نما باز متوجه قلبت باش که چه برايت ايجاد می‏شود چون خير در آن است، اگر صحت اين حديث درست ثابت شود قابل اعتماد است وليکن سند آن واهی و غير قابل اعتماد است.

بنابرين تنها يک مسئله باقی مانده که ما آن را در نقطه اول تذکر داديم و آن اينست که حديث اين را می‏رساند که استخاره بعد از اتخاذ تصميم به‏انجام يک عمل مبنی بر اين‏که مستخير معلومات دقيق و همه جانبه در مورد ارجحيت آن داشته‏باشد، انجام داده می‏شود... و دليل بر دقت فهم اين مسئله حديثی است که حاکم در مستدرک از ابو ايوب انصاری رضی الله عنه روايت نموده که رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود:

اِكْتُمِ الْخِطْبَةَ ثُمَّ تَوَضَّأْ فَأَحْسِنِ وُضُوءَكَ، ثُمَّ صَلِّ مَا كَتَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَكَ، ثُمَّ احْمَدْ رَبَّكَ وَمَجِّدْهُ، ثُمَّ قُلِ: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَقْدِرُ وَلَا أَقْدِرُ، وَتَعْلَمُ وَلَا أَعْلَمُ، وَأَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ، فَإِنْ رَأَيْتَ لِيَ فِي فُلَانَةٍ، يُسَمِّيهَا بِاسْمِهَا - خَيْرًا لِي فِي دِينِي وَدُنْيَايَ وَآخِرَتِي فَاقْدُرْهَا لِي، فَإِنْ كَانَ غَيْرُهَا خَيْرًا لِي فِي دِينِي وَدُنْيَايَ وَآخِرَتِي فَاقْدُرْهَا لِي

خِطبه(خواستگاریت) را پنهان نگهدار به‏صورت درست وضو بگير، بعد آن‏چه برايت الله سبحانه وتعالی مقرر نموده(دو رکعت نماز نفل) بخوان، بعد از آن الله سبحانه وتعالی را به‏پاکی ياد کن و بگو: ای الله! تو قادر هستی و من قدرت ندارم، تو ميدانی و من نمی‏دانم، تو عالم بر مغيبات هستی پس اگر در(خواستگاری) فلانه زن خيری در دين، دنيا و آخرتم باشد آن را برايم نصيب بفرما، و اگر خير دين، دنيا و آخرتم در غير آن باشد همان را برايم نصيب فرما که خيرم در آن باشد.

از اين حديث واضح می‏شود که استخاره کننده بر خواستگاری زن معينی تصميم گرفته است، ليکن آن را پنهان نگه می‏دارد و ظاهر نمی‏کند و از الله سبحانه وتعالی استخاره(طلب خير) می‏کند و اختيار امر را به‏الله سبحانه وتعالی می‏سپارد به طوری‏که اگر خيرش در آن باشد اسباب آن را برايش آسان نمايد و اگر خير در غير آن باشد همان غير را برايش آسان سازد، و اين مسئله هيچ رابطه‏ای با ديدن چيزی در خواب يا به‏انشراح الصدر ندارد.

و آخر سخن اين‏که آنچه در مسئله استخاره ترجيح داده می‏شود اين است: هرگاه شخصی تصميم به‏انجام کاری داشت بعد از اين‏که معلومات دقيق و همه جانبه در مورد ارجحيت آن کار داشته‏باشد، در اين وقت دو رکعت نماز نفل بخواند و بعد دعای استخاره را خوانده و به‏کار خويش اقدام نمايد، اين در حالی است که وی حاجتش را به‏الله سبحانه وتعالی پيش کرده تا آن را آسان نمايد و اگر خيری در آن باشد و يا از آن منصرفش نمايد و اگر به‏شر وی تمام شود. يعنی نماز و دعای استخاره را وقتی بخواند که معلومات دقيق از همه جوانب در مورد ارجحيت آن کار داشته‏باشد، چنان‏که از حديث واضح می‏شود:

إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِالأَمْرِ، فَلْيَرْكَعْ رَكْعَتَيْنِ مِنْ غَيْرِ الفَرِيضَةِ، ثُمَّ لِيَقُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ... .

هرگاه يکی از شما تصميم کاری را داشت، بايد دو رکعت نماز نفل بخواند و بعد بگويد: يا الله! من از تو به‏سبب علمت طلب خير می‏کنم... .

اين است آن‏چه از حديث استنباط و ترجيح داده می‏شود، نه اين‏که نماز استخاره را بخواند و منتظر باشد که در خواب چه می‏بيند و يا اين‏که منتظر باشد تا قلبش به‏انجام يا عدم انجام آن کار ميلان پيدا کند، زيرا حديث چنين فرموده:

إذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِالأَمْر...

هرگاه يکی از شما تصميم کاری را داشت...

و چنان‏چه اکنون گفتم اين همان چيزی است که من آن را بر بعضی اقوال ديگر ترجيح داده‏ام، والله اعلم بالصواب.

برادر شما عطا بن خليل ابورشته

ادامه مطلب...

ترک تقلید از یک مجتهد به‏ مجتهد دیگر

  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

اسلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

جناب محترم امیر صاحب، الله سبحانه وتعالی شما را در حفظ و امان خود داشته‏باشد، من یکی از شباب حزب التحرير هستم چند پرسش از کتاب «نظام اسلام» در رابطه به‏ترک تقليد داشتم، اميدوام پاسخ آن را ارائه نمائيد.

  1. در کتاب «نظام اسلام» ذکر شده‏است: شخصی که در یکی از امور از یک مجتهد تقلید و به‏قول اوعمل کند، به‏صورت مطلق حق رجوع و برگشت در آن حکم به‏قول مجتهد دیگر را ندارد.

کلمه «مطلق» در اين‏جا خلاف آن‏چه است که ما بر مبنای آن تثقيف شده‏ایم، یعنی تثقیف ما به‏گونه است که وقت خطاء در اجتهاد مجتهد را بدانيم باید آن را ترک نموده و به رأی صواب عمل کنیم، اما برداشت که من در این‏جا از کلمه «مطلق» کردم این بود: از مجتهد که در امور زندگی تقلید می‏کنیم به گذشت زمان دانسته‏شود که او فاسق یا منافق است، هنوز در تقلید خود باقی بمانیم؛ آیا هنگامی‏که دانسته‏شود مجتهدی که از آن تقلید می‏نمائیم آراء و نظریاتش ضعیف است در جستجوی رأی صواب نباشیم؟ اگر دانسته‏شود عالمی که مسئله تحریم یک امر معین را صادر کرده در استنباط تحریم این امر استدلال به‏یک حدیث بسیار ضعیف نموده‏باشد، آیا کار برد کلمه «مطلق» ما را مقید به‏پیروی از این امر ضعیف نمی‏کند؟

  1. هم‏چنین در کتاب «نظام اسلام» آمده‏است: تنازل مجتهد از اجتهادش اگر به‏مصلحت مسلمین باشد جواز دارد. می‏خواهم نتیجه این مسئله را بدانم، چون هنگامی‏که در این مورد بحث می‏شود این رأی صحیح به‏نظر نمی‏آید، آیا از طریق روایات دیگر صحت این روایت ثابت می‏شود یا تنها به‏این که در اجماع صحابه دلیل جواز برای تقلید وجود دارد، از صحت و یا عدم صحت این روایت چشم پوشی نمایم؟
  2. آیا ممکن است در انجام عمل واحد به‏بیش از یک ارزش دست یابیم یا خیر؟ طور مثال: شخصی علم معینی را تدریس می‏کند و هدف‏اش هم رضای الله سبحانه وتعالی باشد و هم بدست آوردن امور مادی.

پاسخ:

و علیکم سلام و رحمت الله و برکاته! 

اول موضوع تقلید: قبل از ارائه پاسخ به‏پرسش شما پيرامون کلمه «مطلق» که در کتاب «نظام اسلام» ذکر گردیده، می‏خواهم چند موضوع را یاد آور شوم.

  1. دلائل جواز تقلید از قرآن كريم و اجماع صحابه: دليل از قرآن کريم، قول الله سبحانه وتعالی است که فرموده‏است:

فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

[انبياء: 7]

از کسانی‏که به‏كتاب آسمانی علم دارند، بپرسيد؛ اگر اين را نمی‏دانيد.

يعنی الله سبحانه وتعالی به‏کسانی‏که علم ندارند امر کرده تا بپرسند از کسانی که داناتر از ايشان اند. پس آیت چنین بيان کرده است:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

[انبياء : 7]

پيش از تو نيز جز مردانی را كه به‏ايشان وحی فرستاده‏ایم، روانه نكرده‏ایم. از کسانی‏که به‏كتاب آسمانی علم دارند، بپرسيد؛ اگر اين را نمی‏‌دانيد.

در این آیت کلمه «فاسألوا» به‏صورت عام آمده‏است؛ بدین معنی که پرسش نمائید تا بدانید که الله متعال برای امم سابقه نیز جزء بشر را نفرستاده‏است، و این متعلق به‏آموزش و معرفت است نه به‏ایمان، و مقصد از اهل ذکر در آيت گرچه اشاره به‎اهل کتاب است، ليکن در این‏جا اهل ذکر عام وارد شده که تمام اهل ذکر را شامل می‏شود، بدین حساب مسلمانان نیز اهل ذکر اند زيرا قرآن کریم خودش «ذکر» است. چنان‏چه الله سبحانه وتعالی می‏فرماید:

وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ

[نحل: 44]

و قرآن را بر تو نازل كردئم تا اين‏كه چيزی را برای مردم روشن سازی كه برای آنان فرستاده شده‏است.

پس علمای که به‏احکام شرعی علم دارند اهل ذکر گفته می‏شوند، برابر است که شروط اجتهاد را تکميل کرده‏باشند یا به‏صورت مستقيم كسب علم نموده‏باشند؛ مقلد آنست که حکم شرعی را خواه در یک مسئله و یا هم در مسائل متعدد از غیرش(مجتهد) اخذ می‏نماید.

دليل از اجماع صحابه: از حضرت عمر رضی الله عنه روایت است که به‏حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: رأی من تابع رأی توست. و هم‏چنان از حضرت عمر فاروق رضی الله عنه به‏گونه صحیح روایت است که وقتی دو جانب متخاصم نزدش به‏قضاوت می‏آمدند، به‏قرآن و سنت رجوع می‏کرد؛ اما هنگامی خسته می‏شد و مسئله را پیدا نمی‏کرد، به‏دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه رجوع می‏کرد که حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه در آن قضیه چگونه قضاوت نموده‏است، اگر قضاوت ابوبکر صدیق رضی الله عنه را پيدا می‏کرد مطابق آن قضاوت می‏نمود.

هم‏چنان روایت است که ابن مسعود رضی الله عنه در مواردی رأی حضرت عمر فاروق رضی الله عنه را اخذ می‏نمود، و این چیزی است که در حوادث متعدد از اصحاب دیده و شنیده شده‏است، هیچ‏یک بر دیگری انگشت انتقاد نگذاشته‏اند، حتی این مسئله را اجماع سکوتی می‏نامند. علاوه بر این موضوع بیعت حضرت عثمان به‏شرط این‏که از حضرت ابوبکر وعمر رضی الله عنهما تقلید نماید صورت گرفت، هیچ‏کسی آن را رد نکرد و این درخواست از جانب حضرت عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه در حضور داشت اکثر صحابه صورت گرفت و هیچ‏کسی به‏آن انتقاد ننمود، به‏این ترتیب اجماع صحابه در ارتباط به‏جواز تقلید یک مجتهد از مجتهد دیگر واضح می‏گردد، پس به‏صورت اولی تقلید مقلد از مجتهد دیگر جایز می‏باشد.

  1. بناً هر کسی‏که از غیر خودش پیروی کند مقلد است، چون در امر تقلید مدار اعتبار اِتباع از غیر می‏باشد؛ بنابر این مردم در شناخت احکام شرعی به‏دو دسته تقسيم شده‏اند: یکی مجتهد و دیگری مقلد، زیرا در واقع هر کسی‏که حکم را اخذ می‏نماید یا به‏اجتهاد خود بدان دست یافته است و یا به‏اجتهاد شخص دیگری، یعنی مسئله از این دو حالت خارج نیست. پس تمام آنانی‏که مجتهد نیستند مقلد اند، برابر است که این مقلد متبع -مجتهد را با شناخت دلیل‏اش پیروی کند- باشند و یا هم مقلد عامی-مجتهد را بدون شناخت دلیل تقلید نماید- باشد. و برای مجتهد نیز تقلید از مجتهدین دیگر جواز دارد البته در مسائلی که قبلاً در آن اجتهاد نکرده‏باشد، در این حالت مقلد بشمار می‏رود؛ چون: اجتهاد از فرض کفائی بوده نه فرض عین. پس هنگامی‏که حکم شرعی را در یک مسئله شناخت برای مجتهد واجب نیست که در آن اجتهاد کند، بلکه جایز است در این مسئله از مجتهد دیگری تقلید کند.

اما وقتی‏که مجتهد در یک مسئله اجتهاد نمود تقلید در آن مسئله از مجتهدین دیگر برایش جائز نیست، چون در مخالفت با آن‏چه قرار دارد که به‏اجتهاد خودش به‏آن دست یافته‏است و جواز ندارد که گمان غالب خویش را ترک نماید و به‏یقین گمانش در این مسئله عمل نکند؛ مگر در چهار حالت:

اول: هرگاه دریابد دلیلی که او در اجتهادش بدان استناد کرده ضعیف است و دلیل مجتهد دیگر قویتر از دلیل اوست؛ در این حالت ترک اجتهاد خودش و پذیرفتن اجتهاد که با دلیل قوی استوار است برایش واجب می‏گردد.

دوم: اگر برایش مشخص شود که مجتهد دیگری نسبت به‏ربط دلائل از او تواناتر است یا اطلاع بیشتری نسبت به‏واقعیت دارد و دليل را بهتر می‏فهمد یا آگاهی بیشتری نسبت به‏دلائل سمعی دارد، در این صورت برای او جائز است از اجتهاد خود منصرف شود و به‏اجتهاد قوی که از خودش نیست عمل کند.

سوم: اگر خلیفه مسلمانان حکمی شرعی را تبنی(گزینش) کرد که موافق به‏اجتهادش نبود، در این صورت واجب است عمل به‏اجتهاد خود را رها کند و به‏تبنی خلیفه عمل نماید. چون اجماع صحابه بر این است که «امر امام اختلاف را بر می‏دارد،» و این‏که دستور وی بر تمام مسلمانان نافذ است.

چهارم: نظری موجود باشد که در آن وحدت کلمه مسلمین حاصل شود که در این صورت برای مجتهد جائز است آن‏چه را که با اجتهادش به‏آن رسیده رها کند و حکمی را بپذیرد که اتحاد مسلمانان بر آن است؛ شبیه آن‏چه که هنگام بیعت با حضرت عثمان رضی الله عنه واقع شد.

اما مقلد هنگامی‏که در مسائل شرعی از یکی از مجتهدین تقلید نموده و به‏قول آن‏ها عمل کرد پس برگشتش از آن در آن حکم به‏مجتهد دیگر جائز نیست، مگر به‏دلائل ترجیحی که به‏منظور طلب رضایت الله سبحانه وتعالی به‏آن رسیده‏است، و از جمله  ترجیحات قرار ذئل اند:

فقاهت و دانائی: از ابن مسعود رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

 يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ فَقُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، ثَلَاثَ مِرَارٍ، قَالَ: «هَلْ تَدْرِي أَيُّ النَّاسِ أَعْلَمُ؟ قُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ: «فَإِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ أَبْصَرُهُمْ بِالْحَقِّ إِذَا اخْتَلَفَتِ النَّاسُ

(این حدیث را حاکم در مستدرک روایت نموده وگفته صحیح الاسناد است، ولی شیخین آن را روایت نکرده‏اند).

ای عبد الله! گفتم: بلی حاضرم یا رسول الله صلی الله علیه وسلم و سه مرتبه تکرار کردم، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آیا می‏دانی‏که داناترین مردم کدام ها اند؟ گفتم: اَلله ورسولش داناتر اند، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: به‏تحقیق دانان‏ترین مردم بیناترین شان بر حق(حلال و حرام)است، هنگامی‏که مردم اختلاف می‏کنند.

بنابر این مقلد باید عالم‏تر را ترجیح دهد. عدالت مجتهدی که مقلد از او تقلید می‏کند وعلم را از وی اخذ می‏نماید بدین‏گونه که علم شرعی از کسی‏که به‏فسق معروف است گرفته نمی‏شود.

اقتران حکم با دلیل: اگر مقلد عالِمی را بدون شناخت دلیل تقلید نمود و سپس برایش فرصت تعلیم مهیا شد و دلیل مجتهد دیگری را نیز دانست، به‏این مقلد جائز است حکمی را تقلید نماید که با دلیل نزدیک‏تر است و حکم کسی را که بدون معرفت دلیل أخذ نموده بود ترک کند.

ترجيحات فراوانی وجود دارد که مطابق به‏احوال مقلدین مختلف می‏باشد حتی برای عامی اعتماد و اطمنان نسبت به‏عالمی که از آن حکم را می‏گیرد کفایت می‏کند. هم‏چنان به‏مقلد جائز است مجتهدی را که از وی تقلید می‏نمود، ترک کند و به‏مجتهد دیگری انتقال نماید، در صورتی‏که نزدش ترجیحی از ترجیحات وجود داشته و به‏منظور طلب رضای الله متعال به‏آن عمل كند، بدین معنی که بدون موجودیت ترجيحی نمی‏تواند به‏مجتهد دیگر برگردد که در این صورت پیروی از هوای نفس بوده و آن نهی شده‏است. چنان‏که الله متعال فرموده‏است:

فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى

[نساء: 135]

از هوا وهوس پیروی نکنید.

  1. حالا در مورد پرسش شما پیرامون آن‏چه در کتاب «نظام اسلام» آمده‏است روشنی می‏اندازم: "مقلد هنگامی‏که حکمی را در یکی از حوادث از یک مجتهد تقلید نموده و به‏قول آن عمل نمايد، پس از آن به‏صورت مطلق حق رجوع و برگشت را در آن حکم به‏قول مجتهد دیگر ندارد." برداشت شما از آن متن به‏گونه بوده‏است که گویا تا قیام قیامت برگشت از تقلید آن مجتهد جواز ندارد؛ در حالی‏که این برداشت از کلمه «مطلق» درست نیست. اگر به‏دو سطر قبل از آن متن دقیق شودید چنین در می‏یابید: "بنابر این حکم شرعی همان است که مجتهد که اهلیت اجتهاد را داشته‏باشد آن را استنباط کند و این همان حکم الله در حق وی است و مخالفت از آن و اِتباع از دیگرش به‏صورت مطلق جائز نیست؛ هم‏چنان در حق کسی‏که از او تقلید می‏نماید همین اجتهاد حکم الله سبحانه وتعالی است و مخالفت با آن جواز ندارد." در این‏جا دیده می‏شود که در حق مجتهد نیز چنین گفته‏است: "به‏صورت مطلق جائز نیست که از آن مخالفت کند و از خلاف آن پیروی کند." با وجودی‏که در صفحه قبلی در همین کتاب چنین آمده‏است: "مکلف به‏حکم شرعی هنگامی‏که اهلیت اجتهاد را در مسئله واحد و یا در مسائل متعدد پیدا کرد و اجتهاد نمود و حکم را استنباط کرد، همه متفق‏اند که تقلید غیر از آن برایش جائز نیست در خلاف آن‏چه به‏ظن و گمانش به‏آن رسیده‏است و ترک ظن و گمانش جائز نیست مگر در چهار حالت-این‏که گفته‏است- به‏صورت مطلق جایز نیست، مانع این قولش نمی‏شود که گفته‏است: "مگر در چهار حالت."

به‏این ترتیب کلمه «مطلق» نه از باب اصول و نه هم از باب لغت عدم تقلید را منع کرده‏است و این مانند نص مطلق است هنگامی‏که مقید گردید مطلق بر مقید حمل می‏گردد، مثل این قول او سبحانه وتعالی:

فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُك

[بقرة: 196]

و اگر كسی از شما بيمار شد يا ناراحتی در سر داشت، فديه بدهد؛ از قبيل روزه يا صدقه و يا گوسفندی را. 

در این آیت(روزه، صدقه و قربانی) به‎‎‏الفاظ نکِره ثابت‏اند و اینجا لفظ مطلق به‏این حدیث مقید می‏شود که روزه را به‏سه روز، صدقه را به‏سه پیمانه و قربانی را به‏گوسفند مقید گردانیده‏است. چنان‏چه مسلم از طريق کعب بن عجره روايت نموده که رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود:

فَاحْلِقْ رَأْسَكَ، وَأَطْعِمْ فَرَقًا بَيْنَ سِتَّةِ مَسَاكِينَ، أَوْ صُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، أَوْ انْسُكْ نَسِيكَةً. قَالَ ابْنُ أَبِي نَجِيحٍ: «أَوِ اذْبَحْ شَاةً» أي اذبح شاة، والفرق ثلاثة آصاع.

(رواه مسلم)

سرت را تراش کن و طعام فرق را ميان شش مسكين تقسيم کن یا سه روز را روزه بگیر یا قربانی کن، آن‏چه که ذبح می‏شود. ابن ابی نجیح گفت: یا گوسفندی را ذبح کن و فرق‏اش سه صاع يا پيمانه‏است.

و در مثال دیگری ابن عمر رضی الله عنهما رويت نموده:

أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَرَضَ زَكَاةَ الْفِطْرِ مِنْ رَمَضَانَ عَلَى النَّاسِ، صَاعًا مِنْ تَمْرٍ، أَوْ صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ، عَلَى كُلِّ حُرٍّ أَوْ عَبْدٍ، ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى، مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

(متفق عليه)

رسول ‏الله صلی الله علیه وسلم صدقه فطر ماه مبارک رمضان را بر مرد و زن، بزرگ و كوچك، برده، آزاد و مسلمان فرض قرار داد و مقدار آن را یک صاع خرما و يا يك صاع جو تعيين فرمود. 

در این حدیث کلمه «صاعاً» به‏گونه نکِره ثابت و لفظ مطلق آمده‏است و در حقيقت به‏صاع مدینه قید گردیده نه به‏هر صاع ديگر، زيرا در حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم بيان شده‏است:

الْوَزْنُ وَزْنُ أَهْلِ مَكَّةَ، وَالْمِكْيَالُ مِكْيَالُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ

(اخرجه ابوداود)

وزن قابل اعتبار وزن اهل مکه و پیمانه از اهل مدینه‏است.

صاع یا پیمانه‏ای که رسول الله صلى الله عليه وسلم آن را بیان نموده، پیمانه اهل مدینه بوده و برابر با پنج رطل و یک سوم به‏رطل بغدادی قدیم است و این همان پیمانه رسول الله صلى الله عليه وسلم است، همان‏گونه مالک و اهل حجاز گفته‏اند و به‏اوزان امروزی(2.176) کیلو گرام می‏باشد.

بدين اساس کلمه «مطلق» قید را منع نمی‏کند و این در كتاب «نظام اسلام» در عین همین صفحات که شما سوال مطرح نمودید واضح و روشن است و در آن‏جا واضح می‏سازد که مجتهد در چهار حالت باید از رأی خود بر گردد، با وجود‏ی‏که تذکر داده‏است که اجتهادش در حق خودش حکم الله سبحانه وتعالی شمرده می‏شود و مخالفت از آن به‏گونه مطلق برایش جائز نیست، موضوع مقلد نیز به‏همین گونه‏است، بدون در نظرداشت اختلاف ميان ترجيحاتی که برای مقلد جائز گردانيده تا مبنی بر آن رأی را که مطابعت کرده بود ترک کند، با ترجيحات مجتهد چون مجتهد بر دلائل و قوت آن تمرکز دارد، اما ترجيحات برای مقلد چه مقلد متبع باشد یا عامی همان طور می‏باشد که در بالا تذکر داده‏شد.

خلاصه سخن این‏که برای مقلد به‏شکل مطلق جایز نیست تا بدون موجب رأی مجتهدی را که تقلید می‏کند ترک نماید؛ مگر این‏که موجبی برای ترک آن دریابد و مطابق ترجيحات رأی غیر آن را برگزیند که حالات ترجیح قبلاً توضیح داده‏شد. فرق نمی‏کند که مجتهد باشد یا مقلد؛ بنابر این کلمه «مطلق» تقید را منع نمی‏کند و مانند نص مطلق است که ممکن است مقید گردد.

امیدوارم پاسخ خود را در رابطه به‏چگونه‏گی کاربرد کلمه «مطلق» گرفته‏باشید؛ و اینک باید تذکر بدهم که روش طرح ‍پرسش شما درست و دقیق نبود. زیرا وجوه پرسش تان به‏گونه بود که گویا برداشت خودت از کاربرد کلمه مذکور کاملاً دقیق باشد، و این‏که خلاف تثقیف شما بکار رفته‏است؛ به‏عبارت دیگر هنگامی‏که ما خطاء را در اجتهاد مجتهد بدانیم باید آن را ترک نموده و به‏رأی صواب عمل نمائیم، پس چگونه ما از شیخی تقلید نمائیم و بعداً بدانیم که او فاسق یا منافق است، هنوز در تقلید خود باقی باشیم؟ مگر متوجه نشده‏ايد که صيغه پرسش تان به‏اين شکل مناسب نيست؛ الله سبحانه وتعالی برهمه ما رحم کند.

دوم تنازل حضرت عثمان رضی الله عنه

موضوع تنازل حضرت عثمان رضی الله عنه از رای خودش و تقلید از حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما موافق بر شرطِ بود که حضرت عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه برایش در نزد بزرگان صحابه پیش کش نمود و حضرت عثمان رضی الله عنه با آن موافقت کرد، هیچ‏یک از اصحاب بر این عمل انگشت انتقاد نگذاشتند. این بود آن‏چه که شما از آن پرسش نمودید و من به‏نقل و تفصيل آن پرداختم و با استفاده از فرصت ضروت می‏دانم تا به‏بعضی موضوعات دیگر نیز اشاره کنم.

  • در کتاب «أصول السرخسی» تأليف محمد بن أحمد بن أبی سهل شمس الأئمه السرخسی متوفى: 483هـ.ق چنین آمده‏است: "سپس عمر رضی الله عنه موضوع را به‏شورای شش نفری محول نمود و آن‏ها به‏این نتیجه رسیدند که مسئله تعیین خلیفه را به‏عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه محول نمایند؛ و عبدالرحمن بعد از این‏که از بحث پیرامون موضوع خارج شد، موضوع را به‏علی کرم الله وجهه تقدیم نمود مبنی بر این شرط که مطابق اجتهادات ابوبکر و عمر رضی الله عنهما عمل کند و او-علی کرم الله وجهه- در پاسخ گفت: به‏کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم عمل می‏نمایم و سپس به‏رأی خود اجتهاد می‏کنم. وقتی‏که موضوع به‏عثمان رضی الله عنه پیش کش گردید او شرط را پذیرفت و به‏آن راضی شد و از ایشان تقلید نمود.
  • در کتاب «البداية والنهایه» تأليف ابن کثیر چنین آمده‏است: برخیز و به‏سوی من بیا ای علی! علی رضی الله عنه برخواست و در زیر منبر به‏جانب وی رفت سپس عبدالرحمن بن عوف دستش را گرفت و برایش گفت: آیا تو با ما بر کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم و به‏تقلید از اعمال(اجتهادات) ابوبکر و عمر رضی الله عنه بیعت می‏کنی؟ علی رضی الله عنه گفت: ای بار خدایا نمی‏توانم! ولی با سعی خویش و طاقت انسانی‏ام.
  • در کتاب «تاریخ الرسل والملوک» تأليف طبری چنين بيان شده‏است: وعلی رضی الله عنه را فرا خواند و سپس گفت: عهد و میثاق الله سبحانه وتعالی بر عهده توست، تا آنگاه که بر کتاب الله و سنت رسولش صلی الله علیه وسلم و سیرت خلفای راشدین رضوان الله علیهم بعد از رسول صلی الله عليه وسلم عمل می‏کنی؟ علی گفت: آرزو دارم به‏توانائی و طاقت علمی‏ام عمل نمایم و فعلی را انجام دهم.
  • بدين اساس این مسئله حتی در دوره معاصر هم یک امر معروف بوده‏است، مثل این‏که در مجله دانشگاه اسلامی مدینه منوره در ستون بحث علمی سال 1423هـ.ق مطابق 2002م، چنین آمده‏است: عبدالرحمن بن عوف مسلمانان را در مسجد جمع نمود. بعد از آن علی رضی الله عنه را صدا زد و برای عبدالرحمن انتخاب خلیفه تفویض شده‏بود بر این‏که با هر کسی‏که بیعت کند مسلمانان به‏تبعیت از وی بیعت می‏کنند و عبد الرحمن دستش را بالای دست علی گذاشت و گفت: با تو بیعت می‏کنیم بر این‏که بر کتاب الله و سنت رسولش و اجتهاد شیخین-ابوبکر و عمر- عمل نمایی! علی برعمل به‏اجتهاد شیخین موافقت نکرد بلکه گفت: به‏رأی خود اجتهاد می‏کنم، عبدالرحمن دستش را رها کرد و عثمان رضی الله عنه را نداء کرد و او به‏تبعیت از اجتهاد شیخین موافقت نمود.

چنان‏چه که گفته شد این روایات در کتب معتبر بيان شده‏است و اگر در هر یکی از کتب به‏جزء «اصول سرخسی» نمی‏آمد باز هم اعتماد بر آن ممکن بود، و این نشان می‏دهد که حضرت عثمان رضی الله عنه از رأی خودش تنازل نموده و به‏اجتهاد شیخین عمل کرده‏است. باوجود این‏که در روایاتِ صحیح ذکر نشده که حضرت عبدالرحمن بن عوف پرسش را در مورد پذیرش امر خلافت با حضرت علی آغاز کرد و سپس به‏حضرت عثمان رجوع کرد، و بدون شک طبق اين روایات، نخست با درخواست از عثمان بدون درخواست از علی شروع نمود، ولی تذکر رفته‏است که عبدالرحمن بن عوف از دست عثمان گرفت و شرط را برایش گفت و او در نزد بزرگان صحابه قبول نمود، پس شرط(تقليد از شیخين) در تمام روایات ثابت بوده برابر است که این را عبدالرحمن بن عوف با علی رضی الله عنه آغاز کرده‏باشد یا این پیشنهاد مستقیماً از عثمان رضی الله عنه صورت گرفته‏باشد.

  • بخاری در صحیح خود از زهری روایت کرده‏است که حُمَید بن عبدالرحمن وی را خبر داد که مسور بن مخرمه به‏او گفته‏است: آنانی را که حضرت عمر رضی الله عنه مسؤلیت داده‏بود، تمام شب مشوره نمودند تا این‏که صبح شد و ما با عثمان رضی الله عنه بیعت کردیم؛ مسور گفت: بعد از گذشت پاسی از شب، عبدالرحمن دروازه اتاق مرا تک تک نمود تا این‏که بیدار شدم سپس گفت: هنوز تو را در خواب می‏بینم، قسم به‏الله جزء اندکی از شب را خواب نشده‏ام، سپس گفت: عثمان را برای من فرا خوان و به‏ادامه گفت: علی را برای من فرا خوان، هنگامی‏که نماز صبح را بر مردم خواند سپس بعد از ادای نماز جمع شدند، عبد الرحمن شهادت خواند و گفت: اما بعد، ای علی! من آرای مردم را دیدم عثمان و علی را هم ردیف نیافتم، هیچ حرجی را بر نفس خود راه مده سپس به‏عثمان گفت: با تو بر کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم و متابعت از عمل کرد دو خلیفه راشده بیعت می‏نمایم، پس عبدالرحمن با او بیعت کرد و سپس مردم اعم از مهاجرين و انصار و امرای جهاد و سائر مسلمانان با وی بیعت کردند.

عبد الرزاق صنعانی در تصنیف خود از مِسوَر بن مخرمه روایت نموده که فرمود: عبدالرحمن بن عوف در شب سوم ایام شوری نزدم آمد بعد از این‏که قسمتی از شب گذشته بود و مرا در خواب یافت و گفت: بیدارش کنید و سپس مرا بیدار کردند و گفت: آیا تو را هنوزهم در خواب می‏بینم، قسم به‏الله از سه شب و روز بدین سو چشمانم خواب را ندیده‏است. برو فلانی و فلانی را برای من فرا خوان و جمعی از سابقون و اهل انصار نیز حضور داشتند، سپس گفت: برای من علی را فراخوان سپس گفت: عثمان را برای من فراخوان. سپس گفت: اما بعد، من نظریات مردم را دیدم عثمان وعلی  رضی الله عنهما را از دید رأی عام مساوی نیافتم، ای علی! مگذار که نفست بر تو چیره شود، سپس گفت: ای عثمان! عهد و میثاق الله و رسول صلی الله علیه وسلم بر عهده توست تا بر کتاب الله و سنت رسول وی صلی الله علیه وسلم و دو خلیفه‏ای که بعد از وی عمل کرده‏اند عمل نمایی، عثمان رضی الله عنه پذیرفت. پس دستش را بالای دست عثمان رضی الله عنه گذاشت و با او بیعت کرد، پس از آن مردم با وی بیعت کردند و بعد از آن علی رضی الله عنه با وی بیعت کرد و خارج شدند.

خلاصه کلام این‏که تنازل عثمان و قبول شرط تنازل از رأی‏اش در تمام روایات ذکر گردیده‏است، برابر است که در آن حرفی نسبت به‏ضعیف بودنش باشد و یا گمان ضعف در آن نبوده و صحیح باشد. در تمام این روایات وارد شده که عبدالرحمن بن عوف به‏شرطی با عثمان رضی الله عنه بیعت نمود که از اجتهادات دو خلیفه قبلی تقلید نماید؛ و عثمان رضی الله عنه با شرط تقلید از حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما موافقت نمود. به‏این معنی که هر قضیه‏ای که در زمان حضرت عثمان رضی الله عنه به‏وقوع پیوسته بود در آن اجتهاد نمی‏کند، بلکه از حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما تقلید می‏نماید، در صورتی‏که آن حادثه در عهد حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما به‏وقوع پیوسته باشد و آن‏ها بر آن حکم نموده‏باشند. این شرط تقلید حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما در قضایای معین بوده که حضرت عثمان رضی الله عنه بدون این‏که احدی از صحابه با آن اعتراض کند موافقت کرده‏است و این اجماع می‏باشد.

سوم ارزش عمل

در رابطه به‏پرسش شما که گفته‏اید: اگر علم معینی را تدریس نماید و هدف تان رضای الله و هم کسب مادی باشد، آیا ممکن است که در یک عمل دو ارزش تحقق یابد؟ به‏پاسخ این پرسش شما وضاحت موارد ذیل  ضروری است:

  • اصل در افعال تَقَّید(خویشتن را بند کردن) به‏حکم شرعی می‏باشد، بدین اساس لازم است هر عمل که انسان انجام می‏دهد موافق شرع باشد. چنان‏چه در عبادات به‏آن التزام می‏کنند و هم‏چنان در معاملات، تجارت و اخلاق نیز به‏این شکل ملزم باشد و در کمک به‏غریق نیز هم‏چنین است. بدين اساس که بر بنده واجب است تا در تمام اعمال ارتباط‏اش را با خالق درک کند و طبعاً التزام و پابند بودن به‏حکم شرعی که فرموده الله است، دارای اجر بوده که «جنت» را در پی داشته و رضای الله سبحانه وتعالی از این بزرگ‏تر است.
  • ارزش اصطلاحاً دارای معنی است و آن قصد عمل کننده از عمل می‏باشد(آن‏چه را که از تحقق فعل‏اش می‏خواهد). بناً لازم است هر عمل کننده دارای هدفی باشد که به‏همان هدف عمل‏اش را انجام می‏دهد و همین قصد و هدف را ارزش عمل گویند. بنابر این تمام اعمال را که انسان انجام می‏دهد دارای ارزشی است که انسان هنگام اقدام به‏عمل آن را مراعت می‏نماید، در غیر آن عمل مجرد و عبث خواهد بود. نباید انسان به‏اعمال بی‏هوده اقدام کند بلکه لازم است که انسان ارزش اعمال را حین قیام به‏عمل که به‏همان منظور عمل را انجام می‏دهد مراعت نماید، این بود معنی اصطلاحی ارزش.
  • با تحقیق و پژوهش پیرامون واقعیت تمام اعمال و آن‏چه از انجام دهنده عمل ظاهر می‏شود، هدف بارز و آشکار شدن از آن این است: عمل یا دارای ارزش مادی است؛ مانند: اعمال تجارتی، زراعتی وصناعنتی... زیرا مقصد از اقدام به‏این اعمال به‏دست آوردن فوايد مادی است و این در زندگی دارای ارزش است، و عمل گاهی دارای ارزش انسانی می‏باشد؛ مانند: نجات دادن غرق شده و کمک به‏کسی‏که وضعیت نابسامان دارد، زیرا مقصد از انجام این عمل نجات انسان است بدون در نظرداشت رنگ، جنس، دین و هر اعتبار دیگری غیر از انسان بودنش. و گاهی هم عمل دارای ارزش اخلاقی است؛ مانند: صداقت، امانت، گذشت، زیرا مقصود از این‏ها ناحیه اخلاقی آن است بدون در نظرداشت فوائد و بدون در نظرداشت انسان بودن، چون اخلاق با غیر انسان نیز مراعت می‏شود؛ مانند: ترحم بر حیوانات و پرندگان... و اگر در عمل اخلاقی خساره مادی هم باشد تحقق ارزش آن واجب است و آن ناحیه اخلاقی است و یا هم ارزش عمل روحی می‏باشد؛ مانند: عبادات... زیرا هدف از آن فوائد مادی نیست و ناحیه انسانی نیز نمی‏باشد و نه هم مسائل اخلاقی است، بلکه مقصود از آن‏ها مجرد عبادت است.

بنابر این لازم است که فقط ارزش روحی آن بدون در نظرداشت سایر ارزش‏ها مراعت شود. این ارزش‏ها به‏ذات خود نه از دیگر برتری دارند و نه هم برابرند، زیرا در میان آن‏ها خصائصی دیده نمی‏شود که بر بنیاد آن قاعده بعضی را با بعضی دیکر مساوی و یا یکی را بر دیگر برتری داد، و در حقیقت این‏ها نتایج است که انسان حین انجام عمل آن‏ها را هدف قرار می‏دهد، لذا گذاشتن آن در میزان واحد ممکن نیست و به‏معیار واحد قیاس هم نمی‏شوند، زیرا آن‏ها باوجودی‏که ضد یک دیگر نباشند حد اقل مخالف یک دیگر اند. لیکن تمام این افعال که در آن‏ها ارزش‏های مادی، انسانی و اخلاقی تحقق می‏یابد لازم است تا مسلمان آن‏ها را با التزام به‏حکم شرعی و به‏منظور نائل شدن به‏رضای الله سبحانه وتعالی انجام دهد-رضای الله با اذن او سبحانه وتعالی به‏مسلمانی که ملتزم به‏حکم شرعی در تمام ارزش‏ها باشد تحقق می‏یابد.

  1. بنابر این پرسش تان پیرامون شغل تعلیم با توجه به‏این‏که شما وظیفه دارید و به‏درآمد مادی هم نیاز دارید، شما ارزش مادی را قصد کردید اما رضای الله سبحانه وتعالی نتیجه التزام به‏حکم شرعی است و آن به‏اجازه پروردگار در تمام اعمال تحقق می‏یابد تا هنگامی‏که انسان با اطاعت الله سبحانه وتعالی عمل را انجام می‏دهد، این متعلق به‏مسئله احکام شرعی است و به‏مسئله ارزش ارتباطی ندارد-شما با التزام به‏حکم شرعی رضای الله سبحانه وتعالی را در ارزش مادی، روحی، اخلاقی و انسانی نایل می‏شوید.

بدين اساس رضای الله سبحانه وتعالی ارزش جدا از ارزش‏های چهارگانه نیست، بلکه در تمام ارزش‏های چهارگانه تحقق می‏یابد. البته زمانی‏که بنده حین انجام عمل برای تحقق این ارزش‏ها به‏حکم شرعی پابندی از خود نشان دهد. به‏گمان شما در ابتدا در شغل تدریس تنها ارزش مادی وجود دارد با وجود اين‏که پابندی به‏حکم شرعی داشته‏باشید و در طلب علم تنها ارزش روحی می‏باشد، در صورتی‏که واقعیت چنین نیست که شما گمان کرده‏اید، بلکه رضای الله سبحانه وتعالی مختص به‏کدام ارزش نبوده و یکجا با تمامی ارزش‏ها می‏باشد تا وقتی‏که مسلمان در حین مراعت کردن ارزش اعمال پابندی به‏حکم شرعی داشته‏باشد.

  •  پس رضای الله به‏اذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن تاجر به‏حکم شرعی در تجارتش متحقق می‏شود؛ در حالی‏که ارزش مادی را بدست می‏آورد.
  • رضای الله به‏اذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن نمازگذار به‏حکم شرعی در نمازش متحقق می‏شود؛ در حالی‏که ارزش روحی دارد.
  • رضای الله به‏اذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن صادق(راست‏گوی) به‏حکم شرعی در کلامش متحقق می‏شود؛ در حالی‏که ارزش اخلاقی دارد.
  • رضای الله به‏اذن وی سبحانه وتعالی در حالت التزام و پابند بودن به‏حکم شرعی برای کسی‏که به‏شخص مصیبت زده کمک می‏کند متحقق می‏شود؛ در حالی‏که ارزش انسانی دارد.

در اخير بايد گفت، شما با شغل معلمی که دارید ارزش مادی در آن تحقق می‏یابد و تا زمانی‏که علم را با التزام به‏حکم شرعی بیاموزانید الله سبحانه وتعالی را نیز راضی خواهید ساخت. لیکن این‏گونه گفته نمی‏شود که با این شغل تان ارزش مادی را متحقق می‏سازید. زمانی‏که نماز خواندید و روزه گرفتید ارزش روحی را متحقق می‏سازید. پس ارزش «اصطلاح» است و به‏سوی معنی اصطلاحی بر می‏گردد، به‏همان معنی موقوف می‏باشد. از الله متعال خواهانم که این پاسخ کافی باشد.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

با مال ربا(سود) چه باید کرد؟

  • نشر شده در فقهی

 پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

جناب امیر صاحب، امیدوارم در پناه الله بوده و همواره استوار باشید. شخصی در یکی از بانک‏های سودی حساب بانکی باز نموده و پس از مدتی دانست که فایده‏ای به‏حسابش افزوده‏شده است. این در حالیست که همه می‏دانیم الله سبحانه وتعالی در کتاب مجیدش می‏فرماید:

... وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَاتَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ

[بقره: 279]

... و اگر توبه كنيد سرمای‏ هاى شما(اصل سرمایه نه سود) از خودتان است‏. نه ستم می‏كنيد و نه ستم می‏بينيد.

برخی از علما و بزرگان معاصر اجازه گرفتن چنین مالی را داده و توصیه می‏کنند که چنین مالی برای بانک واگذاشته نشود، زیرا واگذار کردن آن در حقیقت کمک نمودن بانک در ارتکاب حرام است، و ما با نگرفتن آن فایده‏ی بانکی و گذاشتن آن برای بانک، حرام دیگری را مرتکب شده‏ایم. حالا پرسش این است که با این پول(سود) چه باید کرد؟ و این‏که آیا می‏توان آن را از بانک گرفته و برای فقراء و نیازمندان داد و یا قرض خویش را با آن اداء نمود؟ و آیا با دادن آن پول برای فقراء شخص مستحق اجر و ثواب می‏شود؟ لطفاً به‏این پرسش‏ها پاسخ بدهید، الله سبحانه وتعالی به‏شما برکت داده و قدم‏های تان را همواره استوار نگهدارد.

پاسخ:

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

پیش از پاسخ به‏این پرسش که با مال سود چه باید کرد؟ باید گفت: کسی‏که معامله‏ی سودی با بانکی انجام می‏دهد مکلف است تا هرچه عاجل به‏آن معامله پایان دهد، و فوراً به‏درگاه الله سبحانه وتعالی توبه‏ای راستین کند. چنان‏که الله متعال می‏فرماید:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا...

[تحریم: 8]

 ای کسانی‏که ایمان آورده‏اید، به‏درگاه الله توبه‏ای مخلصانه کنید...

و نیز فرموده است:

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا

[نساء 146]

مگر كسانى‏كه توبه كردند و[عمل خود را] اصلاح نمودند و به‏الله تمسك جستند، و دين خود را براى الله خالص گردانيدند كه[در نتيجه] آنان با مؤمنان خواهند بود و به‏زودى الله مؤمنان را پاداشى بزرگ خواهد بخشيد.

هم‏چنین ترمذی به‏نقل از انس روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:

كُلُّ ابْنِ آدَمَ خَطَّاءٌ وَخَيْرُ الخَطَّائِينَ التَّوَّابُونَ

تمام فرزندان آدم خطا کار اند و بهترین خطاکاران آنانی هستند که توبه می‏کنند.

برای این‏که توبه صحیح و درست باشد و الله سبحانه وتعالی گناه توبه کننده را ببخشد، فرد توبه کننده باید در قدم نخست دست از گناه و معصیت بردارد و از ارتکاب آن در گذشته احساس پشیمانی نماید. سپس با جدیت تمام تصمیم بگیرد که دیگر هیچ‏گاهی به‏آن برنگردد. اگر در آن گناه حق انسانی را ضایع نموده‏بود؛ مانند: مال دزدی و یا غصب شده، در این صورت مکلف است آن مال  را به‏صاحبش برگرداند و یا هم از وی برای خود برائت بگیرد.

مسلمان مکلف است تا اشتباهاتش را به‏طریقه شرعی جبران نموده خودش را از شر درامدهای حرام نجات دهد؛ زیرا درامد حرام عاقبت و پایان بدی دارد. احمد از عبدالله بن مسعود روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:

...وَلَا يَكْسِبُ عَبْدٌ مَالًا مِنْ حَرَامٍ... إِلَّا كَانَ زَادَهُ إِلَى النَّارِ

... هرمالی را که بنده به‏گونه حرام به‏دست آورد... آن مال، وی را به‏آتش نزدیک‏تر می‏کند.

هم‏چنین ترمذی از کعب بن عجرة روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه وسلم خطاب به‏وی چنین گفت:

يَا كَعْبَ بْنَ عُجْرَةَ، إِنَّهُ لَا يَرْبُو لَحْمٌ نَبَتَ مِنْ سُحْتٍ إِلَّا كَانَتِ النَّارُ أَوْلَى بِهِ

 ای کعب بن عجرة! بدان که هر قطعه گوشتی که در وجود انسان از مال حرام به‏وجود می‏آید، در آتش خواهد سوخت.

و اما در مورد سود بانکی که بر مال فرد افزوده می‏شود و چگونه‏گی رهایی از آن پاسخ چنین است:

  1. اگر به‏مسئولین بانک بگوید که من تنها سرمایه خودم را می‏خواهم بدون افزودی و قوانین بانک هم آن را اجازه می‏داد، در این صورت سرمایه‏اش را بگیرد.
  2. اما در صورتی‏که قوانین بانک چنین اجازه‏ای را نمی‏داد و فرد مکلف بود که مال سود افزوده‏شده را نیز همراه با مال خودش یکجا بگیرد، در غیر آن سرمایه‏اش برایش داده نمی‏شد؛ در این صورت سرمایه و پول سود را بگیرد و سپس مال سود را از خود دور کند. مثلاً آن را به‏گونه پنهانی در یکی از مراکز خیریه بگذارد، بدون این‏که کسی گمان کند وی آن را صدقه می‏دهد؛ زیرا آن مال حرام است و هدف آن است که فرد آن را از خود دور کند... و یا مثلاً آن را پنهانی به‏یکی از مساجد و یا به‏یک خانواده فقیر بفرستد، بدون این‏که کسی هویت فرستنده را بداند و یا گمان کند که آن مال صدقه است.
  3. در خصوص این‏که آیا با به‏مصرف رساندن چنین مالی در امور خیر، فرد مستحق اجر می‏شود یا نه؟ باید گفت که خیر؛ زیرا صدقه دادن مال حرام اجری در پی ندارد و فرد در چنین حالتی مال حلال خود را صدقه نداده تا مستحق اجر گردد. امید است که الله متعال به ‏خاطر ترک و دوری از حرام که همانا پایان دادن به ‏معامله سودی با بانک است، برایش اجر و ثواب نصیب کند، زیرا الله متعال توبه‏ای بندگانش را می‏پذیرد و پاداش عمل نیک را هرگز ضایع نمی‏کند.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

آیا مجازات دنیوی سبب عفو مجازات اخروی می‏گردد؟

  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

اگر در نظام اسلامی(خلافت) شخصی مرتکب گناه شود و کاری مخالف حکم الله سبحانه وتعالی را انجام دهد، خلیفه بالای او مجازات شرعی(حد، قصاص و تعزیر) را جاری خواهد کرد؛ چون به‏سبب تطبیق شریعت بالای او گناهنش زدوده خواهد شد؟ با توجه به‏این‏که ما امروز با قوانین غم افزای سیکولرستی دست و گریبان بوده و در دار غیر اسلامی زندگی می‏کنیم، اگر شخصی مرتکب قتل، سرقت... شود و مطابق قوانین غیر اسلامی حاکم در جهان مجازات شود؛ مثل: قاتل، کشته شود، سارق، زندانی شود وغیره آیا این‏گونه مجازات، گناه شخص را از بین می‏برد یا نه؟ الله سبحانه وتعالی ما، شما و همه مسلمین را عفو کند.

پاسخ:

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

این سخن درست است که مجازات شرعی باید توسط دولت اسلامی(خلافت) تطبیق شود، دولتی که حاکمیتش از آنِ الله سبحانه وتعالی بوده و احکام او تعالی در آن جاری باشد نه دولت که توسط قانون بشری رهبری گردد. چنان‏که پیامبرصلی الله علیه وسلم شرح آن دولت را چنین گفته: مسلم در مسند خویش از عباده بن صامت روایت می‏کند که فرمود: زمانی ما همه جمع بودیم پیامبرصلی الله علیه وسلم فرمود:  

تُبَايِعُونِي عَلَى أَنْ لَا تُشْرِكُوا بِاللهِ شَيْئًا، وَلَا تَزْنُوا، وَلَا تَسْرِقُوا، وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، فَمَنْ وَفَى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ، وَمَنْ أَصَابَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فَعُوقِبَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فَسَتَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ، فَأَمْرُهُ إِلَى اللهِ، إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ، وَإِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ

(رواه مسلم)

بامن بیعت کنید در این‏که هیچ چیزی را در عبادت با الله سبحانه وتعالی شریک نگردانید، سرقت نکنید و هیچ نفسی را جز به‏حق نکشید. هرکه در میان شما به‏بیعت خویش متعهد ماند، الله سبحانه وتعالی اجرش را برای وی خواهد داد، هرکه یکی ازین معاصی را مرتکب شود و مجازات شرعی در این دنیا بالایش تطبیق گردد، آن مجازات برای آن گناه کفاره خواهد بود، هرکه یکی از این گناه‏ها را مرتکب شود و الله سبحانه وتعالی وی را افشاء نکند، به الله سبحانه وتعالی واگذار می‏گردد اگر الله سبحانه وتعالی خواست او را مجازات می‏کند و یا او را عفو خواهد کرد.

بناً حدیث فوق نشان می‏دهد که اگر کسی در این دنیا گناهی را مرتکب شد با مجازات شدنش در این دنیا سبب عفو او در روز رستاخیز گردیده و دیگر مجازاتی برای وی نخواهد بود. اما باید گفت زمانی این مجازات برای معصیت مرتکب شده کفاره می‏گردد که از طرف دولت اسلامی(خلافت) حکم شود. دولتی که حاکمیت خود را به‏اساس «بیعت» نوعی تعهد برای برگزیدن خلیفه جهت تطبیق احکام شرعی به‏دست آورده‏باشد. بدین ملحوظ پیامبرصلی الله علیه وسلم حدیث را با این کلمه آغاز می‏نمایند: 

تُبَايِعُونِي... فَمَنْ وَفَى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ، وَمَنْ أَصَابَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فَعُوقِبَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ

بامن بیعت کنید... و هرکه در میان شما بالای بیعت خویش متعهد ماند، الله سبحانه وتعالی اجرش را برای وی خواهد داد، «هرکه یکی ازین معاصی را مرتکب شود و مجازات شرعی دراین دنیا بالایش تطبیق گردد، آن مجازات، برای آن گناه کفاره خواهد بود.»

از این‏رو مجازات یا پرداخت کفاره گناه با بیعت به شخص که احکام اسلام را تطبیق می‏کند(خلیفه) ارتباط دارد. بناً مجازات که با کفاره گناه همراه باشد و از جانب دولتِ که بما انزالله حکم کند، فرمان داده شود، مجازات همان گناه شمرده می‏شود و در روزآخرت عذابی برای گناهگار نخواهد بود.

بردار شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

آیا گرفتن فایده حرام است؟

  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

الله سبحانه وتعالی شما را در حفظ وامان خود داشته‏باشد. پرسشی راجع به‏خرید-بیع- زمین داشتم که شرح معامله آن چنین است: شخصی می‏خواهد زمینی را بخرد ولی پولش را ندارد و او از شخص دیگری تقاصای پول برای خرید این زمین می‏کند، شخص دوم در جواب می‏گوید: آن را به‏نام من خریداری و ثبت کن و بعد از مدتی آن را برای تو به‏قیمت بیشتر می‏فروشم.» آیا این نوع موافقت بین این دو جایز است یا خیر؛ و آن پول اضافه از قیمت بعد از مدتی سود است یا فایده؟ در پناه حق باشید، الله سبحانه وتعالی پاداش خیر برای تان بدهد. 

پاسخ:

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

دو عقد بیع در یک عقد در حالی‏که هر دوی آن‏ها دارای شروط خاصی باشند جایز نیست؛ به‏طور مثال: اگر توافق بین دو شخص به‏این شرط صورت گیرد که من موتر شما را می‏خرم در صورت که شما زمین من را بخرید، بناً این نوع بیع جایز نیست؛ بلکه لازم است هر کدام آن بیع‏ها به‏شروط خودشان عقد گردند نه به‏شروط دیگری که برای آن‏ها گذاشته می شود. امام احمد از عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود و او از پدر خود روایت نموده که فرمود:

نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ صَفْقَتَيْنِ فِي صَفْقَةٍ وَاحِدَةٍ

پیامبرصلی الله علیه وسلم از وجود عقد دو بیع درعقد یک بیع، منع فرمودند.

مثلاً: شخصی بگوید خانه خود را برایت فروختم به‏شرط این‏که به‏فروش برسانم بر تو حویلی دیگر خود را به‏فلان قیمت؛ و یا این‏که خانه شما را می‏خرم به‏این شرط که دخترت را در عقد نکاح من در آری. در حالی‏که فروختن خانه اولی یک عقد بیع و فروش حویلی بیع دیگری است. هم‏چنان خرید خانه یک بیع و پرداخت مهر در نکاح بیع دیگری است؛ جمع نمودن هر دو در یک عقد بیع جایز نیست.

بنابر این پرسش شما که در آن آیا گرفتن فایده حلال است، باید گفت که اگر جانبین به‏این شرط توافق نمایند که من فعلاً زمین را به‏پول نقد خریداری می‏کنم، بعد از مدتی به‏قیمت بالاتر بر تو به‏فروش می‏رسانم که این دو عقد شروط خود را دارا می‏باشند، پس این نوع بیع جایز نیست؛ باید هر کدام آن دو بیع با شروط خودشان و به‏صورت جداگانه صورت گیرند. در آخر برای تان از الله متعال برکت در مال و خانواده‏ای شما استدعا می‏دارم.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

آیا ضرورت‏ها ممنوعیت را مباح می‏گرداند؟

  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

پرسش بنده پیرامون حکم شرعی که می‏گویند: «ضرورت‏ها ممنوعیت را مباح می‏گرداند» می‏باشد؛ هدف شرعی از کلمه ضرورت‏ها چیست؟ با بیان دو موضوع می‏خواهم مقصدم را بیان نمایم. چنان‏که دوکتور قرضاوی در فتوای خود برای زن اجازه داده‏است که حجاب خود را در مدارس بیگانه به‏قصد تعلیم کنار بگذارد و این را از ضرورت‏ها می‏داند. هم‏چنین ولادت زن‏ها توسط داکتران مرد.

به‏فرض اگر پذیرفته شود ضرورت در حالت جلوگیری از مرگ و هلاکت است؛ پس به‏طور مثال: در نبود داکتر زن ضرورت ایجاب می‏نماید تا در بعضی حالات داکتر مرد در وقت ولادت زن‏ها حاضر شوند؟ بنابرین وقتی‏که ضرورت در حق زن‏ها در وقت ولادت به‏خاطر جلوگیری از مرگ و هلاکت احساس می‏شود، پس چگونه ضرورت در تعلیم و ولادت هردو احساس می‏گردد؟ الله سبحانه وتعالی برای تان جزای خیر نصیب گرداند.

پاسخ:

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

بعضی علما به‏این قاعده(ضرورت‏ها ممنوعیت را مباح می‏گرداند) استدلال به‏قول الله سبحانه وتعالی نموده‏اند که می‏فرماید:

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

[بقره: 173]

آن‏چه را كه مشركان و يهوديان و ديگران حرام می‏‌دانند، حرام نيست بلكه الله سبحانه وتعالی تنها مردار و خون و گوشت خوك و آن‏چه نام غيرالله(به‏هنگام ذبح) بر آن گفته‏شده باشد(و به‏نام بتان و شبيه آن‏ها سر بريده‏شود) بر شما حرام كرده‏است؛ ولی آن كس كه مجبور شود(به‏خاطر حفظ جان از آن اشيای حرام بخورد) در صورتی‏كه علاقه‌مند(به‏خوردن و لذّت بردن از چنين چيزهایی نبوده) و متجاوز(از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نيست. بی‏گمان الله بخشنده و مهربان است.‏

و هم‏چنان می‏فرماید:

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

[مائده: 3]

اما كسی‏كه در حال گرسنگی ناچار شود(از محرّمات سابق چيزی بخورد تا هلاك نشود) و متمايل به‏گناه نباشد(و عمداً نخواهد چنين كند، مانعی ندارد) چرا كه الله بخشنده مهربان است(و از مضطرّ صرف نظر می‏كند و برای او مقدار نياز را مباح می ‏نمايد).

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

[نحل: 115]

آن‏چه را كه مشركان حرام می ‏دانند، حرام نيست بلكه الله سبحانه وتعالی تنها مردار و خون و گوشت خوك و آن‏چه نام غيرالله(به‏هنگام ذبح) بر آن گفته‏شده باشد(و به‏نام بتان و شبيه آن‏ها سر بريده‏شود) بر شما حرام كرده‏است؛ ولی اگر آن كس كه مجبور شود(به‏خاطر حفظ جان، از آن اشيا حرام بخورد) در صورتی‏كه علاقه‏مند(به‏خوردن و لذّت بردن از چنين چيزهائی) نبوده و متجاوز( از حدّ سدّ جوع هم) نباشد(بر آنان ايرادی نيست‌، چرا كه) الله سبحانه وتعالی بس آمرزنده و مهربان است.‏

نظر دقیق در این قاعده واضح می‏سازد که آن درست نیست. دلایل فوق را که به‏آن عده از علما قول نموده‏اند و بر آن قاعده(ضرورت‏ها) حمل می‏نمایند برین موضوع دلالت نمی‏کند، بلکه دلالت نهایی دلایل فوق حالت اضطرار به‏خاطر دفع گرسنه‏گی استفاده از حیوان خود مرده‏است. چنان‏که الله سبحانه تعالی فرموده:

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ

اما كسی‏كه در حال گرسنگی ناچار شود.

هدف از مخمصه گرسنه‏گی قریب به‏هلاکت می‏باشد که در آن وقت خوردن اشیای حرام جایز می‏باشد؛ چنان‏که واضح است حالت اضطرار در آیت فوق مقید به‏حالت گرسنه‏گی است نه در دیگر حالت، پس لفظ اضطرار عام و مطلق-که به‏هر حالت دلالت نماید- نبوده بلکه تنها مقید در حالت گرسنه‏گی می‏باشد وبس.

در بعضی از کتب شروح عده‏ای از علما آن را رخصت حکم نموده‏اند در حالی‏که حکم رخصت نیاز به‏دلیل شرعی دارد نه این‏که عقل بدون در نظرداشت دلیل شرعی آن را تعیین نماید؛ به‏طور مثال: افطار روزه در ماه رمضان در حالت سفر و مرض رخصت است، زیرا در آن دلیل شرعی وارد گردیده‏است. چنان‏که الله سبحانه وتعالی در این باره می‏فرماید:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ

[بقره: 183-184]

ای كسانی‏كه ايمان آورده ‏ايد! بر شما روزه واجب شده‏است، همان‏گونه كه بر كسانی‏كه پيش از شما بوده‌اند واجب بوده‏است تا باشد كه پرهيزگار شويد.‏ ‏[روزه در] چند روز معيّن و اندكی است، و كسانی‏كه از شما بيمار يا مسافر باشند(اگر افطار كردند و روزه نگرفتند، به‏اندازه آن روزها) چند روز ديگری را روزه می‌دارند.

پس در حالات فوق رخصت از جهت ورود نص شرعی می‏باشد. بنابرین اجرای این قاعده که «ضرورت‏ها ممنوعیت‏ها را مباح می‏گرداند» در همه موارد درست نیست؛ طوری‏که بعضی‏ها به‏آن قول نموده‏اند. قول راجح و درست همان است که دلایل شرعی به‏آن دلالت می‏نماید که آن حالت اضطرار است، اجازه می‏دهد برای فرد مسلمان که بخورد و بنوشد از آن خوردنی‏هایی‏ که الله سبحانه وتعالی بر وی حرام گردانیده‏است، و بر کدام حالت دیگری دلالت ندارد.

اما رخصت در غیر موارد متذکره نیاز به‏دلایل دیگری دارد. قابل ذکر است که این قاعده(ضرورت ها ممنوعات را مباح می‏گرداند)، در عصر ما تکیه نمودن بر حلال دانستن هر حرام ایجاد گردیده‏است، زیرا کلمه «ضرورت ها» لفظ عامی است که در آن حسب تفسیر علما بنام ضرورت واقع شدن در هر حرام می‏باشد.

و اما مثال‏های که در پرسش تذکر یافت و آن را به‏استناد به‏قاعده «ضرورت‏ها» جایز می‏دانند نیز درست نیست؛ پس زن مسلمان بالغ شرعاً مکلف به‏پوشیدن چادر می‏باشد و برایش در وقت تحصیل در مدارس بیگانه‏ها جایز نیست که چادر خود را بیرون نماید و اگر می‏خواهد درس بخواند و در مدارس بیگانه برایش میسر نیست، بر وی لازم است مدارس دیگری را جستجو نماید که در آن برایش پوشیدن چادر و لباس فراخ میسر باشد و یا وسیله‏ای دیگری جهت تحصیل دریافت نماید و یا همراه محرم خود مهاجرت به‏شهری نماید که در آن‏جا تحصیل برایش آسان می‏گردد نه این‏که چادر خود را بیرون نماید، زیرا دلایلی وجود ندارد که برای زن جوان در وقت تحصیل و یا تعلیم اجازه دور نمودن چادر را بدهد.

و اما آگاهی داکتر از عورت زن جهت تداوی نیز در قاعده «ضرورت‏ها» داخل نمی‏باشد، زیرا جواز تداوی زن از قول پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت می‏گردد. امام ترمذی در سنن خود از اسامه پسر شریک روایت نموده که گفت: عرب‏ها به‏رسول الله صلی الله علیه وسلم گفتند: یا رسول الله صلی الله علیه وسلم آیا تداوی ننمائیم؟ رسوالله صلی الله علیه وسلم فرمود:

نَعَمْ، يَا عِبَادَ اللَّهِ تَدَاوَوْا، فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَضَعْ دَاءً إِلَّا وَضَعَ لَهُ شِفَاءً، أَوْ قَالَ: دَوَاءً إِلَّا دَاءً وَاحِدًا

بلی! ای بنده‏گان الله سبحانه وتعالی تداوی نمائید، زیرا الله سبحانه وتعالی هیچ دردی را بدون شفا نگذاشته‏است. و یا فرمود: هیچ دردی را بدون دوا نیافریده‏است مگر یک چیز؛ اصحاب گفتند: آن چیست؟ فرمود: پیری است.

بنابرین برهنه شدن عورت زن در اکثر حالات از لزومات تداوی است و دلایل جواز تداوی بر آن دلالت دارد. پس درین حالات(در حالت تداوی) تنها محلی باید برهنه گردد که معالجه و تداوی می‏گردد و جایز نیست که غیر محل تداوی برهنه گردد.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

 

ادامه مطلب...

آیا ایمان کم و زیاد می‏شود؟

  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و بركاته!

امید وارم پرسش بنده را پاسخ دهید و آن این‏که آیا ایمان کم و زیاد می‏شود؟ و می‏خواهم پرسش دیگری مرتبط با آن را نیز علاوه نمایم که آیا ایمان یک مومن با مومن دیگر کدام تفاوتی دارد یا نه؟ 

پاسخ:

و علیکم السلام و رحمت الله و بركاته!

  1. ایمان عبارت است از تصدیق جازم و قطعی مطابق واقعیت و برخاسته از دلیل می‏باشد. تصدیق جازم عبارت است از قناعت قاطع که هیچ‏گونه ریب و شکی در آن راه نداشته‏باشد، هم‏چنان معنای لغوی واژۀ «ایمان» هم همان تصدیق جازم و قاطع می‏باشد.

مطابق واقعیت بودن ایمان بدان معناست که واقعیت‏های محسوس آن را تصدیق نماید و با آن تناقض نداشته‏باشد. برای این‏که تصدیق جازم و مطابق واقعیت باشد باید براساس یک دلیلی قاطع و صحیح استوار باشد و آن می‏تواند عقلی باشد، یعنی می‏تواند نتیجۀ یک پژوهش عقلی باشد که در واقعیت‏های محسوس انجام می‏شود؛ مانند: اثبات خالق کائنات از طریق تحقیق و پژوهش در مخلوقات محسوسش. یا اثبات این‏که قرآن کریم کلام الله سبحانه وتعالی است نه کلام بشر، در نتیجۀ تحقیق در خود قرآن کریم به‏صفت یک واقعیت محسوس و هم‏چنین اثبات نمودن رسالت و پیامبری کسی‏که این کتاب را برای بشریت معرفی نموده‏است که همانا «محمد» صلی الله علیه وسلم است.

یا می‏شود دلیل نقلی باشد یعنی از طریق روایت قطعی؛ مانند: آیات قرآن کریم و احادیث متواتر ثابت باشد. مثل ایمان به‏مغیّبات، ملائکه، کتاب‏های آسمانی نازل شده بر انبیایی گذشته، روز آخرت و این‏که تقدیر خیر و شر از جانب الله سبحانه وتعالی است، الله سبحانه وتعالی می‏فرماید: 

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً

[نسآء: 136]

ای کسانی‏که ایمان آورده ‏اید! به‏الله و پیامبرش(محمّد) و کتابی که بر پیامبر نازل کرده‏است(و قرآن نام دارد) و به‏کتاب‏های که پیش‌تر از قرآن کریم نازل نموده‏است(و هنوز تحریف و نسیان در آن‏ها صورت نگرفته است) ایمان بیاورید. هرکس که به الله و فرشتگان و کتاب‏های الله و پیامبرانش و روز رستاخیز کافر شود(و یکی از این‏ها را نپذیرد) واقعاً در گمراهی دور و درازی افتاده‏است. 

و نیز رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث که مسلم از عبد الله ابن عمر رضی الله تعالی عنه روایت می‏کند که پدرم(عمر رضی الله تعالی عنه) برایم گفت:

بَینَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ یوْمٍ، إِذْ طَلَعَ عَلَینَا رَجُلٌ شَدِیدُ بَیاضِ الثِّیابِ، شَدِیدُ سَوَادِ الشَّعَرِ... وقَالَ: یا مُحَمَّدُ... فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْإِیمَانِ، قَالَ: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ، وَمَلَائِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْیوْمِ الْآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیرِهِ وَشَرِّهِ»... ثُمَّ قَالَ لِی: "یا عُمَرُ أَتَدْرِی مَنِ السَّائِلُ؟" قُلْتُ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: "فَإِنَّهُ جِبْرِیلُ أَتَاكُمْ یعَلِّمُكُمْ دِینَكُمْ".

(رواه مسلم)

روزی در حالی‏که ما نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم نشسته بودیم ناگهان بر ما مردی که لباس بسیار سفید و موی بسیار سیاهی داشت ظاهر شد... و گفت ای محمّد از ایمان به‏من خبر بده(رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: ایمان این است که به‏الله، فرشتگان،روز قیامت، کتاب‏ها و پیامبرانش ایمان بیاوری و به‏خوب و بد تقدیر ایمان داشته باشی.... سپس رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به‏من فرمودند: ای عمر آیا دانستی که آن پرسش کننده کی بود؟ من گفتم، الله و رسولش  داناتر اند رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: او جبرئیل بود، آمده بود تا دین را برای تان بیاموزاند.

  1. این است ایمان که با این معنی ضد کفرتلقی می‏شود یعنی آن‏که مومن نیست قطعاَ کافر است و چیزی به‏نام نصف مومن و نصف کافر وجود ندارد. الله سبحانه وتعالی در مقابله میان ایمان و کفر می‏فرماید:

إِنَّ اللَّهَ لَا یسْتَحْیی أَنْ یضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا فَیقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا

[بقره: 26]

الله از این‏كه به‏پشه و یا كوچك‏تر از آن مثال بزند شرم نمی‏كند مؤمنان چون آن را بشنوند می‏دانند كه درست است و از ناحیه پروردگارشان است؛ ولی كافران گویند الله از این مثل چه منظور داشت.

و او سبحانه وتعالی می‏فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِیمَانِ لَنْ یضُرُّوا اللَّهَ شَیئًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ

[آل عمران: 177]

در حقیقت كسانى‏كه كفر را به[بهاى‏] ایمان خریدند، هرگز به‏الله هیچ زیانى نخواهند رسانید، و براى آنان عذابى دردناك است.

و در جایی دیگری می‏فرماید: 

... وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ...

[بقره: 153]

... ولى با هم اختلاف كردند پ، بعضى از آنان كسانى بودند كه ایمان آوردند، و بعضى از آنان كسانى بودند كه كفرورزیدند....

و آیات زیاد دیگری وجود دارد که در مقابله میان کفر و ایمان نازل گردیده است.

  1. ایمان به‏معانی ذکرشده در این بحث یعنی(تصدیق جازم مطابق واقعیت و برخاسته ازدلیل) نه زیاد می‏شود و نه کم؛ زیرا تصدیق جازم است و جزم نیست مگر این‏که کامل باشد، پس هیچ ایمانی به‏نسبت 90 درصد و سپس با افزایش 95 درصد و سرانجام 100 درصد وجود ندارد و هم‏چنان هیچ ایمانی و جود ندارد که نخست 100 درصد بوده سپس به 95 و 90 درصد تقلیل یابد، زیرا این نقص است و نقص خلاف جزم یعنی دارای شک و ریب است که اگر چنین باشد ایمان نه؛ بلکه کفراست.
  2. برای وضاحت بیشتر چنین می‏گویم: واژه‏های زیادت و نقصان از آن دسته واژه‏هایی است که دارای معنای مشترک بوده و به‏معنای زیادت و نقصان در حدود(پهنا و حجم) و قوت و ضعف کاربرد دارد و قرینهٔ است که معنای مورد نظر را مشخص می‏سازد. به‏این ترتیب هرگاه واژۀ(زیادت و یا نقص) با واژۀ(ایمان) به‏کار برده‏شود، قطعاً مراد همان معنای قوت و ضعف می‏باشد، زیرا مفهوم تصدیق جازم با مفهوم زیادت و نقصان در حدود ممکن نیست. آیات زیر نیز براساس همین استدلال قابل فهم است:

الَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم إیمانًا وَقالوا حَسبُنَا اللَّهُ وَنِعمَ الوَكیلُ 

[آل عمران: 173]

همان كسانى‏كه[برخى از] مردم به‏ایشان گفتند: مردمان براى[جنگ با] شما گرد آمده‏اند پس از آن بترسید. [و لى این سخن‏] بر ایمان شان افزود و گفتند: الله ما را بس است و نیكو حمایتگرى است.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یتَوَكَّلُونَ

[انفال: 2]

جز این نیست كه مؤمنان كسانى‏‏اند كه چون الله یاد شود دل‏های شان ترسان گردد-از عظمت یا عقوبت او- و چون آیات او بر آنان خوانده‏شود بر ایمان شان بیفزاید و بر پروردگار شان توكّل كنند.

وَلَمّا رَأَى المُؤمِنونَ الأَحزابَ قالوا هٰذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسولُهُ ۚ وَما زادَهُم إِلّا إیمانًا وَتَسلیمًا 

[احزاب: 22]

امّا مؤمنان وقتی لشکر احزاب را دیدند گفتند: این همان است که الله و رسولش به‏ما وعده داده و الله و رسولش راست گفته‏اند! و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود.

بدین معنا که ایمان قوی می‏شود و محکم می‏گردد به‏انجام این اموری‏که الله سبحانه وتعالی بدان در آیات فوق امر فرموده‏است، یعنی ایمان با فرمانبری از الله سبحانه وتعالی،پای بندی به‏احکام شرعی ترس از الله و جهاد در راه او و... است که افزایش می‏یابد، زیرا ایمان به‏مفهومی که قبلاً تشریح گردید(تصدیق جازم و مطابق واقعیت و برخاسته از دلیل) است که هرگز افزایش و یا کاهش به‏معنای(حد) را ارایه نمی‏کند، در غیر این صورت جازم به‏شمار نرفته و به‏شک و ریب مبدل می‏گردد که منجر به‏کفر می‏شود.

لازم به‏یاد آوریست که هرگاه واژۀ ایمان در نصوص شرعی بدون قرینه وارد گردیده‏باشد، مدلولش همان است که قبلاً از آن یاد آوری نمودیم و هرگاه به‏معنای غیر از آن وارد شده باشد، در این صورت به‏وسیله قرینه‏اش می‏توان معنای آن را مشخص نمود. مانند آیت ذیل که ایمان در آن به‏معنی صلاة(نماز) آمده‏است.

... وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیضِیعَ إِیمَانَكُمْ... 

[بقره: 143]

و الله بر آن نبود كه ایمان شما را ضایع گرداند.

یعنی نمازهای‏تان را ضایع نمی‏سازد زیرا پس از آن که قبله از جهت بیت المقدس به‏سوی کعبه تغییر داده‏شد این آیة شریفة نازل گردید:

... وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی كُنتَ عَلَیهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن ینقَلِبُ عَلَى عَقِبَیهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِیضِیعَ إِیمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ

[بقره: 143]

و قبله‏اى را كه بر آن بودى-بیت المقدس- قرار ندادیم؛ مگر براى آن‏كه كسى را كه از پیامبر پیروى مى‏كند از كسى‏كه بر پاشنه‏هاى خود مى‏گردد- روى مى‏گرداند، معلوم كنیم و هر آینه این[قراردادن قبله-مسجد الاقصى-] جز بر آنان كه الله ایشان را راه نموده‏است دشوار بود. و الله بر آن نیست كه ایمان شما را تباه كند، زیرا كه الله به‏مردم هر آینه رؤوف و مهربان است.

این آیۀ مبارکه برای مسلمانان زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم اطمینان می‏دهد که نمازهای که قبل از تغییر قبله به‏جانب(بیت المقدس) اداء نموده‏اند مقبول درگاه الله است و پاداش‏شان نزد الله متعال است. هم‏چنین حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم است که نسائی از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده‏است که وی صلی الله علیه وسلم فرموده‏است.

الْإِیمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً، أَفْضَلُهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَوْضَعُهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِیقِ

ایمان هفتاد و چند شعبه دارد، برترین آن قول: لا اله الا الله(معبود بر حق جز الله وجود ندارد) است و پائین‏ترین آن، برداشتن خاك و خاشاك از سر راه است.

بدون شک برنداشتن خاك و خاشاك از سر راه، انسان را کافر نمی‏سازد و این یک عمل مستحب است، پس از این‏جا دانسته می‏شود که ایمان در این حدیث به‏معنی اطاعت از الله به‏شکل عام است.

از الله سبحانه وتعالی می‏خواهیم تا دل‏های مان را با ایمان مطمئن و آرام گردانیده و ما را یاری کند تا در گفتار و کردار خویش پابند به‏فرامین اسلام باشیم و در آخرت همراه با كسانى ما را حشر کند كه الله بر آن‏ها نعمت بخشیده، اعم از پیامبران، صدّیقان، شهیدان و شایستگان که آنان رفیقان بس نیكو هستند.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

آیا خلافت اصطلاح فقهی است یا اصطلاح سیاسی؟

  • نشر شده در فقهی

پرسش‏:

السلام عليكم و رحمت الله و بركاته!

آیا اصطلاح خلافت برای دولت اسلامی اصطلاحی فقهی است که الله سبحانه وتعالی بربالای دولت آن را فرض ساخته یا آن‏که اصطلاح سیاسی؟ از آن‏جای‏که  واضح است در اسلام  زمانی‏که بنده عصیان و نافرمانی کند خلیفه حد یا قصاص یا تعزیز را بالایش جاری می‏سازد تا آن‏که گناه معصیت از وی در روز قیامت ساقط شود، پرسش این است که امروز ما در ذلت و خواری تحت نظام جابر سيكولر قرار داریم و در دار کفر زندگی می‏کنیم زمانی‏که شخص گناهی را مرتکب شود وی را به‏عقوبت یا به‏جزای که از قانون وضعی بشر صادر شده‏است جزا می‏دهند چنان‏که همه کس به‏خوبی می‏دانند اگر قتل و یا دزدی می‏کند زندانی می‏شود، باوجود که جزای سرقت قطع دست است و جزای قتل قصاص؛ آیا از وی بار گناه این معصیت در روز قیامت ساقط می‏شود؟

پاسخ‏:

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

در رابطه به‏پرسش نخست باید گفت: نظام حکم که الله سبحانه وتعالی آن را بالای امت فرض ساخته او خلافت است و از جانب دیگر اصطلاح فقهی هم است یعنی حقیقت شرعی دارد و هم‏چنان خلافت نظام حکم است که خلیفه اعمال سیاسی را در آن برپا می‏دارد و تفصیل در این مورد قرار ذیل است:

هر آینه «خلافت» اصطلاح فقهی است یعنی حقیقت شرعی دارد چراکه نصوص شرعی به‏این دلالت می‏کند و از این نصوص قرار ذیل اند:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

[نور: 55]

الله سبحانه وتعالی به‏کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ وعده داده‏است که قطعاً آن‏ها را در زمین جانشین(حکمران) خواهد کرد، همان‏گونه که کسانی را که پیش از آن‏ها بودند جانشین(حکمران) ساخت و دینشان را که برای آن‏ها پسندیده‏است برای آن‏ها استوار(پا برجا) سازد، و یقیناً[خوف] و ترسشان را به‏آرامش و امنیت مبدل می‏کند، تنها مرا پرستش می‏کنند و چیزی را با من شریک نمی‏سازند، و کسانی‏که بعد از این کافر شوند، اینانند که فاسقند .

وأخرج أحمد و أبوداود الطيالسي عن حذيفة بن اليمان قال صلى الله عليه وسلم: إِنَّكُمْ فِي النُّبُوَّةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا، فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ جَبْرِيَّةً، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ، ثُمَّ سَكَتَ.

احمد و ابوداود طیالسی از حذیفه بن یمان روایت می‏کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم می‏فرماید: تا مدتي که الله سبحانه وتعالی خواهد در ميان شما نبوت و پيامبری باقی خواهد ماند و هنگامی الله خواست آن را از ميان بر مي‏دارد، و بعد از آن خلافت بر روش و منهج نبوت خواهد بود و آن تا هنگامی الله خواسته باشد ادامه می‏يابد سپس وقتی الله خواست آن را برداشته پادشاهی با دندان گيرنده می‏يايد و آن تا وقتی الله خواسته باشد دوام مي‏کند، سپس هنگامی الله خواست آن را برداشته پادشاهی جبر و ستم خواهد آمد و تا وقتی الله خواست دوام می‏يابد، بعد از آن هنگامی الله خواست آن را دور کرده بار ديگر خلافت بر روش و منهج نبوت می‏يايد، بعداً رسول الله صلی الله علیه وسلم سکوت کرد.

وأخرج الشيخان مسلم عن أبي حازم قَالَ: قَاعَدْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ خَمْسَ سِنِينَ، فَسَمِعْتُهُ يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ، كُلَّمَا هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ، وَإِنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي، وَسَيَكُونُ خُلَفَاءُ فَيَكْثُرُونَ. قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: فُوا بِبَيْعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ، أَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ.

مسلم از ابو حازم روایت کرده که گفت: من با ابوهریرة پنج سال نشست و برخاست کردم و از وی شنیدم که از رسول الله صلی الله علیه وسلم  حدیث بیان می‏کرد که وی صلی الله علیه وسلم گفت: بنی اسرائیل را پیامبران رهبری می‏کردند،هرگاه پیامبری وفات می‏کرد پیامبر دیگری جانشین می‏شد ولی بعد از من دیگر پیامبری نیست و خلفای زیادی خواهند بود، گفتند: پس به‏ما چه فرمان می‏دهی؟ پیامبرصلی الله علیه وسلم  گفت: به بیعت اول آن‏ها باز اول آن‏ها وفا کنید و حق شان را ادا کنید زیرا الله عزوجل در مورد آن‏چه به‏آن‏ها سپرده است از ایشان باز پرس خواهد کرد.

وأخرج مسلم عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِذَا بُويِعَ لِخَلِيفَتَيْنِ، فَاقْتُلُوا الْآخَرَ مِنْهُمَا.

مسلم از ابو سعید خدری روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم  گفت: هرگاه با دو خلیفه بیعت کرده شد دومی شان را قتل کنید.

نصوص شرعی بیان می‏کند که نظام «خلافت» و حکام در این نظام خلفاء اند، این را رسول الله صلی الله علیه وسلم و هم خلفای راشدین بنام «خلافت» گذاشته‏اند... خلیفه امیر مومنین و امام مسلمین کسی است که به‏شریعت الله سبحانه وتعالی حکم می‏کند یعنی خلافت و خلیفه اصطلاحات فقهی اند که «حقیقت شرعی» دارند، نصوص شرعی در این مورد وارد شده و این نصوص مذکور در فوق ذکر شدند.

و اما نظام خلافت فرض است دلائل وارد شده در این مورد از کتاب(قرآن) و سنت(حدیث) و اجماع صحابه اند و از این‏ها قرار ذیل اند:

وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ  فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ  وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ

[مائده: 48]

پس(اگر اهل كتاب از تو داوری خواستند) ميان آنان بر طبق چيزي داوری كن كه الله بر تو نازل كرده‏است و به‏خاطر پيروي از اميال و آرزوهای ايشان، از حق و حقيقتي كه براي تو آمده‏است روي مگردان.

وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ  فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ

[مائده: 49]  ‏

و به‏تو اي پيغمبر فرمان مي‌دهيم به اين‏كه در ميان آنان طبق چيزي حكم كن كه الله بر تو نازل كرده‏است، و از اميال و آرزوهای ايشان پيروی مكن، و از آنان برحذر باش كه(با كذب و حق‌پوشي و خيانت و غرض‌ورزی) تو را از برخی چيزهائی‏كه الله بر تو نازل كرده‏است به‏دور و منحرف نكنند.

 و خطاب رسول الله صلی الله علیه وسلم به‏حکم در بین‏شان بما أنزل الله خطاب به‏امت وی صلوات الله وسلامه علیه است و مفهوم‏اش این است که بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم حاکمی باشد که در بین‏شان بما انزل الله حکم کند و امر در خطاب جزم را افاده می‏کند چراکه موضوع خطاب فرض است و این قرینه به‏جزم است قسمی‏که در اصول است، حاکم کسی است که بعد از رسول الله صل الله علیه وسلم در بین مسلمین بما انزل الله حکم می‏کند که همانا او خلیفه است. نظام حکم به‏این وجه نظام خلافت است و این از این دید فضیلت دارد که اقامه حدود وسایر احکام واجب است، اقامه نمی‏شود مگر به‏حاکم یعنی احکام شرعی تطبیق نمی‏شود مگر آن‏که حاکم(خلیفه) نباشد و یک واجب تکمیل نمی‏شود مگر آن‏که اسباب آن واجب می‏شود، یعنی ایجاد حاکم که شریعت را برپا دارد واجب است. حاکم  از این وجه خلیفه است و نظام حکم نظام خلافت است.

فقد رُوي عن نافع قال: قال لي عبد الله بن عمر: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: من خلع يداً من طاعة لقي الله يوم القيامة لا حجة له، ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية

(رواه مسلم)

از نافع روایت است که گفت: عبدالله ابن عمرآمد و برایم گفت: از رسول الله صلی الله علیه وسلم  شنیدم که می‏گفت: کسی‏که دست از اطاعت بکشد روز قیامت در حالی با الله روبه‏رو می‏شود که دلیلی نمی‏داشته باشد، و هرکس در حالی بمیرد که در گردنش بیعتی وجود نداشته‏باشد وی هم‏چون شخص جاهل مرده‏است.

رسول الله صلی الله علیه وسلم بالای هر مسلمان فرض ساخته که در گردنشان بیعت باشد و وصف کرده که کسی‏که می‏میرد و در گردنش بیعت نباشد وی به‏مرگ جاهلیت وفات یافته‏است، بیعت نیست مگر بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم برای خلیفه و این حدیث واجب می‏سازد وجود بیعت را در گردن هر مسلمان، یعنی آن‏که وجود خلیفه بیعت را  در گردن هر مسلمان مستحق می‏سازد، در غیر آن مقصر می‏میرد مردن جاهلیت نتیجه و حاصل‏اش گناه عظیم است‏به سبب عدم کار کردن برای ایجاد خلافتی که به‏اسلام حکم کند.

و اما اجماع صحابه رضوان الله علیهم اجمعین برای لزوم اقامه خلیفه بعد از موت رسول الله صلی الله علیه وسلم اجماع کردند و تأکید اجامع صحابه به‏اقامه خلیفه از تأخیر کردن دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم بعد از وفات‏اش، و مشغول شدن شان به‏نصب خلیفه ظاهر می‏شود، باوجود که دفن میت بعد از وفات‏اش فرض است، صحابه کسانی بودند که مشغولیت تجهیز و دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم بربالای آن‏ها واجب بود مگر با آنهم اصحاب رضوان الله علیهم اجمعین خود را به‏نصب خلیفه قبل از دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم مصروف ساختند و در مشغولیت نصب خلیفه ساکت ماندند، تمام شان در تأخیر دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم به‏دو شب اشتراک کردند باوجود که قدرت این را داشتند که ترک کنند و به دفن میت بپردازند، زمانی‏که رسول الله صلی الله علیه وسلم وفات یافت از وفات شان دو روز سپری شده بود به‏همین طور بدون دفن میت، شب سوم و روز سوم باقی مانده بود تا آن‏که به‏ابوبکر رضی الله عنه بیعت صورت گرفت، بعداً رسول الله صلی الله علیه وسلم را در وسط شب، آنهم شب چهارم دفن کردند یعنی دو شب دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم را به‎‎‏تأخیر انداختند، با ابوبکر قبل از دفن میت رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعت کردند.

به همین سبب اجماع صحابه مشغول به‏نصب خلیفه قبل از دفن میت شده‏بودند، چیزی نیست مگر آن‏که نصب خلیفه واجب‏تر از دفن میت باشد. بناً اقامه خلافت فرض است بعداً ایجاد خلیفه فرض است یعنی هردو پی هم فرض اند.

  1. و اما خلافت نظام حکم در اسلام است، خلیفه کسی است که مبادرت به‏اعمال سیاسی می‏ورزد، به این سبب سیاست رعایت شئون معنی می‏دهد و کار اصلی برای خلافت و خلیفه رعایت شئون امت است و رعایت شئون از حاکم است که وی سیاست کند. کلمه سیاست در لغت از «سأس» و «سوس» به‏معنی امورش را سرپرستی نمود آمده‏است. در قاموس محیط آمده‏است: "وسُسْتُ الرَّعِيَّةَ سِياسَةً: أمرْتُها ونَهَيْتُها" یعنی من رعیت را سیاست کردم و برای شان امر و نهی نمودم.

و در صحاح مختار در مادة «س و س» آمده: "سَاسَ الرَّعِيَّةَ يَسُوسُهَا سِيَاسَةً بِالْكَسْرِ" یعنی رعیت را سیاست کرد یعنی امورش را سرپرستی نمود. کلمه سِیاست به‏کسر شروع می‏شود. و هم‏چنان در ارتباط به‏رعایت شئون امت توسط خلیفه احادیث وارد شده و می‏توان به‏یکی از آن‏ها اشاره کرد.

أخرج البخاري عَنِ ابْنِ شِهَابٍ... أَنَّ سَالِمًا حَدَّثَهُ: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: كُلُّكُمْ رَاعٍ، وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، الإِمَامُ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ.... فالخليفة عمله رعاية الشئون، ورعاية الشئون من الحاكم هي سياسة وفق معناها اللغوي.

بخاری از ابن شهاب روایت می‏کند... سالم گفت: عبدالله ابن عمر می‏گفت: از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم که گفت: همهٔ شما شبانيد و همهٔ شما مسئول رعيت خويش هستید، امام شبان است و مسئول رعيت خويش است... پس خلیفه کارش رعایت شئون است، و رعایت شئون از حاکم است که وی سیاست میکند وفق معنی لغوی‏اش.

  1. اما پرسش آخر آیا عقوبت گناهان را در روز قیامت می‏پوشاند؟ این درست است مگر به‏شرط آن‏که عقوبت،عقوبت شرعی و از جانب دولت اسلامی باشد یعنی از دولتی که به‏شریعت الله سبحانه وتعالی حکم کند، نه به‏قوانین وضعی بشر و در این مورد به‏تفصیل صحبت خواهیم کرد:

أخرج مسلم عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ، قَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي مَجْلِسٍ، فَقَالَ: تُبَايِعُونِي عَلَى أَنْ لَا تُشْرِكُوا بِاللهِ شَيْئًا، وَلَا تَزْنُوا، وَلَا تَسْرِقُوا، وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، فَمَنْ وَفَى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ، وَمَنْ أَصَابَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فَعُوقِبَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فَسَتَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ، فَأَمْرُهُ إِلَى اللهِ، إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ، وَإِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ.

مسلم از عباده بن صامت رضی الله عنه روايت می‏کند كه رسول الله صلی الله علیه وسلم در جمعي از يارانش فرمود: با من بيعت كنيد بر اين‏كه كسی را با الله شريك نگردانيد، دزدي نكنيد، زنا نكنيد، نفس که الله(خونش را) حرام شمرده جز به‏حق نکشید، هركس از شما به‏اين وعده‏ها وفا كند، الله سبحانه وتعالی پاداش اعمالش را  خواهد داد. هر كس مرتكب عملی از اعمال فوق بشود و در دنيا مجازات گردد، اين مجازات باعث كفارهٔ گناهانش خواهد شد. و اگر مرتكب اعمال بد در دنيا مجازات نشود و الله سبحانه وتعالی گناهانش را پنهان كند، پس او موكول به‏الله است يعني اگر الله سبحانه وتعالی بخواهد او را مي‏بخشد و اگر نخواهد مجازات مي‏كند.

پس حدیث بیان میک‏ند کسی‏که در دنیا مجازات می‏گردد این مجازات باعث کفارهٔ گناهانش در روز قیامت خواهد شد، به این گناهش در آخرت عذاب نمی‏شود و از حدیث واضح است که عقوبت باعث كفارهٔ شخص می‏شود او عقوبت دولت اسلامی است که در آن خلیفه برای حکم کردن به‏اسلام بیعت داده می‏شود؛ پس حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم به‏این قول شروع می‏شود:

تُبَايِعُونِي... فَمَنْ وَفَى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ، وَمَنْ أَصَابَ شَيْئًا مِنْ ذَلِكَ فَعُوقِبَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ

بامن بیعت کنید... هركس از شما به‏اين وعده‏ها وفا كند الله سبحانه وتعالی پاداش اعمالش را خواهد داد. و هر كس مرتكب عملی از اعمال فوق بشود، مجازات می‏گردد و این مجازات برای وی در آخرت کفاره است.

پس عقوبت که باعث کفارهٔ می‏شود متوقف شده برای بیعت است و بیعت برای حاکم است که به‏اسلام حکم می‏کند، عقوبت که برای شخص در دنیا داده می‏شود باعث کفارهٔ گناهانش در آخرت می‏شود، آن عقوبت دولتی است که به‏اسلام حکم می‏کند. الله سبحانه سبحانه وتعالی علم دارد و حکم می‏کند.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

آیا اجماع اصحاب، بیان مجمل است؟

  • نشر شده در فقهی

پرسش:

السلام علیکم و رحمت الله و بركاته!

الله سبحانه وتعالی شما را نصرت داده و در آن‏چه اراده دارید، توفیق فرماید. در متن کتاب «شخصیت اسلامی»  جلد سوم صفحه 269، در ضمن بحث بیان مجمل چنین ذکرشده‏: "بیان مجمل یا سخنی از جانب الله سبحانه وتعالی بوده و یاهم سخن و عملی از رسول الله صلی الله علیه وسلم می باشد." پرسش اینست كه اجماع صحابه بيان مجمل گفته نشده، آیا اجماع آن‏ها بیان مجمل شده می‏تواند؟ و آیا اعمال و اقوال آن‏ها در امور خلافت و احکام آن اعتبار داده می‏شود تا بیان برای اجمال آیه مبارکه «وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ» باشد یا خیر؟

پاسخ:

و عليكم السلام و رحمت الله و بركاته!

آن‏چه در جلد سوم کتاب «شخصیت اسلامی» آمده‏ است: "بیان مجمل کلام الله سبحانه وتعالی بوده یا سخن و يا عمل وی صلی الله عليه وسلم می باشد." اين عبارت اجماع را نیز شامل می‏شود، زیرا اجماع براساس دانائی صحابه از سنت ظاهر می‏شود؛ چون هرگاه مشکلی پیدا می‏شد بدون روایت حديث حكم آن را می‏گفتند، زیرا موضوع نزدشان واضح می‏بود؛ مثلاً: هنگامی قضیه میراث پدر کلان و پسر برای‏شان پیش شد که واقعیت این قضیه چنین بود: "هرگاه شخصی بمیرد که یک پسر و پدر کلان از وی باقی بماند پس میراث پدر کلان چه قدر می‏باشد؟"

بناً ایشان اجماع نمودند که سهم پدر کلان سدس(یک از شش حصه) می‏باشد، یعنی آن‏ها درین مورد حدیثی را از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنیده‏بودند؛ چون آن‏ها موضوع را می دانستند پس حکم آن را بدون ذکر دلیلش بیان نمودند. بدین اساس گفته می‏شود که اجماع صحابه از دلیل حدیثی از رسول الله صلی الله عليه وسلم ظاهر می‏شود كه صحابه بدون روایت آن حكم را به‏گونه مستقيم بیان نموده‏اند. همین گونه متن وارده در کتاب «شخصیت اسلامی» ضمناً اجماع را شامل می‏شود زیرا اجماع براساس حدیث رسول الله صلی الله عليه وسلم استوار می‏باشد.

در باب اجماع جلد سوم کتاب «شخصیت اسلامی» صفحه 295، چنین آمده‏است: "یقیناً اجماع صحابه به‏نفس نص شرعی برمی‏گردد زیرا ایشان بر حکمی اجماع نمی کردند مگر این‏که نزد شان دلیل شرعی از قول، فعل و يا تقریر رسول الله صلی الله عليه وسلم می‏بود که به‏آن استناد می‏نمودند، پس مطمئناً که اجماع ایشان حاصل و مستند به‏دلیلی می‏بود." ازین واضح می‏شود که صحابه بر چیزی اجماع نمی‏کردند مگر این‏که دلیل شرعی نزد ایشان وجود می‏داشت که قبلاً در میان شان روایت نشده‏بود. پس اجماع صحابه خودش دلیل شرعی بوده که حاصل و مستند از دلیل دیگر می‏باشد.

در اخیر باید گفت که بلی، آن‏چه از اجماع صحابه رضوان الله علیهم که در رابطه به‏موضوع خلافت وارد شده آن بیانی برای آن‏چه از آیات حکم می‏باشد که در قرآن کریم آمده‏است.

برادر شما عطا بن خليل ابورشته

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه