جمعه, ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۱/۲۹م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

هنوز اولِ سخن است!

یک. سرزمین بازارهای جنسی - دو. ایالات متفرقه‏ی تفنگچه - سه. قلمرو پشیمانی - چهار. نتیجه
یک. سرزمین بازارهای جنسی: بازار جنسی به بازاری گفته می‏شود که زنان و دختران جوان در آن-معمولاً به‏ شکل غیر قانونی- به هدف ارتباط جنسی، به مردان و حتی شرکت‏ها تا چند دست به ‏فروش می‏رسند. این بازار که بیشترین قربانیان آن از کشورهای آسیائی فراهم می‏گردد، اکثراً در اروپا متقاضیان زیادی دارند. چنان‏ که بر مبنای احصائیه‏های موجود تنها در شهر لندن پایتخت انگلستان، در حدود یک‏صدهزار زن و دختر جوان سالانه درین بازار به ‏فروش رسیده است، این به‏‏ جائی رسیده که حتی قیمت یک زن جوان درین شهر حدود 10 تا 15 یورو تخمین زده می‏شود.
درین اواخر در جریان همین خرید و فروش‏ها و ارتباطات جنسی؛ چندین دختر و زن جوان در اروپا به ‏شکل بسیار بی‏رحمانه به‏ قتل رسیدند. این حوادث سبب بروز تظاهرات گسترده و وسیع از سوی گروه‏های فمینیستی(به اصطلاح گروه‏های بشرگرا و مدافعان حقوق زن) گردید، زیرا آنان موجودیت و فعالیت بازارهای جنسی را نقض آشکارا به حقوق زن عنوان کردند. لذا، شماری از دولت‏های اروپائی اعلام نمودند که قرار است قوانین جدیدی را پیرامون این وضعیت، وضع نمایند. قوانینی که محدودیت‏های را در ارتباط به بازارهای جنسی ایجاد می‏کند و فعالان آن را می‏تواند تا یک سال روانه‏‏ئی زندان سازد.
این اعلام باز هم از سوی بعضی از گروه‏های دیگر مورد نقد قرار گرفت که گویا این امر سبب محدودیت آزادی، به ‏ویژه آزادی در ساحه عمل می‏گردد؛ در حالی که آزادی از اساسات سرمایه‏داری پنداشته می‏شود. بنابرین، اکثریت کشورهای اروپائی فعلاً در یک دو راهی خطرناکی قرار گرفته ‏اند و نمی‏توانند به‏ درستی تصمیم بگیرند که آیا فعالیت بازارهای جنسی را محدود کنند یا خیر! زیرا در هر دو صورت، یعنی اگر اقدام کنند و یا نکنند؛ مورد فشار گروه‏های به اصطلاح جامعه مدنی قرار می‏گیرند.
حالا آنکه در واقع، این گونه اقدامات در عمل هیچ نوع نتایج و ثمرات واقعی ندارد، چون: این راه حل‏ها نمی‏تواند که این بازارها را از میان بردارد، بلکه فعالیت بازارهای جنسی را بیشتر از پیش مخفی می‏سازد؛ یعنی برابر است که علیه بازارهای جنسی اقدام صورت گیرد یا نگیرد؛ زیرا نظام سرمایه‏داری طوری جامعه را اساس‏گزاری می‏کند که هیچ نوع نقشی را برای ارزش‏ها آن، هم ارزش‏های معنوی و هم ارزش‏های اخلاقی، نمی‏گزارد. به دلیل این که راه حل این معضل تنها وضع قواعد، قوانین و مقررات نیست، بلکه راه حل آن تغییر مفاهیم و افکاری است که سبب بروز این گونه مشکلات می‏گردد. در حالی که توانائی این تغییر تنها در امت اسلامی و دولت خلافت نهفته است و بس.
دو. ایالات متفرقه‏ی تفنگچه: تعداد افرادی که درین اواخر توسط سلاح‏ها یا تفنگچه‏های شخصی در امریکا مورد حمله قرار گرفته‏ اند، به هزارها تن می‏رسند. حتی بنابر بعضی احصائیه‏ها که گفته شده، امریکا در طول تاریخ خود در هیچ جنگی برابر آن قربانی نداده است. چنان ‏که گفته می‏شود، اکثریت قربانیان آن اطفال مکاتب بوده است.
اوباما در آخرین مورد آن گفته است، که من از منظر یک رئیس جمهور نه، بلکه از منظر یک پدر درین گونه رویدادها صحبت می‏کنم. وی با اتخاذ چنین موقفی سعی به ‏خرج داد تا زمینه را برای وضع قوانین و محدود سازی استفاده از تفنگچه‏های شخصی فراهم کند؛ چون تعداد افرادی که تفنگچه‏های شخصی را با خود حمل می‏کنند، بیشتر گردیده و به‏ همین دلیل سطح این گونه حوادث هم به ‏شدت افزایش یافته است. این واقعیت نشان می‏دهد که امریکا دولتی است که خود را حامی و محافظ سایر ملت‏ها نشان داده و تلاش می‏کند تا به‏ حیث یک دولت بشردوست، شناخته شود. در حالی ‏که در میدان عمل، حتی نمی‏تواند جان اطفال معصوم خود را در مکاتب حفظ کند.
پس دولتی که توانائی حفظ جان اطفال مکاتب خود را ندارد، چگونه می‏تواند سایر ملت‏ها را نجات دهد! بلی، امریکا اقتصاد قوی و اردوی قوی دارد، ولی ملت‏سازی و احیای امت‏ها تنها با اتکا بر عرصه‏ی نظامی و اقتصادی ممکن نیست. علاوه بر آن، امریکا هیچ گاهی بر اساس دیدگاه مبدائی خود نمی‏خواهد که صادقانه و مخلصانه به سایر ملت‏ها خدمت کند؛ زیرا امریکا هیچ نوع مجبوریتی درین زمینه نداشته و تنها چیزی که برایش مهم است، تأمین منافع ملی و حفظ سیادت آن در سطح جهان می‏باشد و بس.
از طرف دیگر؛ تمایل مردم امریکا-سرزمین سرخ پوستان وحشی- به حمل سلاح‏های شخصی نشان دهنده احساس عدم مصوونیت در آن‏ها می‏باشد. یعنی این ‏که مردم امریکا از تأمین امنیت شان مطمئن نیستند، و مهم‏تر از آن این که، به یکدیگر اعتماد ندارند و به همین دلیل مجبور اند تا سلاح‏های شخصی را با خود حمل کنند؛ زیرا بیم آن وجود دارد که به ‏زودی به جان یکدیگر بیفتند. همین است که جوامع امریکائی و سایر دولت‏های غربی به شدت نیازمند پولیس اند، و هرگاه نقش پولیس ضعیف شود، به‏ زودی سیاه به جان سفید و سفید به جان سیاه می‏افتد. از این که نژاد پرستی در امریکا نیز برجسته بوده و برای اهل بصیرت آشکار می‏باشد، به همین خاطر امریکا همیشه جنگ‏های خارجی را به‏راه می‏اندازد تا وحدت و یکپارچگی داخل امریکا را تضمین کند. بنابرین، ایالات متحده امریکا در واقع لقب «ایالات متفرقه‏ی تفنگچه» را از آن خود نموده است.
سه. قلمرو پشیمانی: بحران پناه‏جوئی اروپا را در سال 2015م میلادی درگیر بزرگ‏ترین بحران پس از جنگ دوم جهانی کرد. واقعیت تعامل اروپا با این بحران چگونه است، و چرائی این مسئله در کجا نهفته است؟! اروپا از یک سو، سطح رشد نفوس آن زیر منفی قرار دارد، و به پناه‏جویان منحیث نیروی بشری جوان و پرانرژی نیاز دارد، و از سوی دیگر اکثریت مطلق این پناه‏جویان مسلمان اند. کشورهای اروپائی نمی‏خواهند به ‏طور واقعی به استقبال آنان بپردازند. لذا، اروپا پس از رسیدن سیل از  پناه‏جویان، چندین اقدام را برای رسیدن به اهداف متعدد اتخاذ کرد:
اول: برای آوردن فشار بر پناه‏جویان، راه‏ های مواصلات و سرحدات را مسدود کرد و تدابیر امنیتی را نیز قوی‏تر ساخت. کمپ‏های ورزشی را منحیث اقامتگاه برای پناه‏جویان تعیین نمود که اطراف آن را عساکر احاطه می‏کنند؛ مثل: زندان و در داخل تنها مواد غذائی داده می‏شود. چندی قبل، حتی پول به آنان داده نمی‏شد تا به کشورهای خود نفرستند. برای هر فامیل تنها یک دوشک، پرده، بالشت و کمپل داده می‏شود. میان فامیل‏های افغانی، سودانی، سوریائی، افریقائی و عربی تنها یک پرده‏‏ای نازک، حجاب برقرار می‏کند. با کشورهای همسایه‏ئی ممالک میزبان پناه‏جویان صحبت نمودند تا پناه‏جویان را دوباره به کشور خودشان و یا کشور همسایه‏شان برگردانند. کمپ‏های مخصوصی برای پناه‏جویان ایجاد نمودند تا از همه‏ای مردم دور و تنها با خود بمانند.
دوم: برای استفاده‏ای ابزاری و جلوگیری از حفظ اسلام و ایمان آنان؛ پناه‏جویان را سخت زیر فشار قرار دادند. حوادثی را قصداً طرح ‏ریزی کردند تا اسلام را بدنام ساخته و آنان را از پابندی به اسلام بترسانند تا پناه‏جویان آمادۀ پذیرش هر نوع شرایط در اقلیم اروپا شوند؛ زیرا کشورهای اروپائی از عمق قلب نمی‏خواهند آنان را از خود برانند، چون: به پناه‏جویان ضرورت دارند، ولی آنان باید طرز زندگی، مفاهیم، افکار و مبدأ اروپا را از دل و جان بپذیرند؛ در غیر آن برای آنان نه پاسپورتی است و نه هم سرپناهِ. به این ترتیب، قلمرو اروپا که قبل از سفر، منحیث قلمرو آرمان‏ها و امیدها دیده می‏شد، بعد از سفر، به «قلمروی پشیمانی» و ندامت مبدل شده است که دو راه را در پیشرو می‏گذارد: برگشت دوباره که اکثراً رو سیاهی و بدبختی تعبیر می‏کنند، و ماندنِ با ذلت که بی‏عزتی و خواری است؛ اما بعضی‏ها آن را خوشبختی تعبیر می‏نمایند! در حالی که حقیقت امر این است که راه حل بحران پناه‏جوئی، راه حل بشردوستانه نمی‏خواهد، بلکه راه حل مکمل سیاسی از دیدگاه تغییر کامل رژیم و قدرت می‏‏طلبد.
چهارم. نتیجه: هنوز اولِ سخن است، بحران‏ها و فسادهای نظام سرمایه‏داری ادامه دارد. در بخش‏های بعدی، فسادهای دیگر آن توأم با معلومات، احصائیه‏ها، ارقام و افکار مخرب و تباه کن غربی، افشا خواهد گردید.
ادامه دارد...

سلیمان «هارون»

ادامه مطلب...

اختلافات فقهی

قسمت اول

اختلاف در لغت به معانی زیادی چون: فرق، تباین، تفاوت، تنوع، نزاع و خصومت استفاده شده است. اما در اصطلاح فقها اختلاف عبارت است از عدم توافق رأی مجتهدین در رابطه به یک حکم شرعی که امکان اختلاف در آن وجود داشته و هر  یک از آن ها رأی خویش را از ادله شرعی استنباط نموده و در زمینه، دلیلی از قرآن و یا سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم به رأی خویش داشته باشند.

هرگاه ویژگی های اختلاف را به اساس تعریف ارائه شده بر شماریم، در قدم نخست عبارت "عدم توافق رأی مجتهدین" در نظر جلوه می کند، معنی عبارت ذکر شده این است که اختلاف فقهی تنها از صلاحیت مجتهدین است، اختلاف اشخاصی که مجتهد نبوده یا به عبارت دیگر اختلاف مقلدین در این زمینه دارای هیچ نوع ارزشی نمی باشد. برای درک بهتر موضوع شناخت اجتهاد و مجتهد ضروری می باشد.

اجتهاد در لغت به معنی بذل جهد بوده و جهد همانا وسع و طاقت است. و در اصطلاح عبارت از بذل مساعی است برای درک حکم شرعی به طریق استنباط از جانب اهل آن. و یا به عبارت دیگر بذل مساعی است جهت دست یافتن به گمان اغلب برای استنباط یا استخراج حکم شرعی از ادله ی تفصیلی به حدی که دیگر سعی و تلاش ممکن نباشد. متقدمین اجتهاد را گاهی به قیاس اطلاق می کردند و گاهی هم به گمان اغلب که از طریق تجربه حاصل می شود، مثل جهد به منظور دریافت جهت قبله و سعی جهت حصول نفقه زوجه که بر زوج واجب است.

حکم اجتهاد بالای تمام امت مسلمه فرض کفائی است، به این معنی که نباید مسلمانان در هیچ عصری بدون مجتهد باشند، هرگاه مسلمانان در عصری از عصور بدون مجتهد باشند، همه گنهکار می شوند، در حالی که اگر تعدادی از مجتهدین وجود داشته باشند و برای دریافت حکم شرعی پیرامون مسایل جدید اجتهاد نمایند، فرضیت آن از همه ساقط می گردد.

شروط اجتهاد: شروط اجتهاد با شروط مجتهد تفاوت دارد، هر چند عدۀ از مؤلفین تحت عنوان شروط اجتهاد مواردی را ذکر می کنند که در حقیقت شروط اجتهاد نبوده بلکه شروط مجتهد می باشند، به هر حال اجتهاد دارای سه شرط بوده که عبارتند از:

1.  بذل مساعی به حدی که مزيد بر آن باعث احساس عجز شود.

2. اين بذل مساعی در راه رسيدن به گمان غالب جهت استنباط احکام شرعی باشد.

3.  اين طلب گمان از نصوص شرعی صورت گیرد.

ارکان اجتهاد:
1. مجتهِد: فقيهی است که دارای شروط خاص باشد.

2. مجتهَد فيه: واقعۀ که استنباط حکم آن مطلوب است، از این جهت که حکم مذکور در نصوص ظاهر نبوده و یا ادله وارده در زمینه متعارض می باشند.

3. نظر و بذل جهد: عبارت از فعل مجتهد است که به حکم وصل می گردد.

مجتهد: مجتهد به کسی گفته می شود که عمل اجتهاد را انجام می دهد و همان گونه که قبلاً تذکر داده شد دارای شروطی خاص می باشد. در رابطه به شروط مجتهد بعضی از علما سخت گیر بوده و شروط زیادی را بر می شمارند و عدۀ دیگر در رابطه سخت گیری نکرده و تعداد شروط را کم تر ذکر می کنند، به هر حال تعدادی از دانشمندان فقه و اصول فقه شروط مجتهد را تحت عنوان شروط اجتهاد چنین بر شمرده اند: اسلام، بلوغ، عقل، عدالت، معرفت آیات و احادیث احکام، معرفت ناسخ و منسوخ، معرفت موارد اجماع و اختلاف، فهمیدن اصول فقه، فهم دلالات الفاظ در زبان عربی، معرفت سلسله مراتب ادله.

از آن جائی که اجتهاد تکلیف شرعی است و شروط مکلف بودن همانا اسلام، بلوغ و عقل بوده اما عدالت از این جهت شرط پنداشته می شود که در اسلام بالای کسی که عادل نباشد اعتماد کرده نمی شود، لهذا برای این که بالای اجتهاد او اعتماد شود، باید عادل باشد. البته این شرط در شهادت و روایت نیز مطرح است. سایر شروط ذکر شده را می توان در دو مورد خلاصه کرد:

اول ـ معرفت دلايل سمعی که از آن قواعد و احکام استنباط می شود. 

دوم ـ معرفت وجوه دلالت لفظ معتبر در زبان عرب و استعمال بلغاء.

ویژگی دوم اختلاف این است که در رابطه به حکمی باشد که امکان اختلاف در آن موجود باشد. چون در بسیاری موارد شریعت اسلامی اختلاف را ممنوع گردانیده است. پس سوالی که مطرح می شود این است که چگونه می توان بین اختلاف جایز و اختلاف حرام فرق نمود؟

خوش بختانه شارع حکیم موارد اختلاف ممنوعه را واضح ساخته و هم چنین آن را به نام های تفرقه و منازعه یاد کرده است. پس برای فهم دقیق این موضوع باید فرق بین اختلاف، منازعه و تفرقه را شناخت:

اختلاف، منازعه و تفرقه متفاوت از همدیگر اند، اختلاف میان انسان ها امریست طبیعی و جایز می باشد. چنان چه پیامبر صلی الله علیه وسلم اختلاف اصحاب رضوان الله علیهم را در تعبیر این فرمودۀ وی که نماز عصر را ادا نکنید مگر در بنی قریظه تائید نمود. اما در امور اداری اختلاف تا زمانی جایز است که در حد مشوره باشد و هرگاه بعد از اخذ تصمیم اختلاف صورت گیرد، این اختلاف به نام منازعه یاد شده و حرام می باشد. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

‏"و از خدا و رسول او اطاعت کنید و منازعه نکنید که در اثر آن سست شده و باد - انرژی و توان - تان می رود و صبر کنید، هر آئینه الله با صابران است." انفال 46 

ولی آن چه تفرقه نامیده می شود عبارت از اختلاف سیاسی و عقیدوی بوده که هر دو حرام می باشند.

 اختلاف سیاسی: 

  1. بغاوت، که مصدر آن بغی است دارای معانی متعدد بوده که از آن جمله است حسد، ظلم، تعدی و عدول از حق. در زبان عربی کهن بغی به دوست داشتن شدید چیزی استعمال می شد که جهت حصول آن چیزی از زور استفاده شود، معنی شرعی بغی هم با این معنی ربط دارد، چه باغی جهت حصول قدرت و یا خواهش دیگری از زور و قوت تسلیحاتی علیه دولت استفاده می کند، این عمل یعنی اقدام مسلحانه در برابر دولت که بغاوت نامیده می شود نه تنها حرام است بلکه جرم بوده و از جرایم حدود می باشد. الله سبحانه و تعالی در این رابطه می فرماید: ‏

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 

"‏هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در ميان آنان صلح برقرار سازيد. اگر يكی از آنان در مقابل دیگر بغاوت کرد، با آن دستهْ كه بغاوت می كند بجنگيد تا زمانی كه به سوی اطاعت از فرمان خدا بر‌گردد و حكم او را پذيرا می‌شود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذيرا شد، در ميان ايشان دادگرانه صلح برقرار سازيد و عدالت به كار بريد، چرا كه خدا عادلان را دوست دارد.‏" حجرات، 9

2. مسئلۀ تعدد رژیم های سیاسی نیز در این جا تحت عنوان اختلاف سیاسی قابل بحث بوده و از دیدگاه شریعت اسلامی جواز ندارد. اسلام به وحدت دولت و رژیم سیاسی تأکید نموده است، چنان چه پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در زمینه فرموده است:

(إِذَا بُويعَ لِلْخَلِيفَتَيْنِ فَاقْتُلُوا الآخَرَ مِنْهُمَا) 

"هرگاه با دو خلیفه در یک زمان بیعت صورت گرفت، دوم آن را بکشید." صحیح المسلم 

به این اساس وجود بیش از یک خلیفه برای مسلمین جایز نبوده، پس تعدد رژیم های سیاسی حرام قطعی است.

 اختلاف عقیدوی:

اختلاف عقیدوی به معنی ارتداد می باشد که آن هم جایز نبوده و از جرایم حدود می باشد. از ابن عباس رضی الله عنه روایت است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: 

(من بدل دينه فاقتلوه) 

"هر کسی که دینش را عوض کرد او را به قتل برسانید." نسائی

موضوعی که امروز تعداد زیادی از مسلمانان آن را درک نکرده و با کمال تأسف برای تائید آن از نصوص دلیل می‌ آورند همانا آزادی عقیده می باشد، عدۀ به این باور اند که آیه شریفه لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ... "اکراهی در دین نیست." البقره، 256آزادی عقیده را بیان می نماید، در حالی که این آیه شریفه به هیچ صورت از آزادی عقیده بحث نکرده بلکه به اساس آن نمی توان اعتقاد به اسلام را بالای مردم تحمیل کرد. در حالی که آزادی عقیده مفهومی است که در غرب پس از جدائی دین از زندگی مطرح شده است و هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.

‏ویژگی سوم اختلاف این است که باید مبتنی بر دلایل باشد، زیرا اختلاف بدون دلیل، شرعی نبوده و اختلاف جاهلانه می باشد، لهذا این نوع اختلاف از دیدگاه شرع ارزشی ندارد.

عواملی که باعث اختلافات فقهی می گردد:

1. امکانات تعابیر مختلف که در نصوص وجود دارد.

برای درک درست این مطلب که بعضاً در نصوص شرعی امکان تعابیر مختلف وجود دارد، باید واقعیت نصوص شرعی را به صورت دقیق شناخت، این شناخت دقیق میسر نمی شود مگر با مطالعه نصوص از نقطه نظر روایت و دلالت. از دیدگاه روایت نصوص در یک تقسیم بندی بزرگ به متواتر و غیر متواتر تقسیم می شود که به عبارت دیگر می توان آن را قطعی الثبوت و ظنی الثبوت نامید، نصوص قطعی الثبوت یا متواتر تمام آیات قرآن و آن عدۀ احادیث است که به شکل تواتر روایت شده است. این دسته از نصوص در هر یک از دوره های روایت توسط تعدادی از راویان نقل گردیده که امکان کذب، جعل، اشتباه، فراموشی و نسیان در آن وجود ندارد. از آن جائی که قرآن کریم همه متواتر نقل شده است، بحث عدم تواتر در آن مطرح نمی شود، پس تنها سنت به متواتر و غیر متواتر تقسیم می شود و سنت متواتر دارای شروط آتی است:

1-  روایان تعداد زیادی باشند تا امکان سهو، فراموشی و اشتباه در روایت آن ها قابل تصور نباشد.

2- هماهنگ‌ شدن آن ها به توطئهْ کذب ناممکن باشد.

3-  شروط ذکر شده در تمام سلسله روایت از اول تا آخر تحقق یابد.

4- راویان در نهایت از محسوس مانند دیدن و شنیدن خبر دهند.

احادیث متواتر به نوبه خویش به دو دسته تقسیم می شوند، متواتر باللفظ و متواتر بالمعنی، متواتر باللفظ آن است که علاوه بر تحقق شروط فوق الذکر راویان در لفظ و معنی اتفاق داشته باشند، مثل حدیث 

«من کذب علیّ متعمّداً فليتبوّا مقعده من النار» 

که تعداد راویان آن در نسل اصحاب رضوان الله علیهم به صد نفر می رسد. هم چنان احادیث

«من بنی لله مسجداً بنی الله له بيتاً فی الجنّة»

و نیز

«نزّل القرآن علی سبعة احرف»؛

در مقابل، احادیث غیر متواتر به آن دسته از احادیث گفته می شود که تعداد راویان آن محصور بوده و به حد تواتر نرسیده باشد و یا به عبارت دیگر شروط تواتر را تکمیل نکرده باشد. احادیث غیر متواتر نیز به نوبت خود از دیدگاه های مختلف مورد تقسیم بندی قرار گرفته اند که در این جا لازم به تذکر نمی باشد.

به همین ترتیب نصوص از نظر دلالت به قطعی الدلالة و ظنی الدلالة تقسیم می شوند، نصوص قطعی الدلالة آن است که دلالت آن واضح بوده و امکان تعابیر مختلف از آن موجود نباشد، مثل آیة شریفه

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ‏‏ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ‏‏ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ‏ 

"هرگزا هرگز! قطعاً نوشته اعمال نيكو كاران در «علّيّين» قرار دارد. تو چه می دانی كه «علّيّين‌« چه است‌؟‏ كتاب نوشته شدۀ یست." المطففین، 18-20 

و حدیث

«من کذب علیّ متعمّداً فليتبوّا مقعده من النار» 

"کسی که کذب را به من نسبت دهد جای او دوزخ است."

حال آن که در نصوص ظنی الدلالة امکان تعابیر مختلف وجود دارد، مثل:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
 ‏"‏ای مؤمنان! هنگامی كه برای نماز به پاخاستيد، صورت ها و دست های خود را همراه با آرنج ها بشوئيد، و سر های خود را مسح كنيد، و پا های خود را همراه با قوزك ها (بجلک های) آن ها بشوئيد. و اگر جنب بوديد خود را بشوئيد. و اگر بيمار يا مسافر بودید، يا اين كه يكی از شما از پيشاب برگشت، يا زنان را لمس كرديد، و آب نيافتيد، با خاك پاك تيمّم كنيد، با آن بر صورت ها و دست های خود بكشيد. خداوند نمی‌خواهد شما را به تنگ آورد و به مشقّت اندازد، و بلكه می خواهد شما را پاكيزه دارد و نعمت خود را بر شما تمام نمايد، شايد كه شكر او را به جای آوريد.‏" المائده، 6

در این آیت شریف چند موردی وجود دارد که از آن تعبیر های مختلف شده می تواند، نخست این که در وضو کردن شستن پا ها واجب است یا مسح بر آن ها؟ دوم این که مسح نمودن چه مقداری از سر فرض است، تمام آن یا چهارم حصه آن؟ و سوم این که لمس کردن زنان، صرف مفهوم لمس کردن را افاده می کند یا جماع را؟

لهذا موارد ذکر شده دارای معانی متعدد بوده و از همین جهت دلالت آن ظنی می باشد نه قطعی.

با رعایت مواردی که قبلاً متذکر شدیم چهار نوع نصوص را سراغ خواهیم داشت:

  • · قطعی الثبوت و قطعی الدلالة. مثل: «من کذب علیّ متعمّداً فليتبوّا مقعده من النار»
  • · قطعی الثبوت و ظنی الدلالة. مثل: «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء. ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ»
  • · ظنی الثبوت و قطعی الدلالة. مثل: «إِنَّ اللَّهَ وُتِرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ، فَأَوْتِرُوا يَا أَهْلَ الْقُرْآنِ»
  • · ظنی الثبوت و ظنی الدلالة. مثل: «ازْرَعْهَا أَوِ امْنَحْهَا أَخَاكَ»

نصوص قطعی الثبوت و قطعی الدلالة محل اجتهاد نبوده و در آن اختلاف جواز ندارد، در حالی که سه نوع اخیر الذکر هم محل اجتهاد است و هم اختلاف در آن جواز دارد.

نویسنده: طارق عبدالله

 

ادامه مطلب...

احترام به موقف، جز لاینفک سیستم اداری اسلام است

مردم می‏گویند:

یکش مزدور امریکاست و دیگرش مزدور انگلیس... خدا هردوی ایناره تباه کنه... اَی امی زن اشرف غنی ره... ای خاندان عبدالله ره... خاین خایف است؛ ای هردو خاین هستن. به امی خاطر وقتی که از یکجا به‏جای دگه می‌رون، سرک‏ها ره بند می‌کنن... فامیل خودشان ده کشورهای خارجی زندگی می‏کنه خودشان بالای ما پادشاهی می‏چلانن... خوارو و مادر اشرف غنی و عبدالله ره...!

همه روزه ده‌ها فحش از زبان افراد در مورد حاکمان این کشور شنیده می‌شود که اخلاق اسلامی ایجاب نمی‌کند تا آن را بنویسیم. شاید به ذهن شما خطور کرده باشد که چرا در سرزمین اسلامی احترام به این حکام صورت نمی‌گیرد. باید یاد آور شد که بحث این مقاله احترام به موقف در سیستم اداری اسلام است، نه کفر. بناً در سیستم‌های غیر ‌اسلامی، آنچه که اکنون در سرزمین‌های اسلامی حاکم می‏باشد این‌گونه واقعیت متصور است؛ زیرا اسلام در صحنه‏ئی زندگی امت حاکم نیست. از این که مفاهیم اسلامی در فضای جمعی وجود ندارد، حکام سرزمین‌های اسلامی دست‏به‏دست هم داده نهایت تلاش می‌ورزند تا مبادا اسلام در زندگی امت حاکم گردیده و قدرت آن‌ها پایان یابد. درعین‌ حال امت اسلامی همه روزه قربانی می‌دهند تا اسلام در صحنه‌‏ئی حیات آن‌ها حاکم گردد، اما چنین نمی‌شود. نهایت بغض در گلو‌ها، مردم را وادار می‌کند تا حد اقل با فحش‌گویی بتوانند؛ احساسات خود را اشباع سازند. به همین دلیل ا‌ست که سکینت در جامعه وجود ندارد.

در زیر چتر خلافت اسلامی چنین چیز تصور نمی‌رود؛ چون: خلیفه بر اساس انتخاب واقعی امت انتخاب می‌گردد، نه این که طی پروسه‌های تقلبی هر نااهل به کرسی قدرت دست یابد، و در نهایت باعث ایجاد عقده در دل مسلمانان گردد. خلیفه یکی از بهترین‌های امت می‌باشد، به الله سبحانه وتعالی پاسخ‏گو، در برابر امت مسئول و نیز در برابر کفار جدی است. امت بالای آن اعتماد می‌داشته باشد، خلیفه بیچاره نیست، خلیفه خاین نیست و نیز خلیفه خایف نمی‌باشد که هر زمانی دشمنان دین بخواهند از آن استفاده کنند؛ بل خلیفه سپری است که در عقب آن جنگ صورت می‌گیرد و امت با داشتن آن از ضربات بی‏گانه‌ها در امان است.

هم‏چنان خلیفه به نیابت از کفار تطبیق کننده‌‏ای برنامه‌های استعماری در سرزمین‌های اسلامی نمی‌باشد، بلکه امیر لشکری است که آن لشکر با فتوحات خود، همواره خبر‌های خوش را به امت می‌رساند. با شهید شدن افراد در این لشکر، خانواده‌های مسلمان با فخر شهادت آن‌ها را از دل و جان می‏پذیرند. خلیفه تا زمانی به خلافت خود ادامه می‌دهد که تطبیق کننده‏ا‌ی اسلام در صحنه حیات امت مسلمه باشد، نه این که طی رقابت‌های سرمایه‌داران به قدرت تکیه زند و هرگاه جناح‌های مختلف بیشتر پول مصرف کردند، سیادت آن زیر خطر برود. بلکه اساس نظام حکومت‏داری در اسلام، تطبیق اسلام می‌باشد که در این صورت مفاهیم اسلامی در جامعه حاکم بوده و سکینت را ببار می‌آورد.

بناً، اگر به اصل قضیه برگردیم در خواهیم یافت که در اسلام در سطوح مختلف زندگی موضوع امارت بمیان می‌آید که بیانگر واقعیت موقف است. در اسلام هر موقف یک مسئولیت است نه امتیاز. به همین دلیل چون افراد در موقف‌های مختلف قرار می‌گیرند و مسئولیت‌های خود را به شکل احسن ادا می‌کنند، بناً احترام به این موقف‌ها حتمی است تا مبادا سعی و تلاش این افراد نادیده گرفته شده و در برابر آن‌ها بی‌احترامی صورت گیرد. در عین ‌حال بی‌احترامی به موقف‌ها پیامدهای ناگواری دارد که در لابلای این مقاله به آن می‌پردازیم؛ به همین ملحوظ برای درک این واقعیت لازم است به دو نوع موقف در اسلام اشاره کرد.

موقف حقوقی: زمانی که بحث از سیستم می‏شود؛ در اسلام یک شخص یا امیر است و یاهم مامور. موقف امیر بودن در رده‌های مختلف قابل بحث است. در جامعه اسلامی که در آن مفاهیم اسلامی حاکم باشد و اسلام در تمام ابعاد زندگی امت تطبیق گردد، ساختار سیاسی اسلام ایجاب می‌کند که برای پیشبرد امور باید در سطوح مختلف مسئولین قرار داشته باشند؛ مانند: خلیفه(امیر مسلمانان)، امیر جهاد، والی‌ها، قضات و از این پائین‏تر سایر مسئولینی که در موقف‌های مختلف برای حل مشکلات مردم، براساس شریعت اسلامی تلاش می‌ورزند. در چنین شرایط اصل بر این است که مسئولین با درنظرداشت موقف‌های ایشان مورد احترام قرار گیرند. در تحت حاکمیت اسلام، تصور نمی‌رود که مردم به حدی در برابر حکام بی‌احترام باشند که برای ‌آن‌ها فحش گفته شود؛ چون: در تحت حاکمیت اسلام مفاهیم اسلامی در جامعه حاکم است و سکینت در جامعه به شکل خودی تضمین می‌شود، نه این که حکام در عقب درهای بسته با کفار یکجا بر سرنوشت امت تصمیم بگیرند، در نهایت به حدی بغض در گلو‌ها گردش زند که برای ابراز احساسات سخن به فحش رسد.

اما در شرایط کنونی که اسلام در صحنه‏ای حیات امت وجود ندارد، در جامعه نمی‌توان چنین چیزی را تضمین کرد، بلکه این واقعیت در یک کتله سیاسی‏ئی که برای نجات امت کار می‌کند، توقع رفته و قابل تصور است. زمانی که بحث از کتله و یک جمع صورت می‌گیرد، به طور طبیعی موضوع امیر و مامور به میان می‌آید؛ روی این ملحوظ موقف در ساختار حزبی یک امر طبیعی است. در یک کتله؛ مانند: یک ساختار سیاسی موقف‌های مختلف وجود دارد، نمایش این موقف‌ها در رده‌های مختلف کاری و در بخش‌های مختلف حزبی قابل درک می‏باشد؛ اما موقف‌ها براساس مسئولیت‌ها واضح است. در یک کتله نیز سطوح مختلف از مسئولیت‌ها وجود دارد که بیانگر موقف‌های مختلف است؛ چون: این کتله یک کتله اسلامی است که برای حاکمیت اسلام دعوت می‌کند، بناً احترام به موقف‌ها جز لاینفک سیستم اداری در یک کتله اسلامی به‏ شمار می‏رود.

نفس موقف‌ها و افراد گماشته شده در این موقف‌ها، هردو در یک سیستم سیاسی و یک کتله اسلامی قابل احترام‌ می‌باشند. مهم نیست که افراد گماشته شده در این موقف‌ها کی‌ها اند. هم‏چنین مهم نیست‌ که افراد گماشته شده در این موقف‌ها دارای کدام ویژگی‌ها می‏باشند، و نیز مهم نیست که افراد دارای موقف به میل ما هستند یا نه؛ بل مهم این است که افراد دارای کدام موقف هستند تا مسئولیت خود را در قبال این موقف ادا نمایند!

در‌ عین ‌حال نفس موقف نیز یک واقعیتی است که در اسلام به آن باید جدی نگریسته شود. نفس هر موقف چه در یک جامعه و یاهم در یک کتله سیاسی اسلامی قابل احترام می‏باشد. امکان دارد که در جامعه‏ اسلامی که خلیفه بالاترین موقف را دارد، به دلایل مختلف از خلافت کنار رود. این به این منظور نیست که نفس موقف خلافت زیر پرسش برود، بلکه خلافت یک اصل شرعی بوده که مردم باید به آن احساسات داشته باشند، نه این که اسم خلیفه را بالای پنچرمین، کلینر و یاهم افراد دیگر بگذارند. در‌ حالی ‌که در نفس موقف یک واقعیت و یک اصل اسلامی وجود دارد و با تغییر و یا انحراف افراد، نفس موقف به هیچ صورت نباید زیر پرسش برود.

هم‏چنان در یک کتله نفس موقف امیر کتله و یاهم مسئولین رده‌های مختلف قابل احترام است. هرچند امکان دارد که افراد در این موقف‌ها تغییر کنند، اما موقف پایدار می‏باشد. از این‏رو نفس موقف قابل احترام است، هرچند هر شخصی به این موقف گماشته شود. در ساختار جامعه و یاهم در یک کتله اگر افراد با موقف‌ها مشکل دارند، راه‌ حل این نیست که در برابر آن‌ها بی‌احترامی صورت گیرد، بلکه راه ‌حل این است که با در نظرداشت حکمت، آن‌ها امر به معروف شوند؛ چون بی‌احترام به موقف‌ها نه تنها یک بی‌احترامی محسوب می‌گردد، بلکه پیامد‌های ناگواری دارد که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت؛ و در‌عین‌ حال ما در اسلام موقف غیر‌ حقوقی نیز داریم، این موقف در اسلام به نام موقف حقیقی یاد می‌شود.

موقف حقیقی: بعض اوقات توجه انسان‌ها از نظر موقف تنها به کسانی است که دارای موقف حقوقی هستند. در حالی ‌که بسیاری از موقف‌ها بدون این که دارای موقف حقوقی باشند، حتمی است که باید به آن‌ها احترام صورت گیرد. حتی این که احترام به بعضی این موقف‌ها واجب است.

ما در اسلام موقف‌های را داریم که باید به ‌آن‌ها احترام صورت گیرد، این موقف‌ها موقف‌های حقیقی اند؛ مانند: پیامبران، صحابه، شهداء، صدیقین، صالحین، والدین، مولا(معلم) و بزرگان، این همه موقف‌های اند که در اسلام از آن به موقف حقیقی می‌توان یاد کرد. حتی این که احترام به بعض این موقف‌ها واجب است؛ مانند: احترام به پیامبران، صحابه، والدین و... هم‏چنان در طول تاریخ اسلام، جهان شاهد مسلمان‌های بوده اند که قهرمانان زمین هستند. زمین می‌بالد بر این که مردانِ همچو این‌ها بالای آن زندگی کردند؛ مانند: صلاح ایوبی، سلطان محمد فاتح، محمد بن قاسم، هارون الرشید و دیگرانی که سرمایه معنوی امت اسلامی اند، و باید امت همواره از ‌آن‌ها یاد آوری کنند. هرچند در زمان خود این افراد دارای موقف‌های حقوقی بودند، اما در شرایط کنونی که جهان آرزوی بازگشت 313 قهرمان بدر را دارد؛ این افراد تبدیل به شخصیت‌های حقیقی شده اند که قدر حضور آن‌ها را همه درک کرده است.

در یک کتله سیاسی نیز موقف‌های حقیقی وجود دارند. در بیشتر از پنج دهه دعوت برای اعاده‌ی زندگی اسلامی، تنها موقف‌های حقوقی در این کتله نبوده، بلکه موقف‌های حقیقی نیز وجود دارند که تاریخ دعوت آن‌ها را فراموش نخواهد کرد. نسل بعدی قدر کارکرد ‌آن‌ها را می‌دانند، نه تنها امت اسلامی بلکه جهانیان با برگشت خلافت مدیون آن‌ها خواهند بود. در تاریخ دعوت کسانی بودند و هستند که زحمات هنگفتی را در راستای پخش دعوت انجام داده اند؛ اما امکان دارد که در این شرایط یا این که در این دنیا نباشند و یاهم دارای موقف حقوقی نیستند. پس این بدین معنی نیست که آن‌ها فراموش شده اند، بلکه آن‌ها را الله سبحانه وتعالی و کسانی که به نصرت الله سبحانه وتعالی باورمند هستند، به یاد دارند.

بناً، این یک واقعیت حتمی در یک کتله است تا به موقف‌های حقیقی احترام صورت گیرد، در غیر آن تفاوت یک کتله سیاسی اسلامی با یک کتله کپیتالیستی هیچ نخواهد بود. این که کپیتالیست‌ها دیدگاه استفاده جویی از افراد را دارند و هرگاه افراد به‏حیث یک پرزه کار آمد نبودند، آن‌ها را به‏حیث پرزه یک ماشین فراموش می‌کنند. در حالی ‌که اسلام سابقون را همواره مقربون گفته است؛ سابقون از جمله کسانی هستند که از همه اول‏تر به بهشت داخل می‌شوند.

پیامد‌های بی‏احترامی نسبت به موقف‌های دوگانه: زمانی که بحث از بی‌احترامی مطرح می‌شود، شروع بی‌احترامی از جهل، انحطاط و انگیزه‌های رقابتی سرچشمه می‌گیرد؛ چون افراد در یک کتله زمانی که رابطه روحانی اعمال خود را فراموش می‌کنند و در صدد کسب موقف رقابت‌ می‌برایند، در نهایت آن منجر به بی‌احترامی می‌شود. زمانی یک فرد در یک تیم، که این تیم جزئی از یک کتله است، نسبت به ساختار‌ها و موقف‌های موجوده در این ساختار بی‌احترام می‌شود. البته آغاز این بی‌احترامی نجوا و ختم آن انشعاب در یک کتله می‏باشد.

آعاز بی‌احترامی نجوا است؛ زمانی که یک فرد در یک ساختار نسبت به موقف‌ها بی‌احترامی می‌کند، شروع به نجوا می‌نماید. چیزهای که در ذهن این فرد خطور می‌کند، برای این که بتواند بر گفته‌های خود توجیهاتی داشته باشد، این فرد در مرحله اول تلاش می‌نماید تا با کسانی که در کتله خیلی نزدیک هستند بعضی موضوعات را که منجر به صدمه وارد شدن بر سیستم می‌شود، آغاز به گفت‏وگوهای احساسات برانگیز می‏کند، بدون این که عواقب آن را درک کند. از یک سو این فرد خود با یک مشکل ذهنی در کتله حضور می‌داشته باشد، از سوی دیگر، چون: به دنبال توجیهات به گفته‌های خود است؛ بناً با ایجاد فضاء موضوعات را به دوستان خود در کتله شریک می‌سازد، و در نتیجه اعتماد موقف‌ها را نزد افراد در کتله زیر پرسش می‌برد.

مرحله دوم فتنه است؛ زمانی که حالت نجوا در یک کتله ایجاد شد، بدون این که عواقب آن در نظر گرفته شود این حالت شعله‌ور شده و در نتیجه‌ی نجوا‌ها، فتنه ایجاد می‌شود. فتنه حالتی است که بعضی از افراد در یک گروه با جمعی از دیگران اختلاف می‌کنند، در ‌حالی ‌که تمامی حقیقت آن امر را می‌دانند، اما این افراد ناراضی از درک حقیقت سرپیچی می‌کنند. در نهایت منجر به مشکلات بزرگ شده یعنی منجر به انشعابات و یاهم از بین رفتن کتله یا تیم خواهد شد.

مرحله سوم انشعاب؛ پس از آن دو مرحله در نهایت نزد افرادِ ناراضی در یک کتله که اصلاً موضوع احترام به موقف‌ها و اعتماد است، باقی نمی‌ماند. برای تعقیب برنامه‌های فردی و یاهم برای اشباع غریزه‌‏ای تدین به تشکیل یک گروه‌ دیگر می‌پردازند! هرچند کسانی که در برابر موقف‌ها ایستادگی می‌کنند، پیامد این موضوع در آغاز اصلاً در ذهن آن‌ها خطور نخواهد کرد، ولی به مرور زمان تبدیل به یک مشکل جدی می‌گردد؛ مانند: کتله اسلامی‏ که از اثر بی‏احترامی و نجواها منجر به فتنه در صدر اسلام گردید؛ مانند: خوارج.

جلوه‏ها‏ئی از واقعیت بی‌احترامی نسبت به موقف‌های دوگانه: خوارج گروه از مردمی بودند که در برابر حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه خلیفه آن وقت مسلمانان، ظهور نموده و ادعا‌های عجیب در برابر خلیفه مسلمانان داشتند؛ حتی این که به موقف صحابه احترام قایل نبودند. همواره موقف خلافت را زیر پرسش می‌بردند. باوجود آن که مسلمان بودند، ولی در برابر صحابه به حدی بی‌احترام و بی‌ادب بودند که صحابه را دشنام می‌دادند، حتی این که حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه را متهم به فساد کاری، عهد شکنی و سوی استفاده از موقف خلافت می‌کردند. در حالی ‌که حضرت عثمان از جمله صحابه‌های کبار رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به شمار می‏رفت که به آن وعده بهشت داده شده بود؛ اما این خوارج به حدی در برابر حضرت عثمان غنی رضی الله عنه بی‌احترامی کردند که در نهایت منجر به شهادت آن شخصیت بزرگوار و خلیفه وقت امت مسلمان و از همه مهمتر آغاز نخستین فتنه در صدر اسلام میان مسلمانان، گردید. این حادثه از جمله بزرگ‏ترین حوادث تاریخ اسلام به حساب می‌آید، دلیل آن عدم احترام این افراد به موقف‌های حقوقی و حقیقی‏ که در هر دوی آن صحابه می‏آیند، قایل نبودند.

بنی اسرائیل از جمله اقوامی است که در تاریخ روایت شده‌ئی اسلام، یک قوم فوق العاده بی‌باک، متزلزل و بی احترام در برابر پیامبران هستند. چنان ‏که روایت می‌شود، این قوم همواره در برابر پیامبران ارسال شده بر ایشان بی‌احترام بودند؛ چنان‏چه در برابر حضرت موسی علیه السلام، در قضایای مختلفی ایستادگی نموده و مرتکب بی‌احترامی می‌شدند. به طور نمونه چند مورد را یاد آور می‌شویم:

1- قضیه نجات بنی اسرائیل از فرعون؛ بعد از گرفتن گوساله به پرستش به‏جای الله سبحانه وتعالی و هم‏چنان خواستن کتاب از جانب الله سبحانه وتعالی، رفتن نماینده‌های این قوم با موسی علیه السلام به کوه طور، تقاضای دیدن با الله سبحانه وتعالی، همه و همه بیانگر این است که نسبت به حضرت موسی علیه السلام احترام نداشتند. به همین لحاظ هرچه که در ذهن‏شان می‌گذشت، همان را از حضرت موسی علیه السلام تقاضا می‌کردند!

2- قضیه‏ئی که در سوره بقره از آن روایت می‌شود؛ چنان‏ که از حضرت موسی علیه السلام می‌خواهند تا قاتل مقتول را برای آن‌ها پیدا کند. در لابلای گفته‌های که این قوم از موسی علیه السلام نسبت به جزئیات گاو می‌پرسند؛ واضحاً بیانگر بی‌احترامی آن‌ها در برابر حضرت موسی علیه السلام است.

گروه‌های اسلامی؛ اکثراً دیده شده که انشعاب گروه‌های اسلامی منجر به ایجاد چندین گروه دیگر گردیده است، که این گروه‌ها به اثر متأثر شدن از مفاهیم غربی و همواره فضای رقابت در میان آنها، منجر به انشعابات آنان ‏گردید. در عین ‌حال چون افراد در این گروه‏ها بگونه‏ای درست و ایدیولوژیک تثقیف نمی‌شوند و بر اساس موقف‌های اجتماعی و دستاوردهای اکادمیک گردهم جمع می‏گردند که در نهایت از یک سو فضای رقابتی و از سوی دیگر عدم تثقیف درست باعث می‌شود که واقعیت احترام در میان افراد این گروه‌ها از بین برود که سرانجام نتیجه آن موقف‌گیری‌های فردی عجیب و انشعابات گسترده می‏گردد.  

نتیجه گیری: در اسلام احترام به موقف جز لاینفک سیستم اداری است. هر‌گاه ذهنیت احترام در یک جامعه و یاهم یک کتله نسبت به موقف‌های حقوقی و حقیقی وجود نداشته باشد؛ نهایت آن بی‌ثباتی در یک جامعه و یک کتله می‏باشد. در عین‌ حال، زمانی که یک فرد در یک جامعه و یاهم در یک کتله این واقعیت را درک نمی‌کند و نسبت به این قضیه بی‌باک عمل ‌می‌کند، در حقیقت پیامد آن را متوجه نشده است؛ چون تنها موضوع بی‌احترامی این فرد نیست، بلکه از این ناحیه تمام مردم در یک جامعه و یا یک کتله امکان دارد که داخل یک فتنه‏ی برزگ شوند، که اساس‌گزار آن همین فرد باشد؛ مثل: واقعیت خوارج که بیانگر این تجربه است. خیزش یک تعداد از افراد ناراضی از بصره، کوفه و مصر و بی‌احترامی ‌آن‌ها در برابر صحابه منجر به فتنه‌ئی شد که در نتیجه آن خلیفه وقت(حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه) شهید و هزارها مسلمان دیگر نیز هیزم این آتش شدند.

بناً، باید افراد در این مورد در داخل کتله از حکمت کار گرفته و خیلی اساس برخورد کنند. برعکس آن، اگر هر فرد در جامعه و یا یک کتله نسبت به موقف‌ها احترام قایل باشد. نهایت آن این است که از فتنه‌ها دور مانده و در اجرای هر حکم، چون به موقف‌ها احترام دارد، رابطه روحانی را ایجاد نموده و احساس سعادت می‌کند.

نویسنده: عثمان «هوشنگ»

ادامه مطلب...

ادیان شرقی و تاثیر آن بر مسلمانان

ادیان شرقی:

ادیان محدودی در جهان وجود دارند که اساساً از شرق-ساحه میان جاپان و هندوستان که چین را نیز دربر دارد-نشأت یافته اند. ادیان جاپانی به‏نام شینتوئیزم (Shintoism)، چینی به‏نام‏های تائویزم (Taoism) و کانفوسیانیزم (Confucianism) و ادیان هندی به‏نام‏های بودائیزم (Buddhism) و هندوئیزم (Hinduism) یاد می‏شوند. زمانی‏که از ادیان شرقی نام می‏بریم و تاثیرات آن را بر جهان و به‏ویژه بر مسلمانان مطالعه می‏کنیم، محور بحث ما را فقط دو آیین هندی یعنی بودائیزم و هندوئیزم تشکیل می‏دهد، زیرا ادیان مذکور با تعریفی که از روح ارائه دادند و پس از مطرح ساختن موضوع مادیت و معنویت انسان‏ها، تأثیر خیلی برجسته و قابل ملاحظه‏ی بر جهان گذاشتند. درین راستا، برای روشن شدن تأثیر آن‏ها بر مسلمانان، تمام تاریخ مسلمانان مطالعه نمی‏گردد بلکه مسلمانان قرون اخیر مطالعه می‏شوند و بس.

تاثیر:

افکار نیز مانند اختراعات نیازمند پیش‏زمینه اند. اساس افکار هندوئیزم و بودائیزم را در کل سمسارا (samsara) و نروانا (nirvana) تشکیل می‏دهد. سمسارا دوران همیشگی مرگ وحیات انسان است. طوری که هر انسان دارای حیات بی شماری قبل از این زندگی بوده، و بعد از مرگ نیز حیات بی شماری درپیشرو دارد و بدین ترتیب دوباره داخل دوران می‏شود؛ همین دوران را سمسارا می‏نامند. قال یادآوریست که اگر مسئله روح جاویدان و کائنات جاویدان قبلاً وجود نمی‏داشت، پیدایش سمسارا نیز ناممکن می‏بود. فکر دیگری که از این مفکوره شکل می‏گیرد نروانا می‏باشد، یعنی پایان زندگی و مرگ. فردی را تصور کنید که به این فکر معتقد است، و میلیون‏ها زندگی را پشت سر گذشتانده و باور دارد که این روند هرگز پایان نمی‏پذیرد، پس برای وی چه بهتر که از دوره منحوس و پرمصیبت کنونی زندگی خود را نجات بخشیده و به آن نقطه پایان بگذارد؟ چگونه یک انسان به این حالت نروانا می‏رسد، مرحله پایان حیات و مرگ، مرحله‏ی که هدف نهائی زندگی یک هندو یا بودائی را تشکیل می‏دهد؟ زهد، فکر دیگریست که از نروانا ترشح شده است. مثلاً هندوها را می‏بینی که بالای میخ‏ها می‏خوابند و زبان یا گلوی شان را سوراخ می‏کنند، ربط چنین رفتاری با افکار هندوئیزم دشوار نیست. ولی درعین‏حال افراد مسلمانِ به اصطلاح درویش یا فقیر را می‏بینی که به اعمال مشابهی دست می‏زنند؛ اما ربط آن با اسلام مشکل ساز است. بنأً تأثیرپذیری مسلمانان از چنین افکاری که درنتیجه آن در هندوستان و یا کشورهای دیگر به چنین اعمالی مبادرت می‏ورزند؛ قابل فهم و واضح می‏گردد.

نشنلزم اروپائی به مفاهیمی چون سکولرزم، دیموکراسی و بعضاً هم رومانتیزم به‏عنوان پیش‏زمینه نیاز داشت. ارتباط این مفاهیم با یکدیگر واضح بوده و ابهامی در زمینه وجود ندارد، مثلاً افکار مشخصی در قرن 17 و 18 میلادی مخصوصاً داروینیزم باعث ایجاد امپریالیزم قرن 19 در غرب شد، و به‏عنوان پیش زمینه برای آن عمل کرد. به همین دلیل، جای تعجب نیست که یک اروپائی از نشنلزم حرف می‏زند و درعین‏حال به دیموکراسی نیز معتقد است، زیرا هر دوی آن به یکدیگر مرتبط بوده و از یک اصل مشتق شده‏اند. ولی زمانی که یک مسلمان از دیموکراسی حرف بزند، خیلی مشکل به نظر می‏رسد که آن را از نظر اسلام توجیه کرد، زیرا کاملاً واضح است که دیموکراسی از غرب آمده و با اسلام هیچ نوع ارتباطی ندارد نه در جزئیات و نه در کلیات، هرچند برای تلفیق آن تلاش هم شود. بنأً یکی از راه‏های شناخت صحت افکار این است که افکار مذکور با اساس دین یا مذهب ارتباط داده شود تا دیده شود که آیا در دین ریشه و اصل دارد یا خیر، البته مطابقت این افکار با دین به شکل قطعی نه بلکه به شکل گمان غالب دریافت می‏گردد.

 پس‏منظر تاریخی

 افکاری هم وجود دارد که پیدایش آن‏ها به مقطعه‏های مشخص تاریخی بر می‏گردد. مثلاً، موضوع الهیت و پرستش روحانیون و اشخاص متبرک در بودائیزم که 400 سال بعد از بودا در آسیای شمالی پدید آمد، در اوایل این دین مروج نبوده و همچنین برای پیروانی که در آسیای جنوبی زیست داشتند، چیزی ناآشنا بود. همچنین فکر غالب میان عیسویان امروزی که طبق آن عیسی را هم خدا و هم بشر می‏پندارند، بعد از سال 325 میلادی به میان آمد یعنی دقیقاً سه قرن پس از عیسی. درعین‏حال، شیخ‏های صوفی قرن 13 میلادی – زمان هجوم مغول – بود که امروز اهل تصوف به اساس نظریات آن‏ها به‏وجود آمده است. علاوه برآن، دروازه اجتهاد توسط نسل اول مسلمانان نه بلکه توسط نسل‏های متأخر بسته شده است. پس پرسشی ایجاد می‏شود که چگونه بعضی افراد مذهبی ازین تلفیق‏های گوناگون متأثر گشته‏اند.

 افکار مطلق بدون درنظرداشت سیاق تاریخی

یکی از عواملی که افکار را در طول تاریخ منحرف ساخته است، مطلق‏گرائی می‏باشد. یعنی به قوانین و اصول کلی بدون درنظرداشت واقعیت و سیاق تاریخی آن استدلال شده و این نوع مطلق‏گرائی در هر دو ساحه؛ طبیعی که قانون طبیعت عنوان می‏شود و حقوقی قابل مشاهده می‏باشد. استدلال به شکل مطلق باعث می‏شود تا نه تنها یک فکر از واقعیت و موضوع‏اش دور شود بلکه بعضاً طوری انحراف کند که بعد از مدتی برای ارائه معنای مخالف آن استفاده شود. مثلاً بودائی‏ها امروز سنگ‏ها را عبادت می‏کنند درحالی‏که بودا خود به هیج خدائی معتقد نبود، همچنین عقیده تثلیث که امروزه میان عیسویان مروج است، در صدر عیسویت دیده نمی‏شد.

قوانین طبیعی مثل قانون نیوتن با قوانین دیگر از قبیل اسلامی، رومی و دارمای هندی تفاوت داشته ولی افراد زیادی هستند که با پذیرفتن یکی از آن‏ها عادت می‏کنند که به عین شیوه به تفکر بپردازند. بدون تفاوت که این فرد کمونست بوده و معتقد است که همه اشیا از ماده پیدا شده است و یا داروینست بوده که معتقد است هر که با طبیعت توافق یابد زنده می‏ماند و یا فردی بوده که معتقد است هیچ چیزی سریع‏تر از نور حرکت ندارد و یا هندو و یا بودائی بوده که به دوران فاسد زندگی و مرگ یا سمسارا معتقد است. نفس قوانین و افکار فوق مورد بحث ما نمی‏باشد، بلکه ظرفیت تفکر انسان مورد بحث است، زیرا همه گروه‏های فوق، انسان بوده و دارای فطرت یکسان بشری می‏باشند که با درنظرداشت چارچوب مشخصی که توسط اصول عقلی یا منطقی تعیین می‏گردد، به شکل مطلق و یا عام به تفکر می‏پردازند. بنأً نمی‏خواهیم بگوئیم که قانون نیوتن با قانون سمسارای هندو هیچ تفاوتی ندارد بلکه می‏خواهیم بیان کنیم که علاقمندی و تمایل همه انسان‏ها برای مطلق ساختن یک اصل به شکل افراطی دارای ریشه و اصل واحد است. مثال‏های از چنین مطلق‏گرائی را می‏توان چنین بیان نمود:-

1-  "قاعده اخف الضررین" باعث شد تا بعضی علما؛ فقه اسلامی را با واقعیت به شکل نادرست ربط داده و حتی بعضی احکام واضح و مشخص را تغییر دهند. مثلاً

الف: اشتراک در نظام‏های کفری

ب: مشروعیت بخشیدن معاملات سودی

ج: نفاق در دعوت، یعنی کتمان واقعیت حُکم اسلامی

 2- خدا در عیسویت عشق است.

تمام مفکوره‏ها و مسؤلیت‏های انسان را تغییر شکل داده و صرف به قربانی برای حضرت عیسی خلاصه نمودند.

 3- دلسوزی مطلق در ماهیانای بودائیزم

باعث شد تا پیروان آن به پرستش راهب، زاهد و الاهه افسانه‏های شان بپردازند. وهمچنان افسانه‏ی خدای گردید.

 4- عدم مداخله مطلق در اقتصاد بازار

باعث شد تا حکام درمقابل بازار و اقتصاد مسوولیت نداشته و نیز سبب شد تا سرمایه‏داران به استفاده بی‏رویه منابع اقتصادی بپردازند که نتیجه آن بحران اقتصادی است که اکنون با آن دست و پنجه نرم می‏کنیم. (دسمبر 2011)

 دین اسلام مشخصاً چهار منبع دارد: قرآن، سنت، اجماع اصحاب و قیاس. طوری که سه منبع نخست دارای منابع تاریخی بوده و به افکاری که هر سه آن دعوت می‏کنند طبیعتاً جهانی است. و به هیچ وجه امکان ندارد که انسان قرآن را بدون عربی بداند و فهم دقیق عربی نیز امکان ندارد مگر با دانستن عربی قرن هفتم میلادی. به همین ترتیب محتوای قرآن بدون شناخت دقیق جامعه‏ی که در آن نازل شد، قابل درک نمی‏باشد. سنت هم چه به شکل حدیث و چه به‏عنوان مرجع دوم اسلام دارای منبع تاریخی بوده و هیچ حدیثی وجود ندارد که فهم آن بدون کمک علوم تاریخی ممکن باشد. هم چنان اجماع اصحاب یک منبع‏ی کاملاً تاریخی است. ولی یکی از مشکلات عمده‏ی که امروزه امت مسلمه با آن دست وپنجه نرم می‏کند، عدم دسترسی وآگاهی از تاریخ است. ناگفته نیاید گذاشت که وقتی پیرامون مشکلات ومسایل فقهی و شرعی حرف می‏زنیم نباید تاریخ را به‏عنوان معیار عمل قرار دهیم. و نباید برای حل مشاکل از نصوص به شکل مطلق بدون ارتباط به تاریخ استفاده شود.

 به‏عنوان مثال، ذکر الله در حدیث آمده و کسی که زندگی رسول الله صل الله علیه وسلم را دقیق مطالعه نموده باشد هیچگاه به این نتیجه دست نمی‏یابد که فقط ذکر باعث عروج انسان از فراز کوه‏ها گردیده و یا تکرار محض الفاظ بدون درک واقعیت آن‏ها سبب تزکیه نفس می‏گردد. و چنین تعبیری اصلاً به زندگی و اعمال پیامبر صل الله علیه وسلم و اصحاب رضی الله عنه صدق نمی‏کند و فقط زمانی امکان دارد که از زندگی پیامبر و اصحابش چیزی روایت نشده باشد. پس از استدلال شرعی با چنین ادعاها، معلوم می‏شود که آن‏ها موضوع را از دیدگاه مشخصی می‏بینند که غالباً غیر اسلامی است. مثلاً تقرب به الله توسط تکرار محض الفاظ اساساً فکر هندی بوده که انسان را نابینا می‏‏سازد. گرچه چنین اشخاص برای مشروعیت بخشیدن ادعای شان از نصوص شرعی استدلال می‏کنند ولی با آن هم انگیزه شان در اصل غیر اسلامی می‏باشد. به‏گونۀ مثال فردی که به آزادی‏ها معتقد است به دلیل صلب شدن آزادی از نوشیدن شراب و مخدرات امتناع می‏ورزد. درعین‏حال زمانی که این فکر به مسلمان زاده‏ی می‏رسد، وی برای این که به آزادی علاقمند است با استدلال به قرآن حرمت آن را بیان می‏کند نه برای این که الله آن را منع کرده است. همچنین افرادی ممکن به این نتیجه برسند که نماز و روزه به صحت مفید بوده و با استدلال شرعی ادعای خود را مشروعیت بخشند. چنین خلطی سبب شد تا مسلمانان را در بعضی موارد مغشوش سازد و طریق رفع آن اینست تا ربط به اسلام کلی باشد نه عام. و چنین ربطی بدون برداشت عمومی از سیرت امکان ندارد و فهم زندگی رسول الله صل الله علیه وسلم نیز بدون دانستن عصر اصحاب میسر نمی‏باشد. زیرا تأثیرپذیری از افکار بدون دانستن سیاق تاریخی آن‏ها بیش‏تر بوده و باعث می‏شود تا انسان میکانیزم‏های متعدد افکار را اخذ و حتی بعضی اوقات سبب اختلاط و نتیجه‏ی برعکس شود. چگونه بودائیزم از حالت انفرادی در هند به حالت اجتماعی در چین تغییر شکل نمود؟ پاسخ روشن است. بودائیزم در چین با کنفوسیانیزم خلط گردید. مردم جاپان نیز با حفظ تأثیر شینتوئیزم، بودائیزم را به زین-بودائیزم (Zen-Buddhism) تغییر دادند. درین جریان، افکار اساسی تغییر نکرده بلکه مردم با تأثر از فضای فرهنگی مشخص به تعبیر افکاری پرداختند که تعبیر آن‏ها باعث چنین تغییراتی در افکار گردید. روند تغییرات و انحرافات از افکار اساسی در یک دینِ ساخته‏ی بشر امری است معمول که در طول تاریخ به وقوع می پیوندد. اما سوال این است که آیا این تغییرات و انحرافات در افکار اساسی ادیان متذکره، برای پیروان آن‏ها سوال برانگیز و قابل تشویش است یا خیر؟ در پاسخ باید گفت که این تغییرات نه تنها باعث تشویش آن‏ها نگردیده بلکه در طول زمان به‏عنوان عامل تقویت و توسعه ادیان بشری محسوب می‏گردد. چنین انحرافات ادیان سماوی را به شدت مصدوم نموده، خلوص و صحت افکار را از بین می‏برد. زیرا بر عکس ادیان بشری، خلوص و صحت افکار در ادیان سماوی از اهمیت زیادی بر خوردار می‏باشد. این واقعیت یهودیان و مسیحیان را به این دلیل که پابندی به یهودیت و مسیحیت حقیقی در میان آن‏ها وجود ندارد، متأثر نمی‏سازد. چنانچه مفکوره فرزند داشتن خدا برای مسیحیان از این جهت که مفکوره رومی است یا یونانی، بی اهمیت می‏باشد. اما برای مسلمانان چنین انحرافات قابل قبول نیست. زیرا خلوص افکار به‏ویژه افکار اساسی برای مسلمین از چنان اهمیتی برخوردار است که هر نوع تغییر در آن متصور نمی‏باشد.

 افکار هندوئی و بودائی که فرهنگ‏های دیگر را متأثر ساخته است

زهد هندوئی و بودائی که مبتنی بر افکار مشخص بوده و افکار مذکور-افکار متعلق به ادیان شرقی- از طریق عقل بشری به ميان آمده است، نه از طریق وحی الهی. زهد هندوئی و بودائی که به اساس فکری مشخصی بر می‏گردد، یکی ازین افکار می‏باشد. این افکار توسط انسان‏هائی به وجود آمده است که برخی از آن‏ها خواستار رهائی از رنج بوده و برخی دیگر به علو مقام مادی و معنوی خود می اندیشیدند و در این راستا به مقام معنوی خود ارجحیت قایل بودند، آن‏ها می‏خواستند تا خود را از احساسات بشری رها سازند. این مفکوره با فطرت بشری در تناقض قرار داشته و از همین جهت تاکنون هیچ کس به چنین هدفی نایل نگردیده است. زیرا افرادی مثل بودا وغیره به میان آمدند تا با ارتقای نفوس شان، خود را از رنج نجات دهند و بدین ترتیب تلاش نمودند تا از احساساتی خود را رهائی بخشند که احدی از بشر تا حال به آن دست نیافته است. مثلاً طفلی را تصور کنید که اصرار می‏ورزد تا موتر را پرواز دهد، هرگاه برای وی تفهیم گردد که موتر برای پرواز ساخته نشده است، ولی باز هم اصرار ورزد تا رمز پرواز موتر را دریابد، در این صورت یگانه راه حل چشم پوشی و سکوت است. الله سبحانه و تعالی خالق تمام مخلوقات وانسان بوده و هدف زندگی انسان را در روی زمین واضحاً بیان کرده است. الله سبحانه و تعالی آسمآن‏ها و زمین را برای آزمایش و امتحان انسان آفریده تا برایش آشکار سازد که چه کسانی سزاوار زندگی در جنت بوده و چه کسانی سزاوار جزا و بدبختی در دوزخ اند‏

الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ‏

[مُلک: 2]

"همان كسی كه مرگ و زندگی را پدید آورده است تا شما را بیازماید که چه کسانی از شما اعمال بهتر و نیكوتر را انجام خواهد داد. او عزیز و بخشاینده است."

‏ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

[کهف:7]

"ما همه چیزهای روی زمین رابرای تزئین زمین خلق كرده‌ایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسان‏ها آراسته‌ایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) كدام یك كارِ نیكوتر را انجام می دهند"

‏ وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ ‏

[هود: 7]

"خدا آن كسی است كه آسمآن‏ها و زمین را در شش یوم آفرید و قبلاً عرش خدا بالای آب قرار داشت. این بدان جهت است تا شما را بیازماید كه چه كسانی از شما كارهای نیكو می‌كنند. اگر به آنان بگوئی که شما بعد از مرگ برانگیخته می شوید، کافران خواهند گفت که این یك جادوگری آشكاری است.‏"

زندگی میدان امتحان الهی است که درنهایت آن انسان یا به جنت می‏رود یا به دوزخ. چنین دیدگاهی نسبت به زندگی کاملاً متفاوت از دیدگاهی است که به اساس آن انسان درنهایت یا خدا می‏شود و یا هم با خدا یکجا می‏گردد. تصور مذکور تا حدی مردم را گمراه ساخته که می‏گویند: "ما به جنت یا دوزخ توجهی نداریم بلکه رضایت الله را می‏طلبیم." حتی می‏گویند: "ما خدا را مثل تجارت عبادت نمی‏کنیم." این قول شان صریحاً با قرآن درتضاد قرار دارد، زیرا قرآن مبارزه و جهاد را که یکی از فرایض دین الله است، تجارت خوانده است. این مفهوم که "ما به جنت و دوزخ توجه نداریم بلکه رضایت الله را می‏خواهیم" از دیدگاه شخصی که زبان عربی را می‏فهمد آن‏قدر پوچ و بی‏معنی است که در زبان فارسی با "جمله من از شما متشکر نه بلکه سپاسگزار هستم" برابری می‏کند. این مفکوره پوچ و بی معنی از کجا آمده است؟ الله محل دیگری به جزء جنت و دوزخ نیافریده تا مردمی که این گونه فکر می‏کنند؛ به آن راه یابند. قرآن واضحاً مسلمانان را برای ورود به بهشت تشویق و برای دوری از دوزخ انذار می‏کند، پس این‏ها چگونه به آن دو توجه نمی‏کنند. علاوه برآن، "رضوان الله" ویا رضایت الله به این معنی است که الله انسان را عذاب نمی‏کند. زیرا اعراب زمان محمد صل الله علیه وسلم زمانی‏که می‏گفتند ارباب از غلامش راضی است، چنین تعبیر می‏شد که ارباب مذکور غلامش را جزا نمی‏دهد. رضایت الله نیز با این تعبیر ارتباط دارد، بنأً رضایت الله به معنی "یکجا بودن با خدا" نیست. این تعبیر نه با قرآن ارتباط دارد و نه با سنت؛ همچنان این مفهوم از رضایت برخلاف فهم عرب از این اصطلاح در زمان نزول قرآن بوده و در تضاد با فهم اصحاب رضی الله عنه نیز قرار دارد. هرگز هدف چنین افراد رضایت الله نیست بلکه بعضاً مقصود شان عشق الله است یعنی "عاشق الله" هستند. هرچند در هیچ جائی قرآن کلمه "عشق" و یا "عاشق الله" نیامده است. حب الله نیز به معنی ترجیح اوامر و نواهی الله بر هوای انسان آمده است. بنأً مفکوره عاشق الله بودن و یا با الله یکی شدن مفکوره اسلامی نیست. پس سوالی که مطرح می‏شود این است که این مفکوره از کجا به میان آمده؟ و چگونه داخل اسلام شده؟ و به چی شکل با اسلام ربط داده شده است؟ آن‏ها استلال می‏کنند که انسان‏ها از خاک وروح خلق گردیده است. به این ترتیب که الله سبحانه و تعالی از روح خود برای آدم علیه سلام دمید و به همین دلیل آدم و اولادهایش بخشی از الله را در وجود خویش دارند.

‏ الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ‏،‏ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ ‏،‏ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ

[سجده: 7-9]

"آن (الله) كسی است كه هر چه را آفرید، نیكو آفرید، و آفرینش انسان (اوّل) را از گل آغازید.‏ سپس خداوند ذرّیه او را از عُصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به‏نام منی) آفرید.‏ آن گاه اندام‏های او را تكمیل و آراسته كرد و از روح (متعلّق به‏خود یا به وی) در او دمید، و برای شما گوش‏ها و چشم‏ها و دل‏ها آفرید (تا بشنوید و بنگرید و بفهمید ، امّا) شما كمتر شكر (نعمت های او) را به جای می‌آورید."

درصورت مراجعه به تفسیر این آیت، به ‏ویژه تفاسیری ازقبیل طبری و جلالین، ترجمه آن را چنین خواهید یافت: الله آدم را آفرید و به وی شنوائی و بینائی عطا کرد. طبری در زمینه می‏گوید: {وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ} فَصَارَ حَیا نَاطِقًا "بنابراین آدم زنده شد وتوانایی سخن گفتن را پیدا کرد." جلالین هم درباره تفسیراین آیت چنین می‏گوید: "وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحه" أَی جَعَلَهُ حَیا حَسَّاسًا بَعْد أَنْ كَانَ جَمَادًا "الله سبحانه و تعالی آدم را از عدم آفرید و زنده گردانید وقابلیت حس کردن را در او پیدا کرد درحالی‏که این قابلیت را قبلاً نداشت." ابن کثیر می‏گوید: { وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ } یعنی: عقول، { قَلِیلا مَا تَشْكُرُونَ } و استعدادهای که الله سبحانه و تعالی برای شما اعطا کرده، خوشبختی نصیب کسی است که از استعدادهای خود در اطاعت الله سبحانه و تعالی استفاده کند. درین اواخر مردم آیت فوق را طوری تفسیر و تعبیر نمودند که گویا بخشی از الله در آدم انتقال یافته است؛ العیاذاً بالله. در قدم نخست عبارت "من روحه" دو معنی را افاده می‏کند که اولأ روح آدم وثانیأ روح الله. بنابراین ترجمه دقیق آن چنین است:- "بعداً به او شکل داد، و در او از روح (الله یا آدم) دمید." واضحاً معلوم می‏شود که این آیت از آیات متشابهات است و اگر مقصود آیت روح الله باشد، مسئله غیب بوده وانسان توانائی درک مغیبات را ندارد. پس چرا ادعا می‏شود که بخشی از الله به آدم انتقال نموده است؟ چگونه امکان دارد؟ چطور جرئت می‏کنند که بگویند بخشی از الله به آدم انتقال نموده است؟ الله سبحانه و تعالی به کسانی که آیات متشابه را تعبیر سؤ نموده و توسط آن مردمان را گمراه می‏سازند، اخطار داده است.(ر.ک: سوره آل عمران آیت 7)

بنأً آن‏ها معتقدند که بخشی از انسان الهی بوده و اشتیاق دارد تا دوباره به اصلش برگردد که همانا الله است. درین مورد صدها شعر در زبان عربی و دری نوشته شده که بر همین مفکوره استوار است. از همین جهت درتلاش اند تا به این مفکوره رنگ و بوی اسلامی داده و بدین ترتیب "وحدت الوجود" را ثابت سازند. چی دید خطرناکی نسبت به فطرت انسان؟ این مسلمانان در اصل متأثر از دید بودائیزم و هندوئیزم نسبت به زندگی و ارتباط انسان با خدا می‏باشند. چنانچه بودائی‏ها تلاش می‏نمایند تا بودا شوند؛ به این معنی که هدایت گردیده و خود را از سمسارا کاملاً آزاد نمایند. به همین ترتیب هندوها سعی می‏ورزند تا از سمسارا رهائی یافته و به نروانا دست یابند و بدین ترتیب با خدا یکی شوند. لذا مسلمانانی که ازین مفکوره متأثر اند، جنت را کاملاً بی فایده می‏یابند. دقیقاً مثل این که انسان بین دو انتخاب (با خدا یکجا شدن یا در جنت بودن) مختار قرار گیرد؟ همانند طفلی که برای پرواز موتر اصرار می‏ورزد. هندوها و بودائی‏ها برای رسیدن به چنین هدف عالی، راه زهد را در پیش گرفته ومعتقدند که از طریق تمرینات مختلف مثل یوگا وغیره می‏توانند جسم شان را تحت شکنجه و تکلیف قرار داده و به حالت نروانا دست یابند. به همین دلیل آن‏ها از اوامر دین شان به سختی و بدون کوچک‏ترین تخلف پیروی می‏کنند. درحالی‏که مسلمان زاهد، دنیا را محل امتحان می‏داند، نه محل ابدی زندگی؛ و خیروشر حوادث را مطلقاً تعبیر ننموده و نیز آینده زندگی برایش واضح نیست، بنأً به رعایت حال دیگران می‏پردازد نه به خاطر این که اشیا برای روح مضرند و نه برای این که مافوق انسان‏ها شوند و نیز نه به خاطر این که همه اشیا واقعیت نداشته و تفاوت میان اشیا امکان پذیر نمی‏باشد. بلکه وی برای رضایت الله تلاش می‏کند و رضایت وی نیز به دست نمی‏آید مگر با توجه به حالت دیگران و تنظیم امور زندگی. رضایت الله نیز به معنی یکجا شدن با الله نبوده بلکه زندگی در جنت را در پی دارد. اسلام همین است و کسی که گمان می‏کند جنت کافی نیست پس معلوم می‏شود که وی خود را به اسلام منقاد نساخته و مسلمان نمی‏باشد، همچنین تنظیم و غمخواری امور چیز دیگری نیست مگر سیاست. مسلمانان در رفتار و اعمال شان مورد امتحان قرار گرفته و اسلام محاسبه حکام را بهترین عمل خوانده است، محاسبه حکام بدون سیاست امکان پذیر نمی‏باشد. درحالی‏که بودائیزم برعکس، زندگی را واقعی نمی‏داند و از واقعیت‏ها برای نجات از رنج فرار می‏کند و از تنظیم و غمخواری امور زندگی نیز دوری می‏جوید که این امر باعث فاصله گرفتن بودائی‏ها از سیاست می‏شود. مسلمانان متأثر از این طرز دید غلط، حتی به ثواب و عذاب درحالی که از افکار اساسی اسلام اند، نیشخند می‏زنند. هندوئیزم و بودائیزم درنهایت منجر به رد کامل زندگی دنیا شده و سبب کناره گیری از آن می‏شود. بعضی مسلمانان مذهبی قرون اخیر نیز به عین افکار معتقدند. از مطالعه زندگی صحابه، واضحاً دیده می‏شود که بهترین اصحاب؛ سیاسی‏ترین آن‏ها بوده است. یعنی آن‏های که به تنظیم و غمخواری امور زندگی توجه داشتند و درعین حال زاهدترین اشخاص – با فهم دقیق مفهوم زهد از اسلام – به شمار می‏رفتند و برای این ویژگی شان هرگز استکبار نورزیده‏اند. آن‏ها زندگی را رد نکرده بلکه توجه بسیار زیاد – برای دستیابی به مقام بهتر و عالی‏تر نزد خالق شان – به تنظیم امور زندگی مردم پرداخته‏اند. ایشان با پوشیدن لباس مخصوص مثل ملاها، مولوی‏ها، قرأ و صوفی‏های امروزی خود را از سایر مردم عادی متمایز نساخته و هیچ گاهی خود را از مردم عوام بالاتر ندانسته‏اند. هم‏چنین معلوم نیست که پیرها و شیخ‏های که سیاست یا غمخواری امور زندگی را رد می‏کنند حدیث ذیل را چگونه تعبیر می‏کنند:- حدثنا محمد ثنا أحمد نا عبد الله بن أبی جعفر الرازی عن أبیه عن الربیع بن أنس عن أبی العالیة عن حذیفة قال قال رسول الله: 

من لم یهتم بأمر المسلمین فلیس منهم و من لم یصبح ویمس ناصحا لله ولرسوله ولكتابه ولإمامه ولعامة المسلمین فلیس منهم  

"کسی که به امور مسلمانان توجه ندارد، از آن‏ها (مسلمانان) نیست و کسی که صبح می‏کند یا شام می‏کند بدون آن که با الله، رسولش، کتابش، امیر مسلمانان و مجموع مسلمانان ناصح باشد (یعنی با آن‏ها مخلص نباشد) از آن‏ها (مسلمانان) به شمار نمی‏رود."

همچنین تزکیۀ نفسی که بدان عمل و دعوت می‏کنند چیزی جزء تقلید از زهد بودائی و هندوئی نیست که بعضاً پوشش اسلامی نیز داده می‏شود. چگونه می‏توان فردی را که از قضاوقدر آگاهی نداشته و نمی‏داند که فهم خیروشر اعمال برایش امکان پذیر نیست و نیز قانع نیست که رزق و اجل از جانب الله است، تزکیه شده خطاب نمود؟ تزکیه نفس یعنی اخذ و فهم مفاهیم اسلامی تا توسط آن سلوک انسان در صحنه عمل به اساس اسلام تنظیم شود. هندوئیزم درمقابل فقط عمل را برای تزکیه کافی می‏داند، حالآنکه اسلام نیت و انگیزه را نیز در اعمال مهم می‏داند. یعنی برای یک هندو فقط پابندی به مراسم تشریفاتی عبادی مهم است نه نیت، و مطلقاً باید به اعمال مذهبی پرداخت. اعمال به‏شکل مطلق اش نباید با احکام تکلیفی ووضعی در اسلام خلط گردد. زیرا در هندوئیزم چنین است که فقط عمل بدون دخالت نیت انسان را تزکیه می‏نماید. چنانچه در اسلام مفاهیم، منجر به تزکیه نفس گردیده و اعمال مسلمانان را به شکل ثابت جهت می‏بخشد.

مسلمانی که واقعاً تزکیه شده باشد به اعمال اهمیت می‏دهد زیرا می‏داند که وی برای امتحان خلق شده و امتحان نیز در اعمال می‏باشد، درعین‏حال اگر اعمال بدون نیت درست صورت گیرد، گرچه کوه‏ها را به لرزه درآورد ولی نزد خالق هیچ اهمیتی ندارد. موضوع دیگر پیدایش زهد در ادیان شرقیست که بدون مطلق‏گرائی در اعمال ممکن نبود، هچنین پیدایش آن بدون موجودیت انگیزه‏ی که انسان می‏تواند به مقام‏های عالی مثل خدا شدن یا با خدا یکجا شدن، دست یابد، امکان نداشت. همچنان رضایت الله برای چنین زاهدین مهم نبوده و بهشت نیز برای شان کفایت نمی‏کند. بدون شک مسلمانانی که از مفکوره‏های فوق متأثر گشتند، به چنین وضاحت محتوای فکر را نمی‏دانند و نه هم هندوئیزم را به‏صورت دقیق می‏شناسند. به همین دلیل مسلمانانی وجود دارند که می‏خواهند با تکرار(منترا) از فراز کوه‏ها پرواز کنند و یا بالای آب بروند و یا با الله یکجا شوند. و مسلمانانی وجود دارند که اذکار، دعاها و الفاظ مخصوصی را روزانه تکرار می‏کنند؛ چنانچه بعضی دیگر در هندوستان زبان شان را قطع نموده، سوزن ومیخ می‏خورند وبالای آتش راه می‏روند تا به مدارج عالی روحی دست یابند. علاوه برآن، می‏گویند که ما به علوم ظاهری(علم القال) یا علوم اسلامی نیاز نداریم بلکه علوم باطنی(علم الحال) را مستقیمأ از الله کسب می‏کنیم. چگونه چنین ادعا می‏نمایند؟ برای تزکیه؟ آن هم توسط خواندن(منترا)؟ بنأً برای کسی که فهم دقیق ومعلومات کامل پیرامون اسلام و هندوئیزم داشته باشد، به خوبی می‏داند که اساس تمام این مفکوره‏ها را هندئیزم تشکیل می‏دهد. نجات از قید افکار مزخرف هندوئیزم و بودائیزم ممکن نیست مگر این‏که اسلام به‏عنوان کُل با منابع تاریخی(سنت، سیره و اجماع اصحاب) درنظر گرفته شود.

إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ، الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

[بقره: 26-27]

"خداوند شرم ندارد از این كه مثال بزند به (كوچك ترین موجودات)، پشّه‌ای یا كمتر از آن. كسانی كه اهل ایمانند می‌دانند (هدف از این تمثیل چیست و) این صحیح و درست است و از جانب خدای شان می‌باشد. و امّا كسانی كه راه كفر و انكار را برگزیده‌اند، می‏گویند: خواست خدا از این مثال چیست‌؟ (باید بدانند) خدا با بیان این نوع مثال، بسیاری را سرگردان و گمراه می‌سازد، و بسی را (به سوی حق) راهنمائی می‌نماید و امّا خدا جز كج‏روان و منحرفان را با آن گمراه و حیران نمی‌گرداند. آن كسانی كه پیمانی را كه قبلاً با خدا (توسط فطرت و عقل و پیامبران) محكم بسته‌اند، می‌شكنند و آنچه را كه خدا دستور داده است كه گسیخته نشود (از قبیل: صله رحم، مودّت، مهربانی، رعایت حقوق انسانی، وغیره) می‌گسلند، و در روی زمین به فساد و تباهی دست می‌یازند، اینان بی‌گمان زیانکاران اند‏." بنابراین، این‏ها اسلام را از سیاق تاریخی‏اش دور ساخته و با گرفتن یک بخش اسلام برای توجیه افکار غلط و فاسد شان بخش دیگر آن را متروک گذاشتند. و به راستی که ایشان توسط قرآن گمراه شدند."

نویسنده: عیسی

 

ادامه مطلب...

مردم مسلمان افغانستان باید از کی بترسند؟

  • نشر شده در سیاسی

از چندی بدین سو، افراد و حلقاتی در داخل حکومت و رسانه‏ها در افغانستان تلاش دارند تا افکار مردم مسلمان افغانستان را مغشوش ساخته و مردم را به سمت و سوی دیگری مصروف سازند. یکی ازین حربه‏هائی که در دست این افراد مغرض قرار گرفته است، همانا هراسانیدن مردم مسلمان افغانستان از حزب التحریر و افکاریست که این حزب آن را حمل می‏نماید.
حزب التحریر در افغانستان منحیث «دشمن مردم»، «حزب بی‏گانه»، «خارجی»، «افراطی» و اخیراً داکتر عبدالله آن را «شاخۀ ملکی گروه‏های تروریستی» عنوان کرد؛ و تلاش‏های زیادی صورت گرفت تا این حزب را منحیث دشمن مردم افغانستان و تهدیدی برای امنیت ملی افغانستان قلمداد نمایند. حقیقت امر این است که حزب التحریر توانسته است تودۀ عظیمی از مردم افغانستان را با خود همنوا ساخته و به سوی اتحاد واقعی اسلامی رهبری نماید. از طرفی این حزب توانسته است تا بزرگ‏ترین پروژه‏های خصمانۀ غرب در افغانستان را برای مردم مسلمان و مجاهد افغانستان برملا سازد. این امر باعث گردیده است تا امریکا و متحدینش در افغانستان از فعالیت‏های عمیق و گستردۀ حزب التحریر در هراس شده و در صدد جلوگیری و ممانعت از آن برایند.
گرچه دامنۀ بحث گسترده است و نمی‏توان آن را در یک مقاله‏ی کوتاه خلاصه کرد، اما درین‏جا تلاش می‏نمایم تا توجه مردم مسلمان افغانستان را به این مسئله جلب کنم که «تهدید اساسی برای مردم افغانستان کی و چیست؟» و مردم افغانستان باید از کی بترسند؟ از حزب التحریر و یا...؟!
مردم افغانستان باید از دموکراسی-سرمایه‏داری بترسند!
نظام دموکراسی منحیث بسته‏ای از افکار، احکام، اساسات، مفاهیم و ارزش‏های بی‏گانه در سال 2001م از سوی امریکا و غرب بالای مردم مسلمان افغانستان تحمیل گردید. امریکا برای این که مردم مسلمان افغانستان متوجۀ وسعت و دامنۀ خطر و تهدید این پدیده نگردند، ابتدأ آن را از مجرا و آدرس عالم نماها و به ظاهر مجاهدین برای مردم مسلمان افغانستان عرضه نمود. سپس با تمام قوا و وسائل و ابزار دست داشته‏اش از قبیل دانشگاه‏ها، رسانه‏ها، مکاتب، انستیتوت‏ها و برخی از ملا امامان مساجد وغیره به توجیه و توافق آن با اسلام عزیز پرداخت، و درین امر تا جای مؤفق هم بوده است. این مسئله باعث گردید تا مردم مسلمان افغانستان متوجۀ عمق خطر، دامنۀ بدبختی‏ها و عواقب خطرناکِ تطبیق این نظام در افغانستان نشوند.
دموکراسی بزرگ‏ترین تهدید برای دین و دنیای مردم مسلمان افغانستان است. این نظام منحیث یک بستۀ بزرگ که از ارزش‏های فکری، مفاهیم، احکام، روابط اجتماعی و تمام مسائل یک نظام را در بر می‏گیرد، مورد تطبیق قرار گرفته است. مردم مسلمان افغانستان می‏توانند به بسیار آسانی متوجۀ عمق خطر این نظام گردند. آنان می‏توانند فضای امروزی افغانستان را درین 15 سال دورۀ دموکراسی محاسبه نمایند. آیا درین مدت سطح فحشا، بد اخلاقی، سود خواری، شراب نوشی، اعتیاد به مواد مخدر، دزدی، اختطاف، زنا، فساد اداری وغیره افزایش نیافته است؟ و آیا این همه از بزرگ‏ترین خطرات و تهدیدها برای ارزش‏های دینی و عقیدتی مسلمانان افغانستان به شمار نمی‏روند؟ امروز نوجوانانی که 15 سال قبل تولد گردیده اند، نسل دموکراسی نامیده می‏شوند. آیا این نوجوانان با کدام ارزش‏ها بزرگ می‏گردند؟ چند فیصد از ارزش‏های حاکم در اجتماع امروزی افغانستان ارزش‏های اسلامیست؟ در چنین حالتِ به گمان اغلب که بیرون از مساجد نمی‏توان اسلام واقعی را احساس کرد!
این مسئله را باید مردم مسلمان افغانستان درک نمایند که جنگ میان ایدیولوژی‏ها یا نظام‏ها به خصوص نظام دموکراسی و اسلام، طوریست که هردو تلاش می‏کنند تا دیگری را از صحنۀ زندگی بشریت عقب زده و محو نماید. پس اگر دموکراسی حاکم گردید، اسلام را از صحنۀ زندگی ما محو می‏سازد که تقریباً به همان سمت نیز روان است. پس دموکراسی اسلام را از صحنۀ زندگی مان دور می‏سازد؛ از این‏رو سرسخت‏ترین دشمن دین ما به شمار می‏رود. پس دشمن الله سبحانه وتعالی و دشمن اسلام عزیز باید بزرگ‏ترین دشمن ما نیز باشد.
مردم مسلمان افغانستان باید از امریکا بترسند
امریکا در اوائل قرن بیستم، منحیث یک کشور معتقد به نظام سرمایه‏داری وارد عرصۀ سیاست جهانی گردید. حکومت امریکا متشکل از سرمایه داران و ثروتمندان بود که جهت رونق هرچه بیشتر تجارت و افزایش ثروت خویش در داخل حکومت امریکا، سرمایه گذاری نموده و قدرت را خریدند. سپس سیاست‏های داخلی و خارجی ایالات متحدۀ امریکا منحیث یک شرکت تجارتی بزرگ طراحی ‏گردید. بناً، هرجائی که احتمال منافع گزاف می‏رفت، ایالات متحده به آن مناطق علاقمند می‏گردید و مانند سائر قدرت‏های استعماری قبل از خودش، آن را باید مورد استعمار قرار می‏داد. امریکا از جنگ جهانی دوم شروع الی اکنون در تمام جنگ‏های خونین جهان، جان ملیون انسان بی‏گناه را گرفته، مستقیم یا غیر مستقیم نقش اساسی داشته است.
تعداد انسان‏های بی‏گناهی که در کشورهای مختلف از اثر مداخلات سیاسی و نظامی امریکا به قتل رسیده اند، ازین قرار اند: نیکاراگوا 30هزار کشته، برازیل 100هزار کشته، کوریا 4ملیون کشته، گواتیمالا 200هزار کشته، هاندوراس 20هزار کشته، السلوادور 63هزار کشته، ارجنتاین 40هزار کشته، بولیویا 10هزار کشته، یوروگوای 10هزار کشته، اکوادور 10هزار کشته، پیرو 10هزار کشته، ایران 30هزار کشته، سودان 10هزار کشته، کولمبیا 50هزار کشته، پانامه 5هزار کشته، جاپان 140هزار کشته، سومالیا 5هزار کشته، فلیپین 150هزار کشته، هایتی 100هزار کشته، جمهوری دومینیکن 10هزار کشته، اندونیزیا یک ملیون کشته، یونان 10هزار کشته، لاوس 500هزار کشته، تیمورشرقی تقریباً نیم نفوس‏اش کشته، کمبودیا یک ملیون کشته، انگولا 300هزار کشته، کانگو 2 ملیون کشته، ویتنام 1.5 ملیون کشته، چیلی 50هزار کشته.  { این بخش در دیزاین بصورت تیبل درآید بهتر است}
این ارقام بصورت رسمی به نشر رسیده است، حال آن که حقیقت امر چندین مرتبه بیشتر از آنچه است که اعلام می‏گردد؛ و اما از زمان مداخلۀ مستقیم امریکا در سرزمین‏های اسلامی در می‏یابیم که بیشتر از یک ملیون مسلمان بی‏گناه در عراق، بیش از 470هزار مسلمان بی‏گناه در سوریه  و به همین طور صدها مسلمان بی‏گناه دیگر در یمن، مصر، فلسطین، لیبیا، اردن، پاکستان، کشمیر، برما و سائر مناطق دیگر، بدون کدام جرمی به شهادت رسیده اند.
امریکا از آوان رقابت‏هایش علیه اتحاد جماهیر شوروی و سپس مداخلات مستقیم‏اش در افغانستان باعث گردید تا بیش از 5ملیون مسلمان بی‏گناه درین سرزمین کشته شوند! امریکا اختلافات میان افغانستان و پاکستان را چندین مرتبه وخیم‏تر ساخته است، و این دو مردم باهم برادر را به جان یک‏دیگر انداخته، طوری که از هردو طرف به طور اوسط روزانه ده‏ها تن بی‏گناه کشته می‏شوند. امریکا؛ مانند: عراق، افغانستان را نیز به‏سوی تجزیه و تفرقه می‏کشاند. مردم مسلمان افغانستان باید آگاه و بیدار باشند که امریکا پلان‏های بس شوم و خطرناکی برای ما در سردارد، که تعدادی ازین پلان‏ها را علناً به چشم سر مشاهده می‏نمائیم و تعدادی بس خطرناک‏تر نیز در راه است.
امروز بشریت از امریکا و اعمال تروریستی و دهشت افگنی‏اش در هراس است؛ پس مردم مسلمان افغانستان باید امریکا را در صدر لست دشمنان خویش درج نموده و در صدد بیرون راندن این دشمن خطرناک ازین قسمت سرزمین اسلامی برایند.
مردم مسلمان افغانستان باید از دست‏نشانده‏های امریکا و غرب بترسند
یکی از شاخصه‏های قدرت‏های استعماری این است که در مستعمرات خویش اشخاصی را می‏گمارند که بصورت غیر مستقیم تمام قوانین، ارزش‏ها و نظامِ قدرت استعماری را تطبیق نمایند. پس دست‏نشانده‏های قدرت‏های استعماری از جمله امریکا، اغلباً از خود همان مردم استعمار شده می‏باشند، تا بصورت درست نظام جدیدی را بالای مردم تطبیق نمایند. پس حکام امروزی در افغانستان از جمله خطرناک‏ترین عناصر برای مردم مسلمان افغانستان می‏باشند. این عناصر با استفاده از وسائل و ابزارهای مختلف همیشه کوشش می‏نمایند تا نظام استعماری در مطابقت و موافقت با ارزش‏های عقیدتی مردم جلوه کرده و توجیه شود. این عناصر از جمله دشمنان سرسخت دین و ارزش‏های مردم مسلمان افغانستان به شمار می‏روند.
پس به همان اندازه‏ای که قدرت‏های استعماری برای مستعمرین شان خطرناک اند، گماشته‏گان و دست‏نشاندگان آنان نیز برای مردم خطرناک می‏باشند. بناً، مردم مسلمان افغانستان باید محاسبه نمایند که آیا از «حزب التحریر» باید ترسید یا از کرزی، غنی، عبدالله و سائر گماشته‏گان غرب بر مردم مسلمان افغانستان؟!
مردم مسلمان افغانستان باید از احزاب و گروه‏های ملیت‏گرا بترسند
از آنجائی که سیاسیون در افغانستان با سؤ استفاده از قوم و قومیت، به قدرت رسیده و برای بقای قدرت خویش نیز ازین حربه همیشه استفاده نموده اند، بناً ملیت‏گرائی و تعصب قومی در میان سیاسیون افغانستان منحیث یکی از منابع قدرت آنان به حساب می‏اید. پس سیاسیون در تحت نظام دموکراسی هیچ‏گاهی اجازه نخواهند داد تا اقوام افغانستان باهم دیگر وحدت و اتحاد داشته و برادرانه باهم زیست نمایند؛ زیرا درین صورت قدرت این سیاسیون خاتمه یافته و آنان از عرصۀ قدرت و سیاست به انزوا کشانیده می‏شوند.
شاید برای خوانندگان گرامی پرسشی ایجاد گردد که گویا مرامنامه، اهداف و شعارهای این احزاب در افغانستان اکثراً «وحدت ملی»، «اتحاد» و «یکپارچگی» مردم افغانستان است، پس چگونه من این ادعا را مطرح کردم؟ بلی! متأسفانه که این احزاب تحت شعارها و اهدافی ازین قبیل چهرۀ اصلی و هدف واقعی خویش را پنهان نموده و تلاش می‏نمایند تا مردم مسلمان افغانستان را چندین بار دیگر بفریبند. پاسخ پرسش فوق خیلی ساده است؛ مردم مسلمان افغانستان نباید به شکلیات یک حزب، اهدافی که آنان ادعا می‏نمایند وغیره مسائل ظاهری اهمیت بدهند، بلکه آنان باید بیندیشند که این احزاب در چند سال گذشته، افغانستان را به کدام سو کشانیدند. آیا این طور نیست که احزاب تأسیس شده توسط تعدادی از متعصبین پشتون بسوی پشتونیزم، و احزاب تأسیس شده توسط متعصبین تاجک به سوی تعصب تاجیکی، و به همین ترتیب متعصبین اقوام دیگر مانند: هزاره و ازبیک مردم را به تعصب قومی تشویق و رهبری می‏نمایند؟
آیا این طور نیست که هر کدام ازین احزاب به دامن یکی یا تعدادی از قدرت‏های غربی و شرقی افتاده و به منظور رسیدن به قدرت غلامی آنان را قبول نموده اند؟ و حتی در اکثر موارد این احزاب پلان‏های شوم و نقشه‏های خطرناک قدرت‏های بیرونی را در افغانستان تطبیق نمودند. مثال عمده‏ای که درین مورد می‏توان اشاره نمود، همانا کشانیدن افغانستان به‏سوی تجزیه به شمال و جنوب می‏باشد. تعدادی از احزاب و چهره‏ها درین پلان خطرناک نقش عمده‏ای بازی می‏نمایند.
آن عده از احزاب و چهره‏هائی که با سؤ استفاده از کلمۀ «افغان»، «افغانستانی»، «خراسانی» و همچو مسائل چالش‏ها و تنش‏های عمیقی را در میان اقوام افغانستان دامن زده و به‏راه انداختند، از جمله خطرناک‏ترین جریانات برای مردم افغانستان به حساب می‏روند. جناح‏هائی که تحت نام این و آن در انتخابات مفتضح ریاست جمهوری سال قبل اشتراک کرده و فضای سیاسی افغانستان را به دو قطب که در محوریت تاجک و پشتون می‏چرخید، از جمله بزرگ‏ترین کمک کننده‏گان پلان تجزیۀ افغانستان می‏باشند.
مردم افغانستان باید از حلقات و بازی‏های استخباراتی درون ارگ بترسند
دامنۀ فعالیت‏‏های استخبارات کشورهای استعماری و منطقه در داخل افغانستان حد و مرزی را نمی‏شناسد. این فعالیت‏ها، درین اواخر به بازی‏های خطرناک میان حلقات خاصی در داخل ارگ و سائر نهادهای مهم دولتی در افغانستان مبدل گردیده، که مردم مسلمان افغانستان را به وخیم‏ترین حالت رسانیده است. حلقاتی در داخل ارگ از سازمان‏های استخباراتی امریکا، انگلیس، ایران، روسیه وغیره ممالک، پول دریافت نموده و نقشه‏های آنان را درین سرزمین تطبیق می‏نمایند. این نقشه‏ها پیامدهای جز به خاک و خون کشانیدن مردم مظلوم افغانستان، به غارت بردن هست و بود این مردم، به یغما بردن ارزش‏های دینی مسلمانان افغانستان، ایجاد تفرقه و راه اندازی جنگ‏های خونین زیر عنوان تروریزم، طالب، داعش وغیره چیزی بیش نیستند. سازماندهی حملات تروریستی، ایجاد ارهاب و وحشت در میان مردم مناطق مورد نظر آنان در افغانستان جهت تطبیق پلان‏های مشخص، حمایت و بهره‏گیری از فساد گستردۀ اداری که روزبه‏‏روز به فقر مردم افغانستان می‏افزاید، غصب زمین‏های مردم، فروختن افغانستان به ممالک مختلف تحت نام پیمان‏های امنیتی که جز ریختن خون صدها هزار مسلمان بی‏گناه، هیچ نفعی برای این مردم نداشته است؛ و ده‏ها خیانت بزرگ و نابخشودنی از داخل ارگ ریاست جمهوری به شمول نهادهای مهم دولتی در افغانستان صورت می‏گیرد. اینان در حقیقت دشمنان خطرناکی اند که در جامۀ خدمت‏گار برای مردم افغانستان درامده اند. پس مردم مسلمان افغانستان از کی باید بترسند؟
و اما حزب التحریر!
این حزب به هدف وحدت مسلمین در تحت سایۀ خلافت واقعی اسلامی برخواسته است. پس این حزب و افکارش نه تنها این که در قالب یک قوم خاص نمی‏گنجد، بلکه این حزب بصورت شبانه روزی تلاش دارد تا میان اقوام مختلف افغانستان بصورت عمیق اتحاد و برادری را در چوکات مفاهیم ناب اسلامی، ایجاد نماید. حزب التحریر نه تنها این که می‏خواهد میان اقوام مختلف افغانستان اتحاد و یکپارچگی واقعی را بوجود آورد، بلکه تلاش دارد تا افکار کتلۀ عظیمی از مسلمانان جهان را در روشنائی افکار عمیق اسلامی باهم همنوا سازد.
حزب التحریر از بدو تأسیس‏اش تاکنون در هرجائی که فعالیت داشته است، افراد متخاصم، اقوام مختلف و گروه‏های متنازع را باهم دیگر متحد ساخته است. مثال واضح آن همانا فعالیت‏های این حزب در افغانستان است که اعضای آن متشکل از تمام اقوام و اقشار مختلف درین سرزمین می‏باشند. این حزب نه تنها این که افراد، چهره‏ها و گروه‏های متعدد را باهم متحد ساخته، بلکه اقوام بزرگ را نیز باهم نزدیک ساخته است. پس مردم مسلمان افغانستان از کی باید بترسد؟
حزب التحریر از آوان فعالیت‏هایش در افغانستان همواره نقشه‏ها و توطئه‏های استعمار را در افغانستان بوضاحت تمام برای مردم مسلمان افشا نموده است. حزب التحریر برخود فرض می‏داند که از مصالح مردم افغانستان، منحیث بخشی از امت اسلامی، بصورت عمیق و گسترده دفاع نماید. هم‏چنان حزب التحریر واجب می‏داند که مردم مسلمان افغانستان را نه تنها این که باهم متحد سازد، بلکه آنان را با تمام امت مسلمه همنوا و همصدا گرداند. حزب التحریر منحیث قوی‏ترین، گسترده‏ترین و عمیق‏ترین حزب سیاسی در سراسر جهان، برخود واجب می‏داند که دسایس کفار علیه مسلمانان، به خصوص مردم مسلمان افغانستان را واضحاً افشا نموده و برای بیداری و نهضت این امت رنج دیده از هیچ گونه سعی و تلاشی دریغ ننماید. پس مردم مسلمان افغانستان باید از کی بترسند؟ از حزب التحریر؟!
تمام اهداف، فعالیت‏ها و تلاش‏های خستگی ناپذیر حزب التحریر محض فلاح و رستگاری دنیا و آخرت امت مسلمه از جمله مردم مسلمان و مجاهد افغانستان می‏باشد. حزب التحریر با تاریخ 63 ساله‏اش، در سراسر سرزمین‏های اسلامی اعتماد مسحتکمی را ایجاد نموده است، که این حزب واقعاً محض رضای الله سبحانه وتعالی و برای مصالح امت اسلامی فعالیت می‏کند، نه چیزی غیر از آن. بناً، مردم مسلمان افغانستان هیچ‏گاهی از حزب التحریر نمی‏ترسند، بلکه بر آن اعتماد نموده و از حلقات و نهادهای که مخالف اهداف و اعتقادات اسلام فعالیت و عمل می‏نمایند، می‏هراسند.

ولید «عمر»

ادامه مطلب...

حاکمان افغانستان کی‏ها اند؟!

  • نشر شده در سیاسی

در 21 فبروی سال 1919م، امیر حبیب الله خان ظاهراً در یک کودتای خانوادگی به‏قتل می‏رسد و شاه امان الله پسرش در کابل قدرت را به‏دست می‏گیرد. شاه جوان بعد از به‏قدرت رسیدن فوراً با ارسال نامه‏ای به‏نماینده انگلیس در هند بریتانوی، علاوه بر آگاهی از حاکمیت‏اش خواهان استقلال از استعمار انگلستان گردید. انگلیس‏ها قبل از این نیز با معاهدات ننگین تسلط استعماری‏شان را بر افغانستان حفظ نموده بودند؛ اما شاه امان الله بعد از به‏قدرت رسیدن فقط دو مسئله را از انگلیس‏ها تقاضا نمود. ابتدا پذیرش استقلال افغانستان-البته آزادی در سیاست خارجی- ثانیاَ تعدیل خط دیورند، خصوصاً منطقه وزیرستان به‏افغانستان سپرده شود، ولی انگلیس‏ها در ابتدا همه موارد را رد نمودند. چنان‏که هیئت افغانی به‏ریاست محمد ولی خان در آن زمان به‏منظور امضای معاهدات سیاسی و تجاری به‏ایتالیا سفر کرد؛ در مقابل دولت انگلستان از این قضیه به‏خشم آمد، آن‏ها با بیان این‏که افغانستان بنابر معاهداتی که با امیر حبیب الله خان(پدر امان الله خان) و حتی قبل از آن عقد کرده‏اند، افغانستان جزء از قلمرو امپراتوری انگلستان به‏شمار می‏رود، و هیئت افغانی بدون اجازه‏ای دولت انگلیس صلاحیت امضای چنین معاهداتی را با کشورهای دیگر ندارد.

جالب این‌جاست زمان‏که هیئت افغانی به‏لندن رسید، کرزون وزیر خارجه وقت انگلستان از مذاکره در مسایل سیاسی با این هیئت ابا ورزید و این مسئله را بشکل اهانت آمیز به‏وزارت امور مستعمرات در هند بریتانوی راجع نمود؛ به‏همین علت شاه امان الله برای به‏کرسی نشاندن حداقل این آروزیش، رو به‏شرق(اتحاد جماهیر شوروی) آرود، زیرا افغانستان در آن زمان بر اساس توافقات انگلستان و اتحاد شوروی، نقش منطقه حائل میان این دو قدرت شرقی و غربی به‏شمار می‏رفت.

دولت کمونستی اتحاد شوروی وقت، پس از مطلع شدن از روابط تیره‏ای افغانستان با انگلستان، بتاریخ 13 مارچ 1925م دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست-شاخه بلشویکی- در نشست ویژه‏ای خود در باره مسئله افغانستان چنین فیصله نمود: "به‏رفیق فرونزه کمیسار خلق در امور نظامی گفته شود تا در باره تدبیرهای ممکنه در قبال شورش در افغانستان فکر کند." بعداً فرونزه به‏تاریخ 26 مارچ 1925م پیشنهاداتی خود را مبنی بر این‏که چگونه می‏توان به‏شاه امان الله کمک نظامی ارسال نمود به‏دفتر سیاسی ارائه داد؛ بنابر توصیه‏ای فرونزه که در آن آمده بود: "دفتر سیاسی تصویب نمود که در مرزهای افغانستان و شوروی پایگاه‏های بیشتری رزمی متمرکز گردد. افزون برین به‏شاه امان الله کمک‏های بلاعوض بار دیگر 250 هزار روبل[واحد پول شوروی] پرداخت گردد، و با شرایط مساعد محموله‏ای بزرگ جنگ افزار و مهمات-به‏میزان 500 هزار روبل ارزان‏تر از بهای واقعی آن- فروخته شود."1

این نخستین مرحله‏ای بود که یک حاکم افغانی خود را از تسلط غرب رهایی بخشیده و به‏چنگ کمونیزم در شرق، نزدیک می‏سازد! با این همه شاه امان الله آرام نه‏نشت، وی در پهلوی جلب توجه شوروی، به‏اروپا سفر نمود. شاه جوان در این سفر با تأثیر پذیری از فرهنگ و ارزش‏های نامشروع اروپایی آن را وارد افغانستان کرد، و نیز برای بار اول این فرهنگ را بالای مردم مسلمان این سرزمین تحمیل نمود. چنان‏که شاه امان الله پس از بازگشت از اروپا(1927م)، اصلاحات جدیدی را با این شرایط پیشنهاد نمود که مهم‏ترین آن قرار ذیل است:

1-      رفع حجاب و آزاد ساختن زنان.

2-      مردان لباس سنتی را ترک نموده و لباس اروپایی بر تن نمایند.

محمد هارون مجددی در یادداشت‏هایش می‏نويسد: "امان الله خان نيتی براندازی اسلام را داشت. وی اراده داشت تا نقش کمال اتاترک را در افغانستان بازی کند." به‏هر صورت مؤرخین یگانه عامل اساسی از هم پاشیدن نظام شاهی امان الله را ترویج فرهنگ اروپایی در افغانستان برمی‏شمارند، که هیچ سازگاری با فرهنگ اسلامی این سرزمین نداشت.   

پس از سقوط حکومت شاهی امان الله خان در سال 1929م، حبیب الله کلکانی مشهور به‏بچه سقا قدرت را در دست می‏گیرد. هرچند وی اقتدارش را با شعار تطبیق شریعت آغاز نمود، ولی نحوۀ حکومت حبیب الله کلکانی به‏هیچ عنوانی مطابق شریعت اسلام نبود، زیرا ساختار حکومت‏داری در اسلام چنین نیست که وی ایجاد کرده بود. سرانجام حکومت وی بعد از 8 ماه زمامداری، توسط نادرشاه(پدر ظاهرشاه) از هم پاشید و خودش نیز به‏دار آویخته شد.

جالب است، زمانی‏که حبیب الله کلکانی قدرت را از شاه امان الله به‏دست گرفت، نادرشاه در فرانسه بسر می‏برد. شاه امان الله از وی درخواست نمود تا از طریق قلمرو روسیه وارد افغانستان شود و در مقابل دولتی ظاهراً باغی کلکانی-مشهور به‏بچه سقا- استادگی نماید، ولی نادرشاه برخلاف میل شاه امان الله خان از طریق هند بریتانوی وارد افغانستان گردید. وی به‏تاریخ 13 اکتوبر 1929م خود را به‏کابل رسانید و قدرت را از حبیب الله کلکانی خلع و خودش را به‏عنوان شاه افغانستان معرفی نمود. گفته می‏شود که نادرشاه در راه(هندوستان) با ماموران انگلیسی گفتگو و ظاهراً معامله پنهانی را انجام داده بود، به‏همین دلیل دولت انگلستان در سال نخست پادشاهی نادرشاه به‏تعداد ده هزار تفنگ، پنج ملیون کارتوس و یک‏صدوهشتاد هزار پوند، تحویل داد.

نادرشاه پس از به‏قدرت رسیدن سیاست خارجی‏اش را بسان سیاست خارخی شاه امان الله-مبنی بر بی‏طرفی- اعلام داشت، ولی برعکس با پشت پا زدن اتحاد شوروی، در خفا با انگلستان رابطه‏ای نزدیک برقرار نمود. به‏همین علت نادرشاه با اتحاد شوروی روابطش را سرد ساخت، تا جای که حتی مستخدمین هوائی شوروی را طرد و ورود هیئت تجاری روسی را به‏افغانستان نیز نپذیرفت؛ برعلاوه فعالیت‏های طرفداران کمونیزم را شدیداً سرکوب کرد. سرانجام وی بعد از چهار سال حکومت در سال 1933م توسط یک تن از شاگران مکتب به‏قتل رسید و پسر نوزده ساله‏اش محمد ظاهر به‏عنوان شاه افغانستان بر تخت نشست.

بعد از به‏قدرت رسیدن ظاهرشاه برعکس پدرش نادرشاه، نزدیکی روابط با اتحاد جماهیر شوروی به‏ویژه بعد از برچیده شدن دامنه‏ای امپراتوری انگلیس از هندوستان در جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد میان ابر قدرت نو ظهور(مریکا) و اتحاد جماهیر شوروی، دوباره برقرار شد. در این مرحله حزب بلشویکی حاکم بر شوروی جهت نزدیک شدن با افغانستان از تیرگی روابط میان پاکستان و افغانستان بر سر آزاد سازی قبایل پشتونستان بهره‌ برداری نمود. از سوی دیگر، رژیم ظاهرشاه نظام منحط و ضعیفی بود و نياز داشت تا از بیرون حمایت گردد. با این وجود کمونیستان با درک این مسئله حمایت خود را از سیاست ظاهرشاه اعلام داشتند. به‏همین دلیل ظاهرشاه امتیازاتی بیشتری به‏روس‏ها قایل گردید. در مقابل روس‏ها برای نفوذی هرچه بیشتر کمک‏های خود را با افغانستان مشروط بر این ساخته بودند که باید حزب کمونيستی در افغانستان تأسیس گردد و نیز از حمایت دولت برخوردار باشد. سرانجام ظاهرشاه به‏این فرمایش کمونیستان لبیک گفت، و از همین‏جا بود که کمونیزم در افغانستان برای نخستین بار ریشه دوانید.

چنان‏چه در این زمان بود که مردم به‏ویژه علما در اعتراض به‏نشر شعری از «حسن بارق شفیعی» که لنین را حتی بالاتر از مقام پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم ستوده بود و در جریده‏ای حزب پرچم نیز نشر گردید، اعتراض نمودند. آن‏ها برضد کمونیزم و حامیان شان در مسجد پل خشتی کابل دست به‏اعتراض گسترده زدند، و نیز از دولت خواسته‏های را مبنی بر جلوگیری از چنین روندی ابراز داشتند؛ اما دولت خواسته‏های آن‏ها را توام رد می‏نمود. چنان‏که یک هيئت از مسجد پل خشتی تعیین گردید که ریاست آن را عبدالمجید‌خان مجددی از کوهستان به‏عهده داشت، آن‏ها به‏ارگ رفتند تا با محمد ظاهر شاه درین مورد ملاقات نمایند، اما ظاهرشاه تمام خواسته‏های آن‏ها را رد نموده بیان داشت: "من مانند امان‌ الله ‌خان نیستم تا با این اعتراضاتی شما افغانستان را ترک کنم!"

روس‏ها علاوه بر ترویج مفکوره‏های مارکسیستی در پی بیرون راندن حامیان غرب به‏ویژه امریکا در زمان حکومت شاهی بودند. آن‏ها به‏آسانی توانستند شاه محمودخان(صدر اعظم) را از اریکه قدرت بر اندازند و به‏جای او محمد داوود را بحیث صدر اعظم که یگانه فرد مناسب برای اهداف‏شان در آن زمان بود، روی کار آورند.

چنان‏که "در دوره صدارت محمد داوود‌خان روابط افغانستان با اتحاد جماهیر شوروی گسترش یافت و تعداد زیادی از اتباع آن کشور تحت عناوین مختلف وارد افغانستان شدند. آن‏گونه که در عصر کنونی غرب و در رأس امریکا با ارسال جاسوسانی زیر عنوان مشاورین چنین می‏کند! آن‏ها آثار مارکسیستی را بیش از سابق در جامعه توزیع کردند و به‏تشویق ایشان حلقه‌های کوچکی مطالعه و مباحثه در شهر کابل و سایر شهرها تشکیل گردید."2 سرانجام این مهربانی‏های داوودخان با کمونیستان، منجر به‏کوتای 26 سرطان سال 1352هـ.ش(1973م) و نابودی نظام شاهی گردید.

پس از به‏قدرت رسیدن داوودخان و اعلام نظام جمهوریت در سال 1973م، مستشاران روسی رسماً در افغانستان دست بکار شدند. از سوی دیگر اتحاد جماهیر شوروی به‏دلیل تقویت روابط جهت نشر و پخش افکار مارکسیستی، کمک‏های اقتصادی از جمله ارسال اسلحه مورد نیاز افغانستان؛ مانند: تانک‏های مدل T34، بمب‌ افگن‏های DL28، هلیکوپترها و سلاح‏های دستی آغاز شد. به‏قول ویلهلم دیتل: "افغانستان در آن زمان به‏عنوان یکی از مراکز حیاتی سیاست مسکو در آمده بود، و سال به‏سال بر قدرت آن افزوده می‏شد."

اما دیری نپائید که داوودخان از شرق(شوروی) به‏غرب(امریکا) رو گشتاند. وی در گام نخست وزرای وابسته به‏کمونیزم-جناح‏های خلق و پرچم- را از کابینه‏ای خود دور ساخت و بعد از آن دست به‏عقب نشینی از برنامه‏های اصلاحات اراضی زد و بجای آن برنامه افزایش مالیات را تقویت نمود. این اولین تلاشی تغییر سیاستی داوودخان از شرق به‏غرب بود. وی ابتدا روابط نزدیک با وابسته‏گان امریکا در منطقه از جمله پهلوی شاه ایران و انور سادات رئیس جمهور مصر برقرار کرد، و نیز سفری هم به‏امریکا داشت. دلیل عمده‏ای رو گشتاند سردار محمد داوودخان از شرق به‏غرب را تیره شدن روابط داوودخان با برژنف رهبر اتحاد جماهیر شوروی می‏دانند، که عملاً داوودخان را سرزنش کرده بود. با این روشی داوودخان سرانجام شوروی‏ها با حمایت از جناح‏های خلق و پرچم، کودتاه هفتم ثور سال 1357هـ.ش را راه‏اندازی کردند که منجر به‏سرنگونی جمهوریت داوودخان و قتل خودش همراه با 28 تن از اعضای فامیلش گردید.

بعد از به‏قدرت رسیدن جناح‏های خلق و پرچم و تطبیق مفکوره کمونیزم در افغانستان به‏رهبری نور محمد ترکی، کشتار و خشم همه جا را فرا گرفت. از یک طرف تضادهای درون حزبی میان طرفداران خلق و پرچم به‏میان آمد؛ چنان‏که: حفیظ الله امین استادش نور محمد ترکی را به‏قتل رسانید و بعد روس‏ها حفیط الله امین را که به‏غرب رجوع کرده بود، ترور کردند. پس از ترور حفیظ الله امین، ببرک کارمل از جناح پرچم قدرت را به‏دست گرفت. کارمل نیز بعد از چندی از قدرت بر کنار گردید و داکتر نجیب الله جانشین وی شد. همزمان با اوج گیری نظام کمونیستی در افغانستان، مبارزه و جهاد بر ضد کمونیزم آغاز گردید که منجر به‏شهادت بیش از یک‏ونیم میلیون مسلمان گردید. در نهایت تداوم نظام کمونیستی با کودتای هفتم ثور سال 1357هـ.ش آغاز و با عزل داکتر نجیب الله در هشتم ثور سال 1371هـ.ش و با پیروزی مجاهدین از هم پاشید.

هرچند پیروزی مجاهدین-تنظیم‏های هفت‏گانه‏ای جهادی- در برابر کمونیزم البته در ابتدا تا حدی امیدها را زنده کرده بود، اما در واقع این پیروزی در برابر کمونیستان باوجود قربانی بیش از هزاران مسلمان، سرانجام به‏نفع بی‏گانه‏گان تمام شد که امروزه تداوم آن را عملاً با اشغال غرب و در رأس امریکا به‏چشم سر خود مشاهده می‏نمائیم.

اگر در رأس مردم مجاهد و مخلص افغانستان، رهبرانی قدرت طلب حضور نمی‏داشتند، شاید اینقدر بحران دامن‏گیر مردم این سرزمین نمی‏گردید، ولی آن‏ها بودند که با استفاده از مجاهدت مردم مسلمان، سرانجام مسلمانان را از دام کمونیزم به‏دام نظام سرمایه‏داری غرب گرفتار ساختند.

به‏هر حال با پیروزی تنظیم‏های هفت‏گانه‏ای جهادی و تشکیل دولت ظاهراً اسلامی به‏رهبری صبغت الله مجددی، آغاز جنگ‏های داخلی در افغانستان بود، تا این‏که در زمان برهان‏الدین ربانی، گروه موسوم به‏طالبان با شعار «نابودی حکومت شر و فساد» کابل را به‏تصرف خود در آوردند.

رهبران مجاهدین پس از اختلافات زیادی بر سر کرسی ریاست دولت، سرانجام به‏توافق نرسیدند؛ اما پس از تصرف کابل-پایتخت افغانستان- توسط طالبان، برهان الدین ربانی یکجا با احمد شاه مسعود و برخی از رهبران گروه‏های دیگر جهادی به‏نحوی قدرت را به‏شمال انتقال و نیز در اختیار گرفتند. آن‏ها برضد طالبان جبهه‏ای را تحت عنوان جبهه مقاومت شمال الی سرنگونی این رژیم در سال 2001م توسط امریکا، راه‏اندازی کردند.

امریکا پس از حادثه 11 سپتمبر 2001م با بمباردمان هوائی و پیشروی نیروهای زمینی جبهه مقاومت شمال، به‏حاکمیت طالبان در اکثر مناطق افغانستان پایان داد. از اینجا بود که افغانستان یک باری دیگر عملاً مورد اشغال امریکا قرار گرفت که این اشغال تاکنون ادامه دارد. پس از اشغال افغانستان، ایالات متحده امریکا برای تعیین افرادی مورد نظرش در شهر «بن» کشور آلمان، کنفرانسی را راه‏اندازی نمود که در آن بر اساس اکثریت آرا گفته می‏شد «عبدالستار سیرت» از نزدیکان ظاهرشاه-شاه سابق افغانستان- به‏عنوان رئیس دولت انتقالی افغانستان برگزیده شد، اما امریکا با انتخاب وی مخالفت نمود، زیرا این شخص مورد نظر امریکایی‏ها نبود!

امریکایی‏ها در نهایتی امر در کنفرانس بن با پیشنهاد حامد کرزی موافقت‏شان را از این روند نیز اعلام داشتند و «حامد کرزی» را به‏عنوان شخص مورد نظر برتمام اشتراک کننده‏گان کنفرانس تحمیل کردند. حامد کرزی ابتدا به‏عنوان رئیس اداره انتقالی و بعد بحیث رئیس جمهور در یک انتخابات کاملاً نمایشی برگزیده شد. هرچند کرزی در اوایل از دخالت مستقیم خارجی‏ها در تمام امور چیزی بر زبان نمی‏آورد، زیرا در آن زمان جورج بوش از حزب جمهوری خواه که رابطه‏ای نزدیکی با حامد کرزی داشت، در قدرت بود؛ ولی بعد از به‏قدرت رسیدن بارک اوباما از حزب دموکرات، حامد کرزی ظاهراً از خارجی‏ها ناراضی به‏نظر می‏رسید. وی دلیل مخالفتش را ظاهراً تعقیب اهداف نامعلوم اشغالگران امریکایی در جنگ افغانستان زیر عنوان مبارزه با تروریزم، عنوان می‏نمود.

حامد کرزی بعد از دو دوره حکومت، سرانجام قدرت را بر اساس توافق دو کاندید بعد از انتخابات ننگین و پر از تقلب «2014م» که به‏میانجیگری جان کری وزیر خارجه امریکا صورت گرفت، به‏اشرف غنی و داکترعبدالله زیر عنوان حکومت وحدت ملی، تسلیم نمود. اشرف غنی که خانمش عیسوی و یک ژورنالیزم ماهری است، تمام عمر خود را در غرب گذارنیده است. وی بعد از اشغال افغانستان توسط امریکا وارد افغانستان شد و در پُست‏های مختلف از جمله در پُست وزارت مالیه و ریاست پوهنتون کابل کار کرده‏است. اشرف غنی یکی از سه نفری می‏باشد که امریکا در نظر داشت تا یکی از آن‏ها در آینده-پس از ختم حاکمیت حامد کرزی- قدرت سیاسی افغانستان را در کنترول داشته باشد، که آن‏ها عبارت اند از: زلمی خلیل زاد، علی احمد جلالی و شخص اشرف غنی احمدزی بود؛ سرانجام از میان این سه تن برگ برنده از آن اشرف غنی گردید.

اشرف غنی هم به‏پاس این منت امریکا، در نخستین روز کاری‏اش پیمان ننگین امنیتی با امریکا را بدون هیچ‏گونه درنگی به‏امضا رسانید. در این میان نقش عبدالله را نادیده نباید گرفت، وی که با پیشینه‏ای جهاد اما اکنون کمتر از آن نمی‏درخشد؛ زیرا این عبدالله بود که در ابتدای اشغال امریکا بحیث وزیر امور خارجه افغانستان، حضور بدون قید و شرط ناتو را طی معاهداتی به‏امضا رسانید.

به‏هر صورت، نتیجه حضور غرب و در رأس آن امریکا در افغانستان باوجود امضای ننگین پیمان ستراتیژیک امنیتی تاکنون نتوانسته حتی امنیت شهرهای بزرگ از جمله کابل پایتخت را تأمین نماید. علاوه بر آن روزتاروز وضعیت شکننده‏ای اقتصادی مردم روبه‏وخامت می‏گراید، در مقابل اما هیچ نوع آینده‏ای روشن را نمی‏توان از اوضاع جاری سراغ داشت. این را هم نباید از نظر انداخت که سرزمین افغانستان برای امریکا و سایر همپیمانانش، بسان سرنوشت قدرت‏های استعماری دیگر مبدل خواهد گشت؛ زیرا افغانستان سرزمین اسلام و مسلمانان هست، و هیچ‏گاهی کفر و لشکریانش در آن بقا و تداومی نخواهند داشت. این بود سرگذشتِ حاکمان افغانستان از-به‏اصطلاح- استقلال تا تجربه‏ای کمونیزم و نیز تطبیق نظام سرمایه‏داری به‏رهبری امریکا.

در این دوره‏های طولانی به‏خوبی مشاهده می‏گردد که تمام حُکام افغانستان به‏نحوی از انحا از جانب قدرت‏های متجاوز اجنبی تعیین و یا هم عزل و در نهایت به‏قتل می‏رسند. بنابرین به‏خوبی درک می‏شود که مشکل اصلی در کجا و در چه نهفته است؟ مشکلی که تاکنون افغانستان و حتی سایر سرزمین‏های اسلامی همچو افغانستان از آن رنج می‏برند.

اصلی‏ترین مشکلی که در این مدت حاکمان افغانستان به‏آن مواجه بودند، عدم توجه به‏اصل و اساس تطبیق احکام شرعی می‏باشد. آن‏ها در هر برهه‏ای زمانی به‏نحوی احکام شرعی را تنها در شعار از اسلام اخذ نموده، ولی در اصل به‏دستور قدرت‏های بزرگ بقا و تداوم خود را حفظ و به‏پیش می‏برده‏اند. در اینجا دیده می‏شود که چنین قدرت‏ها هیچ‏گاهی صاحب آزادی و پیشرفت نگردیده و در آینده هم نخواهند گشت؛ مگر این‏که دولت خود را بر اساس نظام الهی-دولت واقعی اسلام- بنا کنند، زیرا دولتی که بر اساس مبدأ اسلام بنا گردد در آن صورت تسلیم هیچ قدرت استعماری نخواهد شد، بلکه با ارداه قوی تمام جغرافیا و حتی سایر جهان را به‏تصرف خود در خواهد آورد و در نتیجه علاوه بر آزادی و پیشرفت، نظام خالق را جایگزین نظام بشر(دموکراسی) خواهد نمود. ما مثال آن را می‏توانیم در تشکیل خلافت عثمانی در آسیای صغیره(ترکیه کنونی) در سال 1453م و فتح مرکز امپراتوری روم شرقی(بیزانس) و گسترش دولت اسلامی در قلب اروپا یاد آور شویم.

از جانب دیگر تحقق این مفکوره از نظر عملی هم امکان پذیر است، چنان‏که حدود یک‏صدوپنجاه سال قبل امریکا جزء از مستعمرات انگلستان به‏شمار می‏رفت، اما اکنون نه‏تنها این‏که بالای انگلستان بل بالای تمام کشورهای اروپایی و حتی آسیایی تسلط و نفوذ دارد. این در حالی است که ظرفیت نیروی بشری و سایر امکاناتی که ما مسلمانان در سرزمین‏های خود برای احیای نظام جهانی داریم، امکانات چشم‏گیری است. علاوه بر این، بشارت خالق را که سرانجام قدرت سیاسی-نظامی جهان از آن اسلام و مسلمانان خواهد بود نیز با خود داریم. پس این‏ها همه واقعیت‏های‏اند که تشکیل دولت واقعی اسلامی در جهان را امکان پذیر می‏سازند؛ آنچه که در حد رویا نه بل در واقع تحقق پذیر است.

منابع:

1-       فرهنگ، مير محمد صديق 1374؛ افغانستان در پنج قرن اخیر؛ تهران؛ ج 2؛ ص 728.

2-       یوری، داکتر تیخانف؛ نبرد افغانی استالین(سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان)؛ مترجم: آریانفر عزیز.

نویسنده: احمدصدیق احمدی

 

ادامه مطلب...

هفت واقعیتِ نظام دموکراسی که مردم عام نمی‌دانند

  • نشر شده در سیاسی

این روزها فضای ما را موج دموکراسی و دموکراسی‌خواهی پُر نموده است. گفتمان‌ها، میزگردها، سخنرانی‌ها، تیتر رسانه‌ها همه بر محور معرفی دموکراسی به‌عنوان بهترین نظام برای حل مشکلات انسان‌‌ها می‌چرخد و دموکراسی را به‌عنوان تک سواری به‌معرفی می‌گیرند که هیچ بدیلی ندارد و پدید آورنده‌ی خوشبختی هاست. در این میان اما هیچ کس از بدبختی‌های دموکراسی نمی‌گوید، از ظلم، وحشت، بربریت و فاجعه‌ی دموکراسی حرفی به زبان نمی‌آورد. این حالت باعث سردرگمی مردم عام شده و تعدادی از بدان متمایل گشته اند. این جا سوالی مطرح می‌شود که آیا براستی آن‌طور که بعضی حلقات مدنی و روشنفکرنما‌های افغان به‌عنوان شاگردان نوآموز دموکراسی، از دست آوردهای این نظام حرف می‌زنند و با آب و تاب از آن دفاع می‌کنند، باعث خیر و فلاح جامعه بشری شده است، یا خیر؟

در این نوشته پیرامون موضوعاتی به‌بحث می‌پردازیم که هیچ‌گاهی طرفداران دموکراسی از آن حرفی به‌زبان نمی‌آورند. پیرامون آنچه دموکراسی در چند قرن اخیر برای بشریت به ارمغان آورده مکث می‌نمائیم تا چهره‌ی این نظام فاسد و پلید را برملا سازیم.

1-     حمایت از دیکتاتوری: حمایت از دیکتاتوران مستبد و خون آشام، یکی از اساسی‌ترین اصل سیاست خارجی کشورهای قدرت‌مند است. طوری‌که امریکا با حمایت از دیکتاتوران خاورمیانه توانسته است به بسیاری از اهداف منطقوی خویش دست پیدا کند. رژیم‌های دیکتاتوری می‌توانند حوزه عملکرد و نفوذ سیاست خارجی امریکا را گسترش دهند؛ یا به‌تعبیر بهتر سودی که دولت‌های دیکتاتوری در بسا اوقات برای تأمین منافع امریکا و غرب دارند، دولت‌های دموکرات ندارند. از همین‌روست، که از دیکتاتوران و حُکام مستبد در سراسر جهان حمایت مالی و سیاسی می‌نمایند. از حمایه آل سعود تا پشتیبانی از بزرگ‌ترین قصاب مسلمان‌ها بشار الاسد. از به قدرت رساندن السیسی در مصر تا حاکمیت راحیل/نواز در پاکستان. بی‌جهت نیست که امریکا در مواقع لازم روی رژیم‌های دیکتاتور سرمایه‌گذاری می‌کند تا توسط آنها از یکسو مسلمان‌کُشی نماید و از سوی دیگر، توسط این رژیم ها اهداف پلید‌ش را بدست بیاورد.

2-     راه اندازی جنگهای استعماری: یکی از بدترین تحفه‌های دموکراسی، راه اندازی جنگ‌های متعدد استعماری در سراسر جهان است که طی آن صدها میلیون انسان برای تأمین منافع اقتصادی شرکت‌های بزرگ و غول پیکر چند ملیتی و دولت‌ها دموکراتیک به کام مرگ فرستاده می‌شوند. طرفداران دموکراسی در صد سال اخیر بیشتر از صد و پنجاه میلیون انسان را در اثر جنگ‌های تحمیلی و اشغال‌گرایانه به قربانگاه فرستاده اند. از جنگ جهانی اول و دوم تا استعمار شبه قاره هند و شرق میانه. از به‌خاک و خون کشیدن سیاه پوستان افریقا و سرخ پوستان امریکا تا جنگ‌های عصر جدید در عراق، افغانستان، پاکستان، یمن و لیبیا. این همه جنگ‌ها  و انسان‌کُشی‌ها برای تحقق دموکراسی و آوردن صلح (!) و امنیت در جهان براه انداخته شده‌اند.

3-     نقض حقوق انسانی و شکنجه وحشیانهی زندانیان: بسیاری از مردم گمان دارند که در چتر نظام‌های دموکراتیک برخورد شایسته با مردم شده و از حقوق مردم پاسداری می‌شود. در حالی‌که بیشترین ظلم و وحشت در دولت‌های دموکراتیک صورت می‌گیرد. بیشترین افراد بی‌گناه در عقب میله‌های زندان‌ همین دولت‌ها شب و روز شان را سپری می‌نمایند. این دولت‌ها بسیاری افراد بی‌گناه را خودسرانه و بدون شواهد و اتهام، دستگیر و بازداشت می‌نمایند. ظلم و وحشت در زندان‌های امریکا در سراسر جهان بویژه در بگرام، ابوغریب، گوانتانامو زبانزد عام و خاص است. زندانیان را با بدترین شیوه‌ها و وسایل شکنجه می‌نمایند. شیوه‌های از قبیل: القاء حس خفگی در بازجویی  یا غرق مصنوعی (در این شیوه فرد احساس خفگی در آب می‌کند)، قراردادن چند روزه افراد در تاریکی مطلق، قراردادن چند روزه افراد در آب یخ، جلوگیری از خواب به مدت یک هفته، شکنجه با برق، قراردادن برخی زندانیان در صندوق‌های کوچک که توان تکان خوردن را ندارند، غوطه نمودن زندانیان در آب، تجاوز جنسی بالای زندانیان و ... می‌باشد. چنانچه گزارش‌های از زندان ابوغریب در عراق وجود دارد که بالای زن‌های مسلمان تجاوز نموده و حتی در زندان حمل گرفته و طفل بدنیا آورده اند.

4-     افزایش فقر و رشد روز افزون طبقات اجتماعی: همواره از طریق رسانه‌های جمعی و طرفداران دموکراسی اذعان می‌شود که دموکراسی لازمه‌ی پیشرفت است. در حالی‌که با ارزیابی اقتصاد جهانی در اثر تطبیق نظام سرمایه‌داری ـ دموکراسی، فقر گسترده‌ای دامن‌گیر جهان شده است. جهانی که در آن 3 میلیارد انسان با درآمد کمتر از 2 دالر در روز زندگی می‌کنند و روزانه 25000 تن در اثر گرسنگی می‌میرند. فاصله طبقاتی گسترده و رو به گسترش میان سرمایه‌دارها و فقرا در غرب( مهد دموکراسی) بیشتر از پیش جلوه‌نمایی می‌کند. چنانچه مؤسسه «آکسفام» در 2016   گزارشی را به نشر رساند که نابرابری‌های اقتصادی با گذشت زمان به‌شدّت روبه‌رشد است. در حال حاضر، ثروت 3.5 میلیارد نفر در جهان معادل است با ثروت 62  سرمایه‌دار بزرگ. این مؤسسه دریافته‌ است درصورت ادامه این روند، ثروت همین یک‌درصد بیشتر از ثروت 99 درصد جمعیت جهان خواهد شد.

5-     ناکامی در تأمین حقوق زنان: هرازگاهی که از حقوق زنان صحبتی به میان می‌آید، از دموکراسی به عنوان بهترین نظام برای حل مشکلات زنان یاد می‌شود و آن را منحیث یک الگو به جهانیان پیشنهاد می‌کنند. در حالی‌که این نظام در تضمین حقوق اساسی به شدّت ناکاره‌گی‌اش را به نمایش گذاشته و زنان در این جوامع با انواع و افسام خشونت‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند. هند، به عنوان بزرگترین دموکراسی دنیا، دربلند بودن میزان تجاوز جنسی بالای زنان در سطح جهان مشهور است. طوری‌که این معضله به یک بحران عظیم اجتماعی در این کشور مبدل گردیده است و بصورت روز افزون قربانیان آن افزایش می‌یابد. دولت هند نتوانسته این مشکل را حل نماید و در هر 22 دقیقه یک تجاوز جنسی علیه زنان در هند ثبت می گردد. همچنان در امریکا سالانه 638 هزار زن مورد تجاوز و خشونت جنسی قرار می‌گیرند.

6-     نظام سیاسی فاسد:  نظام سیاسی دموکراسی یکی از فاسد ترین مدل سیاسی در جهان است. این نظام بارها و بارها نشان داده است که هیچ راه حل واقعی برای مشکلات انسان‌ها ندارد. در دموکراسی افراد و احزابی به قدرت سیاسی می‌رسند که دارای بیشترین ثروت باشند و به‌محض رسیدن به‌قدرت، بیشتر از این‌که در فکر امور مردم و حل مشکلات آن‌ها باشند، در فکر پر نمودن جیب‌ها و برنده شدن در انتخابات بعدی می‌باشند. همچنان برای  حفظ قدرت برای سالیان متمادی، قوانین را طوری به تصویب می‌رسانند که قدرت را به‌نفع فرد یا حزب حاکم انحصار نمایند. از همین‌روست، مردم در غرب از سیاست متنفر شده و احساس کرده‌اند، کسانی که به‌نمایندگی از آن‌ها به‌قدرت می‌رسدند بارها وعده‌ها و شعارهای شان را به‌باد فراموشی می‌ سپارند و به آن‌ها خیانت می‌کنند. از تقلب در انتخابات تا فروش پُست‌های دولتی، از ترور شخصیت‌های سیاسی تا تحمیل مالیات سنگین بالای مردم بخاطر تمویل مصارف دولت همه و همه از فساد ذاتی این نظام منشأ می‌گیرد.

7-     لگام گسیختهگی بازار آزاد: همیشه برای ما می‌گویند که اگر بازارها را به حال خود رها کنید، کار آمدترین و عادلانه‌ترین نتایج را به بار خواهد آورد.  به این دلیل که افراد، خود بهتر از هر کسی می‌دانند منابعی که در اختیار دارند را چگونه به کار برند، و رقابت در بازار عدالت را تأمین می‌کند. همچنان همواره برای ما گوشزد می‌کنند که اقتصاد بازار ـ سرمایه‌داری ـ یک جامعه را پویاتر و ثروتمندتر ساخته و رفاه بیشتر را به ارمغان می آورد. آزادی‌های اقتصادی افراد را ثروتمند ساخته و اقتصاد جامعه را از حالت رکود به سوی بهبود سوق می‌دهد. در حالی‌که نتایج تطبیق و سیاست‌های بازار آزاد ناکاره از آب به در آمده و اقتصاد جهان را بسوی لگام گسیخته‌گی، رکود و سراشیب سقوط سوق داده است. بعضی از اقتصاددانان بازار آزاد ـ سرمایه‌داری ـ را به مار کُبری تشبیه نموده اند که در ظاهر ظریف و مقبول به‌نظر می‌آید، ولی زهر کُشنده و خطرناک دارد؛ یعنی با تطبیق این نظام فساد، فقر، بیکاری، فاصله طبقاتی، انحصار، احتکار، بحران‌های اقتصادی، ناامنی، دزدی و قوت گرفتن مافیا بصورت طبیعی به‌میان می‌آید؛ زیرا این نظام نابکار و فاسد این پدیده‌های شوم را در بطن‌اش می‌پروراند و ترویج می‌نماید. بحران‌های اقتصادی در غرب و وضعیت شکنندۀ اقتصادی در کشورهای حامل این نظام، بخوبی ناکامی این نظام اقتصادی را ثابت می‌سازد.

حالا نظام دموکراسی امتحانش را برای جهان داده است و به‌یقین که از این امتحان بارعایت موارد ذکر شده ناکام به در آمد و اعتبارش را در عرصه حل مشکلات بشر ثابت نساخته است. پس زمان آن فرا رسیده که برای حل صادقانه مشکلات بشر در جستجوی راه حل اساسی و قابل اعتماد در جهان برآئیم، تا به‌عوض نظام سرمایه‌داری ـ دموکراسی رهبری بشریت را به عهده گیرد و انسان‌ها را از گرداب بدبختی‌ها به‌عدل، رفاه و انسانیت برساند.

نویسنده: مصدق سهاک

ادامه مطلب...

ادعای همبستگی امریکا توسط اوباما، از تارِ عنکبوت هم ضعیف‏تر است!

  • نشر شده در سیاسی

به تاریخ 2016.01.12م، بارک اوباما در بیانیه‏ای اخیر خود پیرامون حالت همبستگی ایالات متحده امریکا ابراز نظر نموده، در ادامه ارزش‏های امریکائی و دست‏آورد قانون همجنس‏گرایان را نیز فراموش نکرد. اوباما در این سخنرانی سالانۀ خود درباره وضعیت عمومی امریکا، اقتصاد، امنیت، تغییرات آب و هوا، بالای رهبری جهان توسط امریکا بدون آن‏که پولیس جهانی باشد، بحث نمود. هم‏چنان به مسائل مهم داخلی آن کشور و چالش‌های بین ‌المللی نیز اشاراتی داشت. اوباما در این سخنرانی اش انتقاد کرد، هرکس ادعا کند که اقتصاد امریکا روبه انحطاط افتاده است، خیال‏ بافی می‌‏کند. سپس وی تناقض‏گوئی کرده بیان داشت: "اکثریت شغل‏های که در امریکا ایجاد شده است پایدار نبوده و شرکت‏های امریکائی به اثر وفاداری کمتری که به جوامع خودشان دارند، زمینه‏های اشتغال را خارج از امریکا برده و این سبب ورشکسته‏گی شرکت‏ها شده و به تناسب قبل، شرکت‏ها با رقابت سختی روبه‏رو اند.

هنوز سه روز از سخنان اوباما سپری نشده بود، که بازار سهام امریکا 3 درصد ورشکسته گردید. بر کسانی که مسایل اقتصادی امریکا را دنبال می‏کنند، پوشیده نخواهد بود که شعارهای بهبود و بالا گرفتن و به نقطه اخیر رسیدن وضعیت اقتصادی، خیال‏ بافی بیش نبوده، و اقتصاد سرمایه‏داری امریکا هم جزء خیال ‏بافی‏ها می‏باشد. چنان‏چه اوباما در جریان سخنرانی خود اعتراف داشت که چالش‏های بزرگ اقتصاد سرمایه‏داری در توزیع و ذخیره سرمایه است، که سرمایه در دست گروه اندک بر جامعه امریکا زانو زده، و سرمایه را متراکم و خون دل فقرا و مساکن را می‏مکند که این وضعیت خودبه‏خود زیان آفرین می‏باشد.

وی علاوه نمود، فقرا و دریافت کنندگان کمک‏های مواد غذائی عامل بحران مالی نیستند، بلکه وال استریت(wall street)  بی‏رحمانه عامل بحران بوده که از راه  افتتاح حساب خارج از امریکا، از مالیات طفره می‏رود. سپس اوباما راه برون رفت بحران مالی-اقتصادی و شیوه‏های رونق گرفتن اقتصاد را  بیان می‏دارد، که باید پیش‏رفت علمی، تحقیقی و اختراعات صنعتی درین میان انکشاف یابد. باوجودی که اوباما مشکل اقتصادی را در طریقه غلط توزیع ثروت و تراکم ثروت بدست اغنیا دانست؛ ولی در رسیدگی به چنین معضله‏ای خود را کنار زده بیان داشت که این وضع سبب می‏شود تا مردم صدای بلندتری داشته باشند نه خاموش‏تر. بلی! تاکنون اوباما و مانند او خدمه‏های معبد سرمایه‏داری نتوانسته اند راه حل مشکلات توزیع ثروت را پیشکش نمایند.

در بخش رهبری جهان توسط امریکا، اوباما اظهار داشت: "انزوای امریکا از رهبری جهان به مصلحت امریکا نیست، و بر امریکا لازم است تا رهبری جهان را بدوش داشته باشد." هم‏زمان با این، اوباما اشاره نمود که ساخت مجدد هر کشوری؛ مانند: افغانستان و عراق که با بحران مواجه استند آن را دوباره بسازیم، رهبری نیست. این دستور العملی برای در تله افتادن است؛ و هدر کردن خون و ثروت امریکائی‏ها، در نهایت تضعیف ماست. در ادامه اوباما این ادعا را که «دشمنان امریکا قوی‏ترند و امریکا ضعیف‏تر شده است» را رد نموده گفت: "دشمنان سرسخت ما در جهان امروز امپراتوری‏های اهریمنی؛ مانند: اتحاد جماهیر شوروی سابق نیستند، بلکه سرسخت‎ترین دشمنان ما دولت‏های اند، که درحال درمانده‏گی قرار داشته و نظام مستقری ندارند. در مورد القاعده و داعش اظهار نمود: "آن‏ها هیچ‏گاهی هستی ملی ما را تهدید نمی‏کنند، چون بیش از یک سال است که ائتلافی به رهبری امریکا با شرکت بیش از 60 کشور، نزدیک ده هزار حمله هوائی را بالای رهبری، منابع نفتی و اردوگاه‏های آموزشی و سلاح‏های داعش، انجام داده است."

اوباما با این سخنان‏اش اعتراف می‏کند که امریکا در مقابله با داعش به قوت‏های مختلف تکیه دارد؛ ولی وی سبب رشد سریع داعش را بیان ننمود که چرا باوجود هزارها حمله هوائی و ائتلاف 60 کشور جهانی، علاوه بر همکاری روسیه و دولت بشار اسد؛ داعش این‏قدر پیشرفت نموده است؟! اوباما از وضعیت خراب در سوریه استفاده نموده از «کانگریس» خواست تا استفاده «نیروی نظامی» را برای جنگ‏های تصویب نماید که در سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان، امریکای مرکزی، افریقا و آسیا، بار دوش امریکا شده است.

در عین زمان که اوباما برای مبارزه با جریانات جهانی، از کانگریس خواهان تصویب استفاده نیروی نظامی می‏باشد، ولی برعکس به کانگریس امریکا استفاده سیاست نرم و صبورانه و نیز دیپلوماسی را بجای سیاست سخت مشوره می‏دهد! این سیاست دوگانه‏ای اوباما به این دلالت دارد، جریانات و انقلاباتی که در جهان به‏ویژه در سرزمین‏های اسلامی، ایدیولوژی را حمل می‏نمایند که مخالف نظام فاسد، ارزش‏های فاسد و ایدیولوژی ظالمان‏ای امریکا، می‏باشد. تمام جنگ‏های که امریکا در آن فرورفته است، جنگ‏های سیطره طلبانه، استعماری و جنگ‏های اند که می‏خواهد مردم را تحت فرمان‏برداری خود در آورد؛ ولی با بسیار بی‏شرمانه‏گی اوباما از رهبرئی صحبت می‏نماید که گویا سیطره طلبانه نبوده، بلکه نرم می‏باشد!

ایالات متحده امریکا، داعش را خطر جدی تلقی می‏نماید؛ کدام خطر؟! در حالی‏که کشتار بی‏گناهان هیچ خطری برای امریکا تلقی نمی‏گردد. آیا خود امریکا در کشتار بی‏گناهان سهمی بزرگی را ندارد؟ این امریکا نبود که از استعمال مواد کیمیاوی بشار اسد در سوریه چشم پوشی نمود؟ آیا امریکا کشتار مردم فلوجه‏ی عراق را توسط مواد کیمیاوی فراموش نموده است؟ چگونه خون‏های مقدس که در زندان «ابوغریب» ریختانده شده ‏اند را فراموش نمائیم؟ آیا امریکا بشکل مرموزانه خطر اعلان خلافت را توسط داعش تمثیل نمی‏نماید؟ صرف نظر از صحت و عدم صحت خلافت داعش، خلافت بحیث یک دولتی که در آینده منافع امریکا را تهدید می‏نماید، یا این ‏که این کار توسط داعش محقق خواهد شد؟ در حالی ‏که خود اوباما پاسخ را می‏داند که القاعده و داعش هیچ کدام تهدید جدی برای امریکا نمی‏باشند.

این واقعیت را امریکا کاملاً درک می‏کند که داعش هیچ خطری برایش نبوده و خوب می‏داند که از همان روز اول تمامی کارهایش در سوریه فقط برای جلوگیری از سقوط دولت بشار بود، که مبادا اداره سوریه به دست کسانی بیفتد که هیچ ارزشی را برای جامعه جهانی و امریکا قایل نیستند. عجب نخواهد بود که در بیانیه‏اش اوباما بی‏شرمانه بیان داشت، که امریکا همیشه در مقابل هرگونه تهدید باهوشیاری کامل و با تمام نیرو از مردم و متحدانش؛ مانند: بشار اسد، سیسی وغیره حفاظت خواهد نمود؛ حتی اگر لازم باشد به تنهائی وارد عمل خواهد شد. اوباما هم‏چنان تأکید داشت، که امریکا در باره نگرانی‏های جهانی، جهان را برای همکاری با خود بسیج خواهد نمود تا جهان وارد عمل شده ثقل و فشار امریکا را خفیف سازد. شاید اوباما با این سخنان‏اش به عمل‏کرد خود در سوریه اشاره داشته باشد که روسیه و قبل از آن، ایران را برای حفاظت نظام بشار استعمال نموده است.

برعلاوه این‏که اوباما اداره جنگ سوریه و حفاظت نظام بشار اسد را در اختیار دارد. بارک اوباما در بخشِ از سخنرانی‏اش به سیاست خارجی بسوی آسیا توجه نموده و اعتماد خود را از پیمان همکاری‏های اقتصادی دو سوی اقیانوس آرام که اقتصاد روبر رشد چین را در محاصره خود دراورده، و بدین وسیله اندونیزیا، مالیزیا و استرلیا را تحت حمایت خود قرار داده است، یاد کرد. چنان‏چه اظهار نمود: "این پیمان سیاست بازار آزاد را به‏تحرک در آورده، جامعه کار را تقویه و اهداف رهبری امریکا را تحقق خواهد بخشید."

اوباما در جریان سخنرانی‏اش چندین موضوع را برشمرد، از جمله به امضاء نرساندن توافق‏نامه تغییر آب و هوا، و هم‏چنان موضوع اکراین را بیان نموده روی مسئله از دست دادن کریمه بحث کرد، و آن را در مقابل عملیات نظامی روسیه در سوریه، بدیل دانست. سپس بالای فاجعه فقر افریقا بحث نمود. وی خوب می‏داند که فقر در افریقا به اثر استعمار اروپا و امریکا بوجود آمد، که ثروت فراوان آن را از طریق شرکت‏ها و بانک‏های امریکائی و اروپائی به یغما ‏برده‏اند. هم‏چنین وی بالای فاجعه مرض «ایدز» که در افریقا تمرکز یافته است، صحبت کرد، در حالی‏که خوب می‏داند سبب شیوع ایدز ثقافت منحط و بی‏ارزش غربی می‏باشد. هم‏چنان علاج این مرض مهلک تحت سیطره شرکت‏های دارو سازی سرمایه‏داری قرار دارد، که در غرب اکثر مردم توان خرید هم‏چون ادویه را ندارند؛ چه رسد به مردم فقیر افریقا.

اظهار همبستگی اوباما با آن‏چه که در قبال مردم جهان تعامل می‏نماید، در تضاد قرار دارد. واقعیت امریکا چنین است که تمام جهان را از دیدگاه منافع خود نگریسته و هرگونه تغییرات سیاسی یا نظامی که در جعرافیای زمین اتفاق می‏افتد، امریکا می‏خواهد در ردیف اول قرار داشته باشد. برای حفاظت منافع خود در زمین از استفادۀ هیچ‏گونه قوت دریغ نخواهد کرد؛ پس این امریکاست که مشاکل و بحران‏های را ایجاد و سپس راه حل‏ها را پیش‏کش می‏نماید، و به جهانیان نشان می‏دهد که این فقط امریکا می‏باشد که توان حل مشکلات و بحران‏ها را دارا است. امریکا امور را طوری زير تصرف خود قرار می‏دهد که گویا پروردگار جهان باشد؛ از این‏رو لازم می‏داند که تمامی از او اطاعت نمایند و اگرنه هر نافرمانی از فرمان امریکا، تباهی را در پی خواهد داشت!

جهان در حالی زير سیطره امریکا قرار گرفته است که دالر فقط ارزش‏اش همان یک کاغذ بیش نیست، بر تمامی ثروت جهان سیطره افگنده و امریکا این اوراق(دالر) را به مردم، طلا وانمود می‏سازد؛ ولی در حقیقت سراب و ریگزار بی ‏آب و علف می‏باشد. به همین علت فرهنگ امریکا تقلبی، سرمایه‏اش خیالی و مفکوره‏اش کم ژرف که آن را به غلاف زرین دموکراسی، لیبرالیزم و سکولاریزم پوشش داده که آزادی‏های چهارگانه آن، از خون کَیک(حشرۀ کوچک) هم کرده بی‏ارزش‏تر می‏باشد، زیرا نکاح مرد بامرد را جائز می‏داند، سود را فراوان نوش جان می‏نماید؛ خلاصه رشته‏های این نظام از تار عنکبوت هم ضعیف‏تر می‏باشد. ولی رفع تمام این بدبختی‏ها توسط آئینه شکننده‏ای محجوب مانده، که إن‏شاءالله در فاصله یک سفر دوره‏ای(خلافت بر منهج نبوت) که قرار است ظهور نماید، و این شیشۀ شکننده(امریکا و نظام سرمایه‏داری) را از بین خواهد برد. عنقریب آن تغییر را که اوباما و سران کفر در نقشه جهانی هراس دارند، خواهند دید؛ در آن روز این فوموده الله سبحانه وتعالی محقق خواهد شد که می‏فرماید:

ويومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله ينصر من يشاء وهو العزيز الرحيم

[روم: 4-5]

و آن وقت كه روميان غلبه كنند مؤمنين خوشحال شوند؛ خوشحال می‏شوند به اين ‏كه الله به وعده خود در باره روميان وفا كرد. آری! او هر كه را بخواهد نصرت می‏دهد و او عزيز و رحيم است.

نویسنده: دکتر محمد ملکاوی

منبع: جریده الرایه

شماره 62 روز چهارشنبه

 

 

 

 

ادامه مطلب...

با دموکراسی؛ زنان مرد گشته اند و مردان زن!

  • نشر شده در سیاسی

با دموکراسی؛ زنان مرد گشته اند و مردان زن! نظم زنده گی در افغانستان به هم خورده و امور مردم زیر و رو گردیده است، در عرصـــه های مختلف و از جمله مسئله ای نقش زن و مرد در جامعه، اینجا مفکوره ئی مطرح است بنام «جندر» که بر مبنای آن باید زنان نیز در ادارات مختلف کار کنند و یا لااقل عده ئی از زنان نیز در هر اداره ئی باید پُست هائی را تصاحب کنند.
از چهارده سال بدینسو روی این مفکوره کار شد و ارگانی زیر نام اصلاحات اداری و خدمات ملکی و سایر نهادهای دولتی و غیر دولتی تلاش کردند تا این مأمول بدست آید و این اصل اجتناب ناپذیر تحقق پذیرد. اکنون شاهدیم که زنان زیادی روزانه به ادارات می روند و پُست هائی را مصروف ساخته اند. دولت دموکراتیک فعلی به تأسی از عرف مرد سالارانه ای افغانستان، به ترویج مفکوره ای زیر نام «تساوی جنسیتی»-مساوی بودن حقوق زن و مرد- یا همان شعار زن سالارانه، در این کشور پرداخت. ما درین برهه زمان می بینیم که یک عده ئی از زنان، با لجام گسیخته گی تمام در پی این شعار باطل روان اند! حالا دیده می شود که با کمپاین های گسترده ای به ارقام آن می افزایند. با ایجاد و تأسیس نهادهای زیر نام جامعه مدنی، زنان زیادی در آن مصروف فعالیت هستند و با در آمد هنگفتی دیگران را نیز تشویق می نمایند.
زن که شرعاً مکلف نیست تا در پی کسب روزی تلاش کند یا این دیدگاه که اکثر زنان صاحب شغل، در آمد خود را مصرف لباس و فیشن خود می کنند و پیوسته بازار تولیدات کمپنی های خارجی را گرم نگه می دارند. در حالی که مردان در خانه بیکار اند و از غم دریافت شغل ناچیزی رنج می برند، و برای بدست آوردن لقمه نانی آماده اند سخت ترین کارها را انجام دهند.
این حرف را نه از روی تعصب در برابر زنان که همه برای مردان مادر و خواهر و همسر اند، بلکه از روی عدل و انصاف و آنچه که رهنمودهای اسلام عزیز است، بیان می دارم؛ چون: این وظیفه داری زنان و بی وظیفه گی مردان، امری است خلاف فطرت و طبیعت زن و خلاف آن ماموریتی است که الله متعال برای این دو(مرد و زن) سپرده است.
زنان، اگر خود را از زیر تبلیغات رسانه های مزدور و نهادهای غربی و بحث های فعالین به اصطلاح حقوق زن، آزاد سازند؛ به خوبی خواهند دانستند که سرشت و طبیعت شان با این وظایف دشوار و دویدن به این طرف و آنطرف و فشارهای طاقت فرسا سازگار نیست. زن مادر است، و اصل در زنده گی اش تربیت فرزندان و مدیریت امور خانه می باشد. اجرای وظیفه در بیرون از خانه نیز با رعایت احکام شرع؛ همچون: عدم اختلاط با مردان و رعایت حجاب برای آنان جائز بوده و چه بسا اداراتی هست که در آن ها زنان باید کار کنند، مانند: بخش های نسائی-ولادی و بخش اطفال در شفاخانه ها، کار در مکاتب نسوان و سایرادارات از این نوع می باشد.
مگر برای زن خیلی دشوار است که در بخش های نظارت و تفتیش که ایجاب سفرهای پی در پی را به اطراف و اکناف می کند، و یا در بخش هائی از محاکم و سارنوالی ها و سایر اداراتی کار کنند که مشقت می طلبد و با فشار و تهدید توأم است؛ اما از دیدگاه مدعیان حقوق بشر، واقعیت اداره هرچه که باشد و هرگونه کار و وظیفه ئی را که با خود داشته باشد، حتماً باید عده ئی از زنان در آن کار کنند!
از اینجاست که زنان صبح وقت به ادارات می روند و امور منزل شان بی سروسامان می ماند، شوهران در خانه می مانند و اطفال را نگهداری می کنند، در حالی که مردان از عطوفت کمتری در برابر اطفال برخودار اند و نمی دانند با کدام روشی روز را با اطفال خورد و کوچک سپری کنند، و آنان را چگونه آرام نگهدارند! و یاهم آنان را به کودکستان ها می برند که روز تا شام روی مادر خود را نمی بینند. در مقابل، زنی که مادر است و وجودش سرشار از عاطفه و احساس نسبت به اطفال و حضور در میان کودکان برایش خوشایند بوده و نگهداری آنان در سرشت اش نهفته است، آرام زندگی نموده و خیلی راحت می باشند. اما زنانی که در اداره ئی میان مردان نامحرم روز خود را بیگاه می کنند و با کارهای شاقه و این که چرا ناوقت آمدی و چگونه کارت را اجرا نکردی و جنجال های حاملگی و ولادت و مریضی های زنانه و سایر مشکلات واقعاً تأسف بار می باشد!
دختران کوچک را دیده باشید، تمرین نگهداری اطفال و تربیت فرزندان را می کنند، و گاهی هم دیده نمی شود که مانند پسران علاقه ئی به تفنگ، موتر و یا امور دیگری داشته باشند؛ از این رو بساده گی دانسته می شود که آنان وظیفه ای خود را تمرین می کنند و پسران امور مربوط به خود؛ اما این نظام های ساخته ای دست بشر است که تناقض می آفرینند و تباهی می آورند!
در نظام فرعون اگر پسران را می کشتند، زنان را زنده نگه می داشتند، اما درین گونه نظام های طاغوتی زنان و مردان یعنی هردو را می کشند. زنان را در کار خلاف طبیعت شان در ادارات و مردان را نیز در نگهداری اطفال در خانه به هلاکت می رسانند. با این وضع، تحصیل برای زنان یک امر مهم و بسیار ضروری تلقی می گردد، چنان چه خود را ناگزیر می دانند که باوجود داشتن اولاد و متأهل بودن، سال های چندی را پی تحصیل روند و خانه شان همه بی سروسامان و مردان شان بسی پریشان و اطفال در بی تربیتی و خشونت روز بگذرانند، و یاهم ازدواج را از جهت تحصیل، به تاخیر می اندازند که این خود عامل دیگری برای افزایش فساد اخلاقی و ترویج روابط نامشروع میان پسر و دختر بشمار می رود.
اما در نظام اسلامی، هرکدام بر کاری مطابق فطرتش گماشته می شود، و نظم زنده گی حالت اصلی و واقعی را بخود می گیرد. مردان متولی و سرپرست امور خانواده اند و نفقه نیز بردوش شان می باشد. لذا تلاش در پی بدست آوردن کار، کسب روزی و پرداختن به سفرها و قبول مشقت ها به مردان تعلق می گیرد نه به زنان. همین که الله متعال پیامبری از زنان برنگزیده است، این خود نیز مبین این امر است که زنان را امور مشقت بار نمی سزد. پیامبری، چون: همه تحمل رنج، قتال، برخورد، مواجهه با تکالیف، اذیت ها، مورد سنگ باران و جلای وطن قرار گرفتن بوده، الله عزوجل این مأموریت را برای زنان نداده است؛ ولی هر پیامبری در دامان مادری تربیت یافته است که او همان زن است.
زنان منحیث مادران، اصل در آنان این است که امور منزل را اداره کنند و در سایه ای سرپرستی مردان زیست آبرومندانه داشته باشند. باوجود این که برای زنان نیز پرداختن به اموری؛ چون: خرید و فروش، زراعت، صنعت و مالک شدن اموال و کار برای افزایش آن، مجاز بوده و در نظام اسلامی مانعی ندارد؛ مگر مفکوره های پلید غربی به حدی تبلیغ و ترویج شده اند که مردم به ناچار پذیرفته اند و خود را ملزَم به رعایت آن می دانند.
همه مشکل دارند و از مشاکل می نالند، اما این رسانه های مزدور و این نهادهای مروج، ارزش های کفری-دموکراسی و حقایق آن را وارونه جلوه می دهند و سیاه را سفید می خوانند، روز و شب این ارزش های باطل را می نمایانند. خود را حامی عدالت می خوانند و پیوسته ظلم می آفرینند و زنان و مادران را به نام آزادی، به ابزار اعلان های تجارتی و با شعار اعطای حقوق، آنان را به عروسک هایی برای ساعت تیری و شهوت رانی در ادارات ملکی و قطعات نظامی، مبدل می سازند!


عبدالرحمن فهیم

ادامه مطلب...

آزادی بیان؛ مانع بزرگ برای بیان حق!

  • نشر شده در سیاسی

آزادی بیان یکی از مولفه‏ ها و پایه‏ های اصلی دموکراسی-سرمایه‏داری است. برپایه ‏ی این آزادی هر فرد حق دارد که رأی، خواست‏ ها، اندیشه، عقیده و باورهای خود را به ‏گوش دیگران و خصوصاً اهل قدرت و مسئولین برساند. از دیدگاه تاریخی برای اولین ‏بار آزادی بیان در انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789م توأم با دموکراسی-سرمایه‏داری به ‏میدان آمد و بعداً نهادینه گردید، و از آنجا به‏ کشورهای دیگر منتقل شد.
کشورهای قدرت ‏مند و استعمارگر وقتی سرزمینی را استعمار می ‏کنند آزادی بیان و دموکراسی را بحیث تحفه و دست آورد سترگ برای آن ملت تقدیم می ‏نمایند، حتی اگر ملت‏ ها از پذیرش آن اجتناب کنند به‏ زور تانک ‏و توپ بالای ‏شان می ‏‏قبولانند. گفته می ‏توانیم یکی از اهداف کشورهای استعمارگر؛ مانند: امریکا، فرانسه، انگلیستان و دیگر کشورهای غربی رسانیدن همین پدیده می‏ باشد.
آزادی بیان در دوران حکومت امان الله خان در این سرزمین تجربه گردید؛ ولی پایه‏ های خود را تاهنوز گسترش نداده بود که با احساسات گرم اسلامی مردم این سرزمین رو به‏ رو شده به ‏شکست مواجه گردید. با از بین رفتن حکومت امان الله، بار دیگر آزادی بیان بساط خود را از دامان افغانستان جمع نمود. در عوض حکومت‏ های خود کامه روی کار آمدند که خود مانع و سد بزرگ در سر راه این آزادی بودند.
سرانجام بعد از حمله امریکا در سال 2001م، و اشغال این سرزمین بار دیگر آزادی بیان مجال یافت تا درین کشور رشد و گسترش نماید، امروز به‏ گفته‏ ی کارشناسان به ‏غنامندی خود رسیده‏ است.
از آزادی بیان در افغانستان در حال تجلیل صورت می‏ گیرد که ده‏ ها و صدها مسلمان برای ابراز حق دینی و شرعی ‏شان در گوشه‏ های زندان انداخته می‏ شوند. آنهای ‏که می‏ خواهند از سرچشمه ‏ی زلال عقیده سیراب شوند و مشکلات یومیه خویش را از مجرای عقیده ‏شان حل کنند، صدای ‏شان هیچ وقت شنیده نمی ‏شود؛ برعکس آنهای‏ که مدام به ‏توهین و تحقیرعقاید و باورهای دیگران می ‏پردازند و به ‏اعتقادات دیگران می ‏تازند، از حق آزادی‏ شان استفاده می ‏کنند؛ مانند: روزنامه‏ ی «شارلی ابدو» که همه ساله به‏ ارزش‏ های اسلامی و خصوصاً پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه وسلم توهین نموده، کاری کاتور آن‏ حضرت را رسم می ‏کند.
در جهان کنونی 5 ملیارد انسان زنده ‏گی می‏ کند که از آن ‏جمله 1,7 ملیارد آن مسلمان هستند. امروز مسلمانان در کشورهای مختلف من ‏جمله سوریه، فلسطین، برما و دیگر سرزمین ‏ها به‏ شدیدترین وضعیت از بین برده می ‏شوند و هیچ کس صدای ‏شان را نمی ‏شنود.
آزادی بیان حق آن خواهران مسلمان است که در زندان‏ های امریکا در گونتانامو، ابوغریب و بگرام بالای مسلمانان صدا می ‏زنند: "اگرما را از زندان نجات داده نمی‏ توانید، حداقل داروی ضد بارداری برای مان بفرستید که از سربازان نجس امریکایی باردار نشویم!" ولی امروز کسانی از این آزادی تجلیل می ‏کنند که خود بزرگ ‏ترین مانع برای بیان حق دیگران هست و نمی ‏خواهند صدای حق به‏ گوش‏شان رسانیده ‏شود. می ‎‏توان در این خصوص از جنایات امریکای ‏ها علیه مجاهدین و مبارزان راه حق و اسلام نام برد. مبارزین که برای حاکم شدن احکام الهی مبارزه می ‏کنند.
سرانجام آزادی بیان یکی از حربه ‏های است که دشمنان اسلام علیه اسلام و پخش و نشر ارزش‏ های اسلامی استفاده می ‏کنند و نمی ‏گذارند که مسلمانان به ‏ارزش ‏های ‏شان رسیده‏ گی نمایند.


فیصل سائس

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه